خانه / تاریخی / داستانی از ازل
تصویری از انفجار کیهانی

داستانی از ازل

اگر میخواهیم از سرگذشتِ حماسیِ جهانمان آگاه شویم و بیاموزیم که جایگاه انسان در آن کجاست، بد نیست چند دقیقه ای با کتاب Origin Story نوشته David Christian در سال ۲۰۱۸ همراه شویم…

در طولِ تاریخ زندگی بشر ، از بیگ بنگ تا عصر نوین ، انسان سعی کرده است از این جهان و جایگاه انسان در آن سردربیاورد. مردمانی از سنین و نژادها و دینهای گوناگون، داستانها گفته‌اند تا با شکوه و هیبت، خاستگاهِ هستیِ انسانها، جانوران، زمین، ستارگان و جهان را تبیین کنند. با کافه کتاب و چکیده کتاب داستانی از ازل ( Origin Story ) همراه شویم تا بیشتر بدانیم.

جهانی‌شدن و اقتصادِ دانش‌بنیانِ بسیار پویای امروزین ما، باور به این داستانهای کهن را از میان برده است. امّا واقعیّت این است که شناختِ علمیِ کنونی، نشان می‌دهد که بشر برای تبیینِ خاستگاه‌ها و تکوینش، هیچگاه در وضعی بهتر از این نبوده است.

در این یادداشتها مهمترین و برجسته‌ترین داستانها را آورده‌ایم. چگونه جهانمان، ستارگان و سیّارات از هیچ پدید آمدند. چگونه شرایط مساعد برای شکل‌گیریِ حیات فراهم شد. چگونه اَشکالِ حیات، انرژی خورشید را مهار کردند تا رشد کنند، و چگونه میلیونها سال بعد، انسان انرژیِ حاصل از کشاورزی و سوختهای فسیلی را برای پیشرفت به‌کار گرفت.

در ادامه خواهید آموخت:

  • * ستارگان چگونه زاده شدند و چرا مرگشان به وجودِ امروزِ ما کمک کرد؛
  • * چرا راه‌رفتن بر دوپا، انسان را اجتماعی‌تر کرد؛ و
  • * چرا اکنون تسلّط بشر بر زمین، ثبات و بقای ما و زمین را تهدید می‌کند.

 

۱۳.۸ بیلیون سال پیش، بیگ بنگ جهان را پدید آورد؛ نخستین رویدادِ سرنوشت‌ساز در سرگذشتِ ما.

داستانِ خاستگاه‌های ما از طریق آستانه‌ها بیان می‌شود؛ یعنی نقاطِ گذر و مراحل انتقال: هنگامی که چیزهای پیچیده‌تری پدیدار شدند. این مراحل تحت شرایطی رخ می‌دهند موسوم به شرایط مقدار درست (گلدیلاکس: گیسوطلا)؛ یعنی شرایطی که چیزها، نه خیلی داغند، نه خیلی سرد؛ متعادلند.

ما می‌توانیم توضیح دهیم که در بیشترِ آستانه‌های سرگذشت ما، شرایطِ مقدار درست چه بوده‌اند، و چرا به آن آستانه رسیدیم. امّا در مِهبانگ چه ؟

دقیقاً نمی‌دانیم که چه شرایطی موجبِ پیدایشِ جهان ما شده است. شاید بهترین راه برای توضیحِ آنچه رخ داده است، استفاده از جملاتِ تری پرَچِت، نویسندۀ داستانهای تخیّلی باشد: «در آغاز، هیچ بود که منفجر شد.»

آنچه می‌دانیم این است که مِهبانگ، حدودِ ۱۳.۸ بیلیون سال پیش جهان را پدید آورد؛ نخستین رویداد سرنوشت‌ساز در سرگذشت ما. و می‌دانیم پس از آن- در یک بیلیونُمِ ثانیه پس از آن لحظه- چه رخ داد.

در این لحظه، جهان کوچکتر از یک اتم بود. برای مغز آدمی دشوار است که اندازۀ چیزهایی مثلِ اتم را درک کند، امّا به‌راحتی می‌توانید یک میلیون اتم را در نقطۀ «ب» بگنجانید.

در آغاز، تنها انرژی داشتیم، که به سرعت به نیروهای مختلفی تقسیم شد؛ از جمله جاذبه و الکترومغناطیس. در یک ثانیه، مادّه‌ای ساده پدید آمد و پس از آن، ساختارهای پیچیده‌تر. این درحالی بود که پروتون‌ها و نوترون‌ها – اجزایی بسیار ریز – به هم می‌پیوستند تا هسته‌ها را بسازند. این همه در چند دقیقه رخ داد، امّا همین که جهان به سردی گرایید، همه چیز کمی کُندتر شد. ۳۸۰.۰۰۰ سال بعد،  الکترون‌ها در مداری به‌دورِ پروتون‌ها گیرافتادند، و بواسطۀ نیرو‌های الکترومغناطیسی دست‌به دستِ هم دادند؛ به این ترتیب نخستین اتم‌های هلیوم و هیدروژن ساخته شدند.

جهان در شکلی ناباورانه کوچک آغاز شد، و همۀ انرژی و مادّه‌ای که امروزه در جهان هست، در آن فشرده بود، و از آن زمان تا کنون درحالِ بالندگی است.

 

پیدایشِ ستارگان در ۱۲ بیلیون سال پیش، و نحوۀ زوالِ آنها، گامی مهم در تکاملِ جهان بود.

از قدیم‌الایّام، بشر با نگاه کردن به آسمانِ شب، به ستارگان اندیشیده است. امّا ستارگان، تنها یکصد میلیون سال پس از مِهبانگ بوجود آمدند، وقتی که جاذبه و مادّه، شرایط مقدار درست را برای شکل‌گیری ستارگان فراهم کردند.

در این مرحله، جهان شباهتی اندک داشت به مِهی رقیق از خرده‌ریزه‌های مادّه . در برخی قسمت‌ها- می‌توانید آنها را چون مناطقی ابری تصوّر کنید – حجمِ مادّه فشرده‌تر از جاهای دیگر بود. اینجا بود که جاذبه اتم‌ها را به هم نزدیک ساخت تا با هم برخورد کردند و شتاب گرفتند و دما را بالا بردند. در گذر زمان، ابرهای مادّه، فشرده‌تر و داغتر شدند.

وقتی دمای مرکزِ یک ابرِ مادّه، به ۱۰ میلیون درجه رسید، تریلیون‌ها پروتون درهم گداختند و هستۀ هلیوم را ساختند. در این گدازش، مقدار عظیمی انرژی آزاد می‌شود؛ فرایندی مشابهِ انفجارِ بمبِ هیدروژنی. کوره‌ای بوجود می‌آید که انرژی عظیمی آزاد می‌کند و تا وقتی پروتون‌هایی هستند که در هم بگدازند، می‌سوزد. این ساختار تثبیت می‌شود و تا میلیونها بلکه بیلیونها سال ادامه می‌یابد. ما یک ستاره داریم.

درواقع، اکنون ستاره‌های فراوانی داریم که در کهکشانها به هم پیوسته‌اند؛ همچون شهرهایی از ستارگان. کهکشان ما، راه شیری، صدها بیلیون ستاره دارد.

امّا فقط پیدایش ستاره‌ها نبود که در تکامل جهان ما، و مآلاً خود ما، گامی مهم به پیش بود؛ زوال آنها نیز تأثیرگذار بود.

هنگامی که یک ستارۀ بزرگتر زوال ‌می‌یابد، جاذبه با نیرویی به عظمتِ کلّ کهکشان، مرکز آن ستاره را می‌شکاند و ستاره منفجر می‌شود. تنها در چند لحظه، این انفجار، تمام عناصرِ جدول تناوبی را ایجاد کرد و معلّق در فضا رها کرد. زوال ستارگان، جهان ما را بارور و غنی کرد و امکانِ پیدایشِ زمین را به‌گونه‌ای فراهم آورد که مناسبِ حیات باشد.

داستانی از ازل درباره کره زمین و جهان هستی در کافه کتاب

زمین، حدودِ ۴.۵ بیلیون سال پیش، از انباشتِ تکّه‌پاره‌های آن انفجارها پدید آمد.

باید از خورشید بخاطرِ خیلی چیزها سپاسگزار باشیم: گرما، نور، و نیروی آغاز. و نیز برای ایجادِ زمین.

پیدایش سیّارات، درواقع، یک محصولِ جنبی و آشفتۀ تکوین ستارگان است، که در مناطقی از فضا که سرشار از ابرهایی از موادّ شیمیایی هستند، رخ می‌دهد.

پس از آنکه ستارۀ مرکزیِ  منظومۀ شمسی ما – خورشید- شکل گرفت، توده‌ای از ذرّاتِ گاز، غبار و خرده‌های یخ باقی ماند؛ در حالی که عناصر سبکتری مثل هیدروژن و هلیوم، در انفجارهایی شدید، از خورشید به بیرون پاشیده و پرتاب شدند. از این روست که سیّارات روبه‌بیرونِ منظومۀ شمسی ما، عمدتاً از این عناصر ساخته شده‌اند. امّا نزدیکتر به خورشید، جایی که سیّاراتی سنگی مثلِ زمین، ناهید، و مرّیخ پدید آمدند، منطقه‌ای بود غنی از موادّ شیمیایی، همچون اکسیژن، آلومینیوم و آهن.

به مرور زمان، خرده‌موادها به هم نزدیک شدند و در مداری با هم برخورد کردند. سرانجام، چیزهای بزرگتری مثل شهاب‌ها پیدا شدند؛ شهاب‌ها آنقدر بزرگ بودند که جاذبه‌شان تکه‌پاره‌های اطراف را به خود جذب کند. سرانجام، این فرایند به تکوین سیّارات انجامید.

آثار این فرایند را امروزه نیز می‌توان دید.

کجیِ محورِ اورانوس و حلقه‌هایش، احتمالاً نتیجۀ برخوردی شدید با سیاره‌ای دیگر است؛ در حالی که ماهِ ما احتمالاً از برخورد زمین با پیش‌سیّاره‌ای به اندازۀ مرّیخ پدید آمده است. این برخورد، مقدار زیادی مادّه را در مداری پیرامونِ زمین فرستاد – مثلِ حلقه‌های زحل- که سرانجام به هم رسیدند و ماه را تشکیل دادند.

مدّتهای مدید، انسان تنها از منظومۀ شمسی خود خبر داشت؛ مجموعه‌ای از سیّارات، قمرها و خُرده‌هایی که به‌دورِ خورشید می‌گردند. امّا در سی سال اخیر، فهمیده‌ایم که بیشتر ستارگان، سیّاراتی دارند. احتمالاً چندین بیلیون سیّارۀ مختلف در جهان هست. مطالعات اخترشناسان در آینده نشان خواهد داد که چند سیّاره ممکن است مناسبِ زندگی باشند. امّا چه شرایطی حیات را بر زمین ممکن ساخته است؟ در قسمت بعدی، می‌پردازیم به آنچه پیدایش حیات را ممکن ساخت.

 

زمین شرایط مناسب برای شکوفایی حیات را داشت.

حیات چیست؟ حیات از بیلیونها دستگاهِ مولکولیِ کوچک ساخته شده است که در حباب‌ها یا سلولهایی محفوظ کار می‌کنند. حیات می‌تواند از انرژی بهره‌برداری کند، با محیط سازگار شود، تولید مثل کند و تحوّل و تکامل بیابد.

در شرایط مناسب، مولکول‌هایی که حیات از آنها ایجاد می‌شود، می‌توانند خودبه‌خود پدید بیایند.

در سال ۱۹۵۳، استنلی میلر، از دانشگاه شیکاگو، هیدروژن، متان، آب و آمونیاک را در یک سیستم بسته قرار داد. به آن حرارت و برق وارد کرد (آتشفشان و رعدوبرق را تصوّر کنید.). پس از چند روز، شُلابه‌ای از آمینواسیدها پدید آمد؛ آمینواسیدها مولکولهایی ارگانیک‌اند که پایۀ همۀ انوع پروتئینها هستند. ما امروزه می‌دانیم که جوِّ اوّلیّه از متان و هیدروژن ساخته نشده بوده است امّا نتایج همچنان پابرجاست. تحت شرایط مناسب، آجرهای ساختمان حیات ساخته می‌شوند.

و زمین آن شرایط را داشت؛ یعنی ترکیبِ مناسبِ دما و موادّ شیمیایی.

دما برای پیدایش و ادامۀ حیات اهمّیّت داشت. دمای معتدل برای حیات ضروری است و زمین، سیستم‌هایی در خود دارد که این دما را حفظ می‌کنند. امّا چگونه؟

باران حاوی کربن است که سرانجام می‌تواند در جُبۀ زمین نفوذ کند و میلیونها سال آنجا بماند. آتشفشانها هر از گاهی مقداری از این کربن را بیرون می‌ریزند و به درونِ جَو برمی‌گردانند. کربن کمتر یعنی دی‌اکسیدکربنِ کمتر، و این یعنی دمای سردتر.

وقتی هوا سرد است، باران کمتر می‌بارد. باران کمتر یعنی کربن کمتری ذخیره می‌شود. سطح دی‌اکسیدکربن بالا می‌رود و همه چیز گرمتر می‌شود. اگر بیش از حد گرم شود، بیشتر باران می‌بارد و این یعنی کربن بیشتری ذخیره می‌شود و همه چیز دوباره به سردی می‌گراید.

این هم‌ایستایی (یا کنترل خود)، باتوجّه به اینکه گرمای خورشید، بیش از چهار بیلیون سال است که در حال افزایش است، موجبِ پایداری و ثباتِ چشمگیری می‌شود. زمین ما توانسته است پایدار و باثبات بماند ولی سیّارات دیگر نه. مثلاً در ونوس، مقدار کربن‌دی‌اکسید بسیار زیاد است، به همین دلیل سطح آن چنان داغ است که می‌تواند سرب را ذوب کند.

برای زندگی، زمین بسیار مناسب بود. امّا نخستین اَشکالِ زندگی چطور بودند و چگونه تکامل یافتند؟

فُتوسنتز برای نخستین جاندارِ تک‌سلّولی، منبعی از انرژی بود که جرقّۀ تکامل زیستی را زد.

نخستین اشکالِ حیات، موسوم به پروکاریوت‌ها، ارگانیسم‌هایی تک‌سلّولی‌اند که در روزنه‌های آتشفشانیِ قعرِ اقیانوس، که غنی از موادّ شیمیایی بودند، ایجاد شدند.

پروکاریوتها ریزند؛ در یک نقطه، چندصدهزار از آنها می‌گنجند.  امّا هنوز قادرند اطّلاعاتی مثل گرما را تشخیص دهند و به آن واکنش نشان دهند.

امّا چگونه از این موجودات بسیار ساده، به اشکال پیچیده‌تری از حیات رسیدیم؟ نوآوریِ انقلابیِ فُتوسنتز، خبر از نخستین افزایشِ عظیم انرژی در تاریخِ حیات می‌داد.

فُتوسنتز تبدیلِ نورخورشید به انرژی زیستی است. ناگهان، انرژی تقریباً بی‌نهایت شد، و پروکاریوتها توانستند منتشر و تکثیر شوند. حیات در اقیانوسهای آغازین افزایش یافت و به ۱۰ درصدِ حدِّ امروزی رسید.

سه بیلیون سال پیش، شکلی از فتوسنتز پدید آمد که اکسیژن تولید می‌کرد و تأثیری چشمگیر بر جو می‌گذاشت. دو و نیم میلیون سال پیش،  سطح اکسیژن جوّی شدیداً افزایش یافت. اتم‌های اکسیژن شروع به ساختنِ لایۀ اوزون کردند؛ این لایه، سطح زمین را از تشعشعات خورشیدی محافظت کرد و برای نخستین بار موجبِ رشد و رویشِ جلبک بر زمین شد. تا این لحظه، سطح زمین بسیار بایر و بی‌ثمر بود.

جوّ اکسیژن‌دارشده برای پروکاریوتها خبر بدی بود، چون برایشان سمّی و کشنده بود. یک «هولوکاستِ اکسیژنی»رخ داد، و پروکاریوتهایی که جان به‌دربردند، به قعرِ دریا پناه بردند. دراین حین، اکسیژن موجبِ پایین آمدن دما ‌شد، و صدهامیلیون سال، زمین پوشیده از یخ گشت.

ظاهراً پیامد خوبی نیست. امّا هم‌ایستایی زمین، با کمک از یوکاریوت‌ها -ارگانیسم‌هایی که می‌توانستند اکسیژن را از هوا جذب کنند- اوضاع را کنترل کرد و توانست دمای جوّی را بالا ببرد و پایدار کند