سفری کنید به تاریخِ دور و درازِ جادههای ابریشم.
جادههای ابریشم نوشته پیتر فرانکوپن (Peter Frankopan)تاریخ جهان، موضوع بزرگ و عظیمی است. وقتی با چنین موضوع بزرگی، دست و پنجه نرم میکنیم، وسوسهانگیز است که بکوشیم آن را اثرگذارتر کنیم. برخی از تاریخنگاران، با تمرکز بر روی پادشاهان، سیاستمداران، و شخصیّتهای برجستۀ دیگر، تاریخ را همچون داستانی ماجراجویانه مینمایانند. برخی دیگر، آن را به قصّه بدل میکنند؛ قصّهای حماسی از رویدادهایی بزرگ. امّا تاریخ، واقعاً اینگونه نیست. مردمان، حتّی امپراطورانِ قدرتمند، قطعاتی کوچکند از پازلی بسیار پیچیده.
پس چه چیزی به راستی مهم است؟ عبارتی مشهور از تیم کارزارِ بیل کلینتون به وام میگیریم: اقتصاد، ای ابله!
شبکۀ راههای تجاریای که در بینالنهرین باستان شکل گرفت، همپایِ جهانِ همواره در تغییرِ ما، شکل عوض کرده و دگرگون و گسترده شده است. این شبکه، در اوجِ اهمّیتش، نام «جادۀ ابریشم» را به خود گرفت؛ مسیری که مارکو پولو در سفرهایش از ایتالیا تا چین، آن را دنبال کرد. این جاده جهان را به هم پیوند میداد زیرا مردمانی از شرق و غرب، از طریقِ شاهراههایش دادوستد میکردند. امّا جادۀ ابریشم، یک پدیدۀ تاریخیِ منفرد نبود؛ بسیار به آن افزودهاند و از مراحلِ متعدّدی گذر کرده است. از این رو، شاید معقولتر باشد که بصورتِ جمع تصوّرش کنیم: جادّههای ابریشم.
همانطور که روایتِ فرانکپان روشن میکند، میتوان تاریخ جهان را با تاریخ تجارت تعریف کرد. در نظر او، هرکه بر جادّههای ابریشم فرمان براند، بر جهان نیز فرمانرواست.
در این یادداشتها خواهید آموخت:
- واژۀ «برده» از کجا میآید؛
- چرا «طاعون سیاه» آنچنان که فکر میکنید، مصیبتبار نبوده است؛ و
- کدام معاملۀ تجاری، به سقوط شاهانِ ایرانی انجامید.
در روزگار باستان، کالاها و اندیشهها میانِ شرق و غرب دررفتوآمد بود و همین، جادّههای ابریشم را پدید میآورْد.
هزاران سال پیش، محدودۀ میانِ دجله و فرات را، بینالنهرین (میاندورود) مینامیدند. این منطقه – که عراق کنونی و بخشهایی از کشورهای پیرامونی را در برمیگرفت- خاستگاه تمدّن غرب است. اینجا بود که نخستین شهرکها، شهرها، پادشاهیها، و امپراطوریها پدیدار شد.
بزرگترینِ این امپراطوریها پارس (ایران) بود. تا سدۀ ششم پیش از میلاد مسیح، در سمت غرب، از مصر تا یونان، و در سمت شرق، تا کوههای هیمالیا گسترش داشت. این امپراطوری برپایۀ دادوستد میانِ شهرهایش ساخته شده بود؛ دادوستد را شبکهای از جادهها که مدیترانه را به قلبِ آسیا پیوند میداد، ممکن ساخته بود.
این جادّهها دستاوردی عظیم بودند امّا سرنوشتشان بود که بخشی از جادههای ابریشم شوند؛ شبکهای از راهها که در شکل نهایی خود، چین را با مغربزمین پیوند میداد.
در دورانِ سلسلۀ هان، بینِ ۲۰۶ و ۲۲۰ پیش از میلاد، چین آغاز به کشورگشایی کرد و مرزهای خود را از شمال و غرب تا استپهای اوراسیا دور بُرد. استپهای اوراسیا، دشتهای سبزِ وسیعی است که بخش بزرگی از مناطق جنوبیِ روسیۀ امروزی را پوشانده است. این گسترش، راههای بازرگانی پارس را با شبکۀ جادههای چین پیوند داد.
استپها، مناطقی وحشی و بیابانی بودند. چینیان میکوشیدند در این منطقه، صلح و آرامش را از طریقِ دادوستد با بیاباننشینان حفظ کنند. برنج، شراب، و منسوجات، همه کالاهایی مطلوب بودند امّا ابریشم، از همه خواهان بیشتری داشت.
ابریشم نمادی شد از ثروت، تجمّل، و قدرت. حتّی گاهی به عنوان پول رایج از آن استفاده میشد. با گسترشِ بازرگانی، در غرب نیز به عنوان کالایی تجملّی شهرت یافت. در واقع، تا زمانی که امپراطوری روم، بر بینالنهرین غلبه یافت، یعنی اواسط قرن نخست میلادی، ابریشم هنوز شهرت و اعتبار داشت.
امّا فقط کالاها میانِ شرق و غرب، دادوستد نمیشد. جادّهها، تبادل و اشاعۀ اندیشهها را نیز میسّر کردند.
نیرومندترینِ این اندیشهها، دین بود. فرهنگهای بومی رفتهرفته در نظام عقیدتیِ رسمی میآمیختند؛ فرایندی که دیگ درهمجوشی سرشار از اندیشههای دینی را پدید آورد. مثلاً، خدایانِ یونانی، راهیِ شرق شدند، درحالی که اندیشههای بودایی از شمالِ هندوستان به چین و بقیۀ آسیا روانه شدند.
در واقع، این شبکهها تا حدودی توضیح میدهند که چرا مسیحیت، بعدها توانست به سرعت از خاستگاههای کوچکش در فلسطین، تا بینالنهرین و آسیا گسترش یابد.
«جهان باستان، طلیعۀ همین جهانی بود که امروز میبینیم؛ پرشور، رقابتجو، کارامد و پرجنبوجوش.»
جهانِ نومسلمان، بر جادههای ابریشم سلطه یافت و باعث شد که ثروت و معرفت در سراسرِ جهان جاری شود.
در سدههای نخستینِ هزارۀ نخستِ میلادی، حاشیههای شرقی امپراطوری روم، و بعداً، امپراطوری بیزانس، منطقهای محلّ نزاع بود. هردو امپراطوری، نبردهایی سنگین با اشکانیان و ساسانیان داشتند بر سر تسلّط بر مغربزمین.
تا قرن ششم، اروپای غربی به عصر تاریکِ اغتشاش و آشوب درآمده بود. در مقابل، قدرتی تازه که با احساسی از هویّت مذهبی اتّحاد یافته بود، در شبهجزیرۀ عربستان شکل میگرفت.
در سال ۶۱۰ میلادی، به محمّد، تاجری از قبیلۀ قریش در نزدیکی مکّه، از سوی خداوند وحی شد. او باور داشت که بعنوان رسول خدا برگزیده شده است. در جهانِ چندخداییِ اعراب، محمّد برگزیده شده بود تا مردمان را به این باور فرابخواند که این خداوند یکتا، همان خدای قادرِ مطلقِ ابراهیم است.
پیام محمّد را شنیدند و پذیرفتند. خیلی زود، اعراب، گِردِ مفاهیم اسلام باهم متّحد شدند و هوّیتشان شکل گرفت. اسلام تا حدودی هم با شمشیر گسترش یافت؛ محمّد و پیروانش در میدان جنگ پیروز شدند و قبایل جنوبیِ عربستان، وادار شدند که به این ایمانِ نو بگروند.
نتیجۀ این نبردها به زودی آشکار شد: جادههای ابریشم، اکنون زیرِ نفوذِ مسلمانان بود.
حدود سال ۷۰۰ میلادی، اعلامِ خطر بود. اعراب بر امپراطوری بیزانس و ایران پیروز شدند، و مراکز اقتصادیِ این دو ابرقدرت سابق را یکی کردند. دیر و زود داشت، امّا سوخت و سوز نداشت.
متعاقباً مسلمانان توانستند شبکۀ وسیعِ واحهها، بندرها، جادّهها، و شهرهایی را که قلمرو اعراب را به چین متّصل میکرد، در دست بگیرند. کالاها و اجناس را به این منطقه میآوردند و این منطقه ثروتمندتر و ثروتمندتر میشد.
عصر طلاییِ شکوفاییِ تجارت، هنر، و علم آغاز شده بود. کالاهای تجمّلی، مثل ظروف چینی، به این منطقه سرازیر میشد، چنان که متون و رسالات علمی. عالمِ مسلمان، که تعلیم و تحصیل را حرمت مینهاد، در ریاضیات، جغرافیا، فلسفه، و علوم تجربی پیشرفت کرد. در آنسو، اروپا به مردابِ اندیشه بدل میشد، زیرا کلیسا میکوشید مطالعه و پژوهش علمی را سرکوب کند.
«در این عصر، در این منطقه، کشمکشی سخت میانِ دلها، اذهان، و روانها بود.»
تجارتِ پُررونقِ برده، و فتحِ اورشلیم، خبر از آغازِ خیزشِ اروپا میداد.
امپراطوریِ مسلمانان به منتهای اوج خود رسید. و در این صعود، تقاضای برده نیز سخت افزایش یافت.
جالب است که بسیاری از این بردهها را وایکینگها از اروپای شرقی به عالمِ اسلام میآوردند. در واقع، کلمۀ برده (slave) از نامی گرفته شده است که در اصل به این گروه از مردم میدادند: اسلاوها (Slavs) (یا در عربی: صقلاب، صقالبه)
پیامدهای گسترش تجارت برده، بسیار فراگیر بود. پول به اروپا سرازیر میشد و مثلاً صرفِ وارداتِ اقلام تجمّلیِ پرتقاضا میشد، مانندِ ادویه و داروها.
عواقبِ ناگوارِ ورودِ این کالاهای قیمتیِ شرقی به زودی در اروپا احساس شد. نگاه اروپاییان به شرق خیره شد و شدیداً علاقهمند به بازدید و تصرّفِ سرزمینهایی شدند که با عیسی مسیح و کتاب مقدّس پیوند داشت.
شوالیههای مسیحی کمر به جنگ و خونریزی بستند و در جنگ صلیبی اوّل، راهیِ اورشلیم شدند. در پانزدهمِ جولای ۱۰۹۹، اورشلیم سقوط کرد.
ناگهان، عصر جدیدی آغاز شد؛ عصرِ غلبۀ اروپای غربی. مسلمانان، چهار قرن بر اورشلیم فرمان راندند. امّا دیگر نه.
جالب است که مقاومتهای اوّلیه در برابر اشغالگران مسیحی، محدود و محلّی بود. پس شاید جنگهای صلیبی را بتوان بهانۀ اروپاییان برای دستیابی به ثروت و قدرت بیشتر دانست. به بیان دیگر، اگر بگوییم تنها یک جنگ مذهبی بوده است – چنان که امروزه مایلیم بگوییم- زیانبار خواهد بود.
اکنون که اورشلیم در دستان مسیحیان بود، تعادل تجارت، یکبار دیگر، برهم خورد. فقط اورشلیم نبود که منافعِ اروپاییان را حمایت میکرد، تجارت با قسطنطنیه و اسکندریه نیز در بهبود شرایط اجتماعی-اقتصادیِ اروپای قرن دوازدهم، نقش داشتند.
بهویژه دولتشهرهای ایتالیاییِ جنوا، پیزا، و ونیز، چنان ثروتمند شدند که خود را به شبکهای تجاری وصل کردند که تا شرق دور کشیده بود.
«راه اورشلیم، راهِ بهشت شد.»
تنها در طولِ دو قرن، مناطق وسیعی از جهان را گرفتند؛ نخستْ مغولان، سپس بیماری.
در اواخر قرن یازدهم، مغولان یکی از چند قبیلهای بودند که در استپهای شمال چین سکونت داشتند.
به مغولان به تحقیر مینگریستند. از دید بیگانه، آنان گَلهای آشفته مینمودند، امّا در واقع برنامهریزانی دقیق و بسیار استراتژیک بودند؛ ویژگیهایی که آنان را قادر ساخت تا مناطق وسیعی از آسیا و اروپا را تا پایانِ قرن سیزدهم فتح کنند و بزرگترین امپراطوری جهان را پدید آورند.
مغولان، در آغاز، حدود ۱۲۰۶، بر استپهای مغولستان فرمان میراندند. از آن پس، قبایل دیگر را نیز تحت فرمان خود درآوردند، چه با تهدید به خشونت چه با اعمالِ خشونت. سپس در سال۱۲۱۱، به چین حمله کردند و حتّی پایتختِ سلسلۀ جین، ژونگدو، را نیز گرفتند. سپس، در دهۀ ۱۲۳۰، آغاز به تهاجم به سمت غرب کردند، با عبور از آسیا. در ۱۲۵۸، بغداد را غارت کردند، و تنها یک سال بعد، اروپای شرقی را اشغال کردند.
تا پایانِ قرن، گسترۀ امپراطوری مغول، بسیار وسیع بود. از استپها به پایین، تا شمال هندوستان کشیده شده بود، و از اقیانوس آرام تا دریای سیاه و خلیج فارس.
قلمرو استیلای مغول، جادههای ابریشم را نیز دربرمیگرفت. از آن پس، تأثیر فرهنگی آنان بر پوشاکِ سراسر اروپا را میتوان دید: کلاه مغولی یا لباس تاتاری به رنگ آبی تیره.
امّا تأثیری بیش از تغییرِ پسندِ پوشاکی داشتند. آنها با خود بیماری آوردند.
و تازه نه هر مرضی: مرگ سیاه؛ طاعونی که از طریق باکتریهای یِرسینیا پِستیس منتقل میشد. تا اواسط قرن چهاردهم، طاعون، نیمی از جهان را از پا درآورده بود. در راههای تجاری، آخرالزّمان شده بود. شروعش در استپهای آسیا – خانۀ مغولان- بود امّا به زودی به اروپا، ایران، خاور میانه، مصر، و شبهجزیرۀ عربستان رسید.
میزان تلفات، باورنکردنی بود. ونیز – فقط یک شهر را مثال میزنیم – در شیوع طاعون، در سال ۱۳۴۷، تقریباً سهچهارمِ جمعیتش را از دست داد. هولناک بود. طاعون بیش از یکسومِ جمعیت اروپا را گرفته بود!
به نظر نمیرسید که اروپا کمر راست کند. امّا درواقع، – تناقضآمیز است – طاعون، شرایطی را پدید آورد که منجر به ترقّی اروپا شد.
سفرهای اکتشافی اروپاییان به آفریقا، آمریکا، و آسیا، موجبِ پیوندِ جهانی شد، امّا رنجهایی عظیم بهبار آورد.
گرچه شمارِ تلفاتِ ناشی از مرگ سیاه، سربهآسمان میزد، آخرالزّمانی که از آن در هراس بودند محقّق نشد.
اروپا پس از این طاعون، رویهمرفته وضعیتی متفاوت پیدا کرده بود. جمعیت، شدیداً کاهش یافته بود امّا موجبِ تقویتِ وضعِ دهقانان و تضعیفِ وضعِ طبقۀ زمینداران شده بود.
اکنون ثروت، منصفانهتر تقسیم و توزیع میشد و نرخِ بهره کاهش یافت. این دو تغییر در چشمانداز اجتماعی و اقتصادی اروپا، باعثِ رونق اقتصاد شد و پیشرفت تکنولوژیها را میسّر کرد؛ بهویژه، فنّاوریهای نظامی و دریایی پیشرفتی چشمگیر کردند. تا قرن پانزدهم، سفرهای اکتشافی از طریقِ اقیانوسها انجام میگرفت.
بندرگاههای پرتغال و اسپانیا، عزیمتگاهِ این دریانوردان شد. خیلی زود سفرهای اکتشافی دریایی اروپاییان به آفریقا، آمریکا و آسیا، جهان را کوچکتر کرد. پرتغالیان پیش از همه ابتکار عمل را به دست گرفتند و به سمتِ شرق اقیانوس اطلس و در امتدادِ ساحلِ آفریقای غربی روانه شدند و مجمعالجزایرهایی مثلِ جزایز قناری، مادیرا، و آزور را کشف کردند.
مشهورتر از همه، سفر دریایی کلومبوس در سال ۱۴۹۲ است که زیر پرچم اسپانیا، بادبان برافراشت تا مسیری تجاری به هندوستان بیابد امّا قارۀ آمریکا سدّ راهش شد. سپس، مدّت کوتاهی پس از ۱۴۹۷، سیّاح پرتغالی، واسکو دا گاما، کارِ نیمهتمام کلومبوس را تمام کرد. در ۱۵۱۹، فردیناند ماژلان بندرگاه را ترک کرد تا برای نخستین بار، دورِ دنیا بگردد.
در نتیجۀ این سفرها، راههای تجاری جدیدی ایجاد شد که اروپا مرکز آنها بود. اروپا میتوانست از معادنِ زر و سیمِ آمریکا ثروت بدست بیاورد، چینی و ابریشم چین را وارد کند، و از همه مهمتر، ادویههایی مثلِ فلفل، دارچین، جوز بویا و کُندر را با کشتی از آسیا وارد کند.
این پیشرفتهای اقتصادی در اروپا، نقاط منفی فراوانی هم داشت: باقیِ دنیا را به رنج و عذاب واداشته بود.
در آمریکای میانه، امپراطوری قدرتمند آمازون سقوط کرد. فاتحانِ اسپانیایی، اهالی آن را سربریدند. البته همۀ بومیان قارّۀ آمریکا با شمشیر کشته نشدند. لشکریان و سیّاحانِ اروپایی، با خود امراضی آوردند همچون آبله و سرخک، که بومیان هیچ مقاومتی در برابرشان نداشتند.
اروپاییان، مسلّماً غیرانسانیترین تحوّل عصر را نیز با خود آوردند: بردهداریِ جهانی. برای رشدِ اقتصادیِ کشتزارهای قارۀ آمریکا، آفریقاییان را از طریقِ اقیانوس اطلس میآوردند و به بردگی میفروختند.
«انگار موتوری عظیم بهکارافتاده بود که ثروت را از آمریکای مرکزی و جنوبی، یکراست به اروپا میفرستاد.»
راههای تجاریِ جدید، به امپراطوریهای جدید انجامید و چندین قدرتِ اروپایی، به نوبت، گام بر صحنۀ پرشکوهِ تاریخ نهادند.
به یُمنِ سفرهایِ دریانوردان اروپایی، اروپا اکنون در مرکز جهان جای داشت.
تا سال ۱۵۰۰، پرتغال و اسپانیا بزرگترین قدرتهای قارّه شده بودند. امّا عمر سلطنتها کوتا بود. در قرن شانزدهم، اروپای شمالی به صحنه آمد.
وقتی همسایگان جنوبیاش بادبان میافراشتند، انگلستان هم بیکار ننشسته بود. او نیز هئیتهایی را به همه طرف اعزام کرده بود تا ارتباطات تجاری جدیدی بسازد. تا پایانِ سدۀ شانزدهم، چندین شرکت ایجاد کرده بود که هریک در منطقۀ تجاری خود، امتیاز انحصاری داشت. شرکتِ لونت، شرکت ترکیه، و شرکت هندِ شرقی، از موّفقترین پایگاههای اقتصادی انگلستان شدند.
هلند نیز چندان عقب نبود. آنان نیز شرکتهایی مشابه ساختند که مشهورترینشان شرکتِ هند شرقی و شرکت هند غربی بود. اساساً هلندیان شرکت سهامیِ امروزی را ابداع کردند، و نیز این اندیشه را که میتوان سرمایه را روی هم گذاشت و ریسکها و مخاطرات را میانِ سرمایهگذاران قسمت کرد.
امّا همه چیز میگذرد. تا پیش از قرن نوزدهم، روسیۀ بلندپرواز برمیخاست. جنگ، نزدیک و ناگزیر مینمود.
روسیه آغاز به گسترش مرزهایش کرد و به امپراطوری عثمانی – که در ترکیۀ امروزی بنا شده بود – یورش برد. تا حدود ۱۸۲۰، قفقاز را گرفته بود و توانسته بود لشکر ایران را بیرون براند.
وقتی قلمرو روسیه در قرن نوزدهم به آسیای مرکزی گسترش یافت، تهدیدی برای بریتانیا به شمار میرفت. اکنون مرزهای روسیه، چند قدم دورتر از مستعمراتِ پادشاهی بریتانیا در هندوستان بود.
بریتانیا نیازمند استراتژی بود. نقشه این بود که با روسیه روابط خوبی را حفظ کنند و او را ترغیب کنند که به مرزهای غربیاش توجّه کند که مشترک بود با مرزهای پروس – طلایهدارِ آلمانِ مدرن. این همان نقشهای بود که جمهوری قدرتمند فرانسه نیز از اهمیت آن آگاه بود. برای حفظِ توازنِ قدرت، اتحادی میان این سه برقرار شد.
امّا این اتّحاد، خبر خوشی برای دولت نوظهور آلمان نبود. او نیز هوسهای بزرگی در سر داشت امّا خود را در محاصرۀ نیروهای متّحد دشمن یافت. رویاروییِ نظامی این کشورها ناگزیر مینمود. و چنین بود که جنگ جهانی اوّل در سال ۱۹۱۴ درگرفت.
با آغاز قرن بیستم، قدرتهای غربی، یکراست به سراغِ ذخایر نفتی ایران رفتند.
از مدّتها پیش میدانستند که ایران ذخایر نفتی فراوانی دارد. امّا پیش از ۱۹۰۰، هیچکدام به طلای سیاه ایران توجّهی نداشتند. یک مرد بریتانیایی به نام ویلیام دارسی، شاه ایران را متقاعد کرد تا اجازۀ دسترسی به ذخایر نفتی را به او بدهد.
در سال ۱۹۰۱، مظفرالدّین شاه قاجار، توافقنامهای را امضا کرد که امتیاز انحصاری نفت و گاز ایران را به مدّت ۶۰ سال به دارسی میداد. در عوض، شاه ۲۰,۰۰۰ پوند پول نقد و ۲۰,۰۰۰ پوند دیگر از سهام شرکتِ تازهتأسیس را دریافت میکرد، بعلاوۀ ۱۶ درصد از سود سالانۀ آن را. این قرارداد مشهور است به امتیازنامۀ دارسی.
شاه قمار کرد و باخت. بریتانیاییها بسیار بیشتر سود کردند. در واقع، این امتیازنامه یکی از مهمترین اسناد قرن بیستم شد.
تصمیم شاه قاجار، بذرِ سقوطِ این خاندان را در ۸۰ سال آینده کاشت.
از آنجا که سوختِ کشتیهای آنسوی دنیا، نفت بود، تقاضا برای آن به سرعت افزایش مییافت. شرکت دارسی، متعاقباً به شرکتی مولتیبیلیون دلاری تبدیل شد. در ۱۹۱۴، بعنوان بریتیش پترولیوم بازسازی شد و دولت بریتانیا ۵۱ درصد از آن سهم داشت.
رعایای شاه، خشنود نبودند. هرچه مردم بریتانیا با اکتشاف ذخایر طبیعی نفت ایران ثروتمندتر میشدند، هیچ چیز نصیب مردم ایران نمیشد.
احساسات ضدبریتانیایی طغیان کرد و برهمگان مسلّم شد که باید کاری کرد تا جلوی بریتانیا را گرفت. پس در سال ۱۹۲۰، با تأسّف بسیار برای بریتانیا، به شرکت نفت آمریکاییِ استاندارد اُیل، امتیازی پنجاهساله در شمال ایران اعطا شد، جایی که مشمولِ امیتازنامۀ دارسی نبود.
ایرانیان امیدوار بودند که سرمایهگذاری آمریکاییان، تسلّط بریتانیا بر منطقه را متزلزل کند. امّا این نقشه جواب نداد. همانطور که یک نمایندۀ ایرانی گفته است، آمریکاییها «انگلیستر از انگلیسها» از آب درآمدند.
این وضعیت برای منطقهای که هزارهها قلبِ تجارتِ جادههای ابریشم بود، آشکارا اهانتآمیز بود. لولههای استخراج نفت، ثروت و سرمایه را به غرب روانه میکرد و خود ایرانیان در عوض هیچ نصیبی نمیبردند. شاه به آنها خیانت کرده بود.
هیتلر میکوشید زمینهای حاصلحیزِ جنوبِ روسیه را تصرّف کند و کمبودِ تولید غلّات، احتمالاً نقشی در هولوکاست داشته است.
در آگوستِ ۱۹۳۹، دشمنانِ بزرگ، آلمان نازی و اتّحاد جماهیر شوروی، پیمان عدم تجاوز بستند. امّا پیمانی سرّی بود: هیتلر و استالین توافق کردند که لهستان را با هم قسمت کنند. در یکمِ سپتامبرِ ۱۹۳۹، ارتش آلمان نازی به همسایۀ شرقی خود حمله و آن را اشغال کرد. شوروی در این مدّت اقدامی نکرد.
امّا هیتلر نقشهای در سر داشت. میخواست به جادّههای ابریشم در جنوب شرقی اروپا دسترسی پیدا کند. این دسترسی، منابع مورد نیاز نازیها برای بهراه انداختنِ یک جنگِ میانقارّهای را تأمین میکرد: گندم، و از همه مهمتر نفت. استالین فکرش را هم نمیکرد. اوضاع را یکسره نادرست ارزیابی کرده بود.
معلوم بود که پیمانِ میانِ دو دشمن ایدئولوژیک، هرگز دوام نخواهد آورد. هیتلر و استالین هردو میدانستند. بااین همه، غافلگیر شد از این که زودتر از آنچه انتظار داشت، به او حمله کردند. هیتلر نیروهایش را به سمت شوروی هدایت کرد و سربازانش صبح زودِ بیست و دوم ژوئنِ سال ۱۹۴۲ از مرز شوروی گذشتند.
به نظر میرسید زمان عجیبی است برای این کار. آلمان به تازگی به فرانسه در غرب حمله کرده بود و آن را در اشغال داشت، و بنظر جنونآمیز بود که جبهۀ جنگی هم در شرق بگشاید.
هدف هیتلر واضح بود. گندمزارانِ حاصلخیز جنوب روسیه و اوکراین، میتوانست غذای مردمان و سربازان رایش را تأمین کند. اهالی شوروی هم که از غلّات محروم میمانند، از گرسنگی میمردند.
در آغاز، پیشرویِ آلمان توقّفناپذیر بود. امّا خیلی زود، وقتی که با خطوط امدادِ درهم شکسته، به یخبندانِ زمستان روسیه برخوردند ، متوقّف شدند. بدتر آنکه، خاک اوکراین و روسیه، آنقدرها که انتظار داشتند، غلّه تولید نمیکرد. نازیان این کمبود غلّه را بهانهای کردند برای یهودستیزیِ شدیدتر. آدولف آیخمان، طرّاح راهحلّ نهایی، اعلام کرد که غذای یهودیان را «دیگر نمیتوان تماماً تأمین کرد.»
البته نازیها قبلاً یهودیان را در اردوگاههایی گردآورده بودند، آماده برای کشتار جمعی. امّا نویسنده تأکید میکند که کمبود غلّۀ مورد انتظار نیز در واقعۀ هولوکاست نقش داشته است.
پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متّحده کوشید تا نفوذش را در آسیای غربی گسترش دهد.
در سال ۱۹۴۵، وحشت جنگ جهانی دوم سرانجام پایان گرفت. توازن قدرت از نو شکل گرفته بود. دو ابرقدرت روبروی یکدیگر ایستاده بودند: اتّحاد جماهیر شوروی و ایالات متّحدۀ آمریکا.
خیلی زود، این دو قدرت متوجّهِ خاستگاه جادههای ابریشم شدند: سال ۱۹۵۰، سالِ غلبۀ آمریکا بر ایران- پارس قدیم- است.
تا سال ۱۹۵۰، ضرورتِ ملّیکردنِ صنعت نفت ایران به نفعِ مردم ایران، چنا حس میشد که ممکن نبود نادیده گرفته شود. در ۱۹۵۱، نخستوزیر وقت، محمّد مصدّق، برای عملی کردنِ این برنامه، برگزیده شد. این عمل، اقدامی بود که از نفوذ آمریکا میکاست؛ گذشته از قطعِ دسترسی آنها به منابعِ استراتژیک. آنها پیشدستی کردند. در سال ۱۹۵۳، سازمان سیا، کودتایی طرّاحی کرد برای حذف مصدّق.
ایالات متّحده چندین شرکت نفت ایجاد کرد تا کنترل بر چاههای نفت ایران را در دست بگیرد. میکوشید تا شوروی را از مناطقِ مهمّ و حسّاسِ غنی از نفت، دور نگه دارد. هدف این بود که از مدیترانه تا هیمالیا، یک رشتهکشورهایی ایجاد کنند با دولتهایی هوادارِ آمریکا، که از این کشور حمایتِ اقتصادی و نظامی کنند.
با این حال، آمریکاییان پیروز نشدند و بهای گزافی بابتِ مداخلاتشان پرداختند. شاه، در انقلاب سال ۱۹۷۹، سرنگون شد. احساسات ضدآمریکایی آشکار و علنی شد و اوضاع به سرعت روبه وخامت گذاشت.
دانشجویانِ مبارزِ ایرانی به سفارت آمریکا در تهران ریختند و حدود ۶۰ کارمند دیپلماتیک را به گروگان گرفتند. پس از یک سال آزادشان کردند. وقتی آزاد شدند، روشن بود که آمریکا دیگر در منطقه نفوذی ندارد.
آمریکاییان، اشتباه دیگری نیز کردند. اواخر دهۀ ۱۹۷۰، ایالات متّحده از بنیادگرایان اسلامیای که در افغانستان علیه شوروی میجنگیدند، شدیداً حمایت میکرد؛ حتّی به آنها اسلحه میداد.
پس از فروپاشی اتّحاد جماهیر شوروی، این بنیادگرایان، مخالفِ آمریکا شدند. سرانجام در خاک آمریکا، به این کشور حمله کردند، در یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱.
منطقۀ جادّههای ابریشم، دستخوش آشوب است، امّا دارد دوباره تبدیل به یک قدرت میشود.
بدبیاریهای ایالات متّحده و قدرتهای اروپایی، نشان داد که اروپای شرقی، خاور میانه، و آسیای غربی و مرکزی هنوز اهمّیّت دارند. مناطقی که جادّههای ابریشم، هزاران سال پیش در آنها شکل گرفت، قدر مسلّم این است که هنوز هم آینده دارند. هرچه باشد، این سرزمینها، شرق و غرب را به هم میپیونداند. امّا چیستی و چگونگی این آینده، محلّ بحث است.
برای مثال، اوکراین را در نظر بگیرید. به سبب تنوّع قومیِ این کشور، میان شرق و غرب گیر کرده است؛ یا سوریه را، که جنگِ هولناکش، محافظهکاران و لیبرالها را با هم، و چریکها و نیروهای دولتی را باهم به جنگ واداشته است؛ یا قفقاز را که در وضع سیاسیِ بیثباتی است. فقط به چچن و گرجستان فکر کنید.
امّا ممکن است این وقایع، وقتی که یک منطقه دوباره سربرمیآورد، کشمکشهایی متداول باشند. زیرا مرکز ثقلِ استعاریِ عالم، نقطهای است که از آن هزاران سال پیش، آغاز شده است.
این امر، یک علّت روشن و مهم دارد: این منطقه ذخایر طبیعی وسیعی دارد. ذخایر نفت خامِ اعماق دریای خزر را در نظر بگیرید، یا زغالسنگ منطقۀ دنباس لوکراین را، یا ذخایر گاز ترکمنستان و مواد معدنی نایابِ قزاقستان را.
در همۀ این مناطق، شهرها درحالِ توسعهاند. ساختمانهای جدید از زمین سر میافرازند. اقامتگاههای گردشگران و هتلهای لوکس افتتاح میشود و فرودگاهها تأسیس میگردند.
اتصالات جدیدِ ترابری نیز ساخته میشود که به تجارت بیشتر میانجامد. فقط به شبکۀ توزیع شمالی نگاه کنید: یک رشته راههای ترانزیت که از روسیه، ازبکستان، قزاقستان، قرقیزستان و تاجیکستان میگذرد. حتّی راهآهنهای قارّهای نیز وجود دارند که چین را به مراکز توزیع در آلمان وصل میکند.
لولههای نفت، از خاورمیانه تا اروپا کشیده شدهاند.
مسئله فقط اقتصاد نیست. مراکز هنری و علمی هم در آنسوی خلیج فارس ، درحال رشد و توسعهاند: موزۀ گوگنهایم در ابوظبی، موزۀ هنرهای معاصرِ باکو در آذربایجان، و دانشگاههایی که توسّط آیویلیگ اداره میشوند، مثلِ ییل و کلومبیا.
با این که بسیاری از اذهان غربی هنوز با بیگانگی و «دیگری بودنِ» این منطقه دست بهگریباناند، این منطقه خود دیگر بار به دیگِ درهمجوشی از دادوستد و اندیشهها بدل میگردد. سرزمینهای جادههای ابریشم برمیخیزند.
«عصرِ مغربزمین بر سرِ دوراهی است، اگر سرنیامده باشد.»
خلاصه ی پایانی
پیام کلیدی این چکیده:
جادههای ابریشم، نخستین بار وقتی پدید آمدند که راههای تجاری در ایران و چین، به هم رسیدند و گسترش یافتند. حالا دیگر شرق و غرب با هم پیوند یافته بودند. موقعیّت دقیق و گسترۀ این جادهها، با تغییراتی که بشر در جهان پیرامونش داده است، تغییر کرده است. امّا اصلِ بنیادینش پابرجا مانده است: کالاها و اندیشهها از جادههای ابریشم گذشتهاند و متعاقباً، آرزویِ تسلّط بر آنها، مسیر تاریخ و جهان امروز را شکل داده است.
بازخوردی دارید؟
ما قطعاً مشتاق شنیدن نظرات شما دربارهی مطالبمان هستیم. فقط کافی است یک ایمیل با نام این کتاب به عنوان subject به remermber@cfbk.ir بفرستید و افکار خودتان را با خانواده کافه کتاب در میان بگذارید!
پیشنهاد برای مطالۀ بیشتر: کتاب تقدیر آشفته اثر تمیمِ انصاری
تقدیر آشفته (۲۰۰۹)، تاریخ را از چشمانداز اسلام بازگو میکند. روایت، از پیش از ظهورِ محمّد و اسلام در قرن هفتمِ میلادی آغاز میشود و با انحطاطِ امپراطوریهای اسلامی در قرنهای نوزدهم و بیستم، پایان مییابد. در این سفر حماسی، تمیم انصاری داستانهایی گیرا میگوید از ممالک بزرگ مسلمان، و از عالمان و حاکمان؛ چشماندازی از تاریخ که شوربختانه برای بسیاری از غربیان ناشناخته است.
آیا این کتاب به فارسی ترجمه شده ؟
سلام
تا جایی که ما اطلاع داریم خیر، در صورتی که علاقهمند به همکاری در ترجمه کامل این کتاب هستید حتما به ما ایمیل بزنید.
بسیار ممنون از شما
این کتاب رو کی ترجمه و خلاصه کرده ؟ احساس می کنم جرح و تعدیل زیاد داشت و فرازهایی از اون بعید می دونم مال نویسنده باشه .
سلام. خلاصه کتاب به زبان انگلیسی از وبسایت بلینکیست استخراج شده، از اینکه خلاصه چقدر به متن کتاب وفادار بوده نمیتونیم با قطعیت نظر بدیم، هرچند بلینکیست سایت معتبری در این زمینه هست. ولی در خصوص ترجمه که توسط تیم کافه کتاب انجام شده، کاملا به متن خلاصه وفادار بودهایم.
سپاس از همراهی شما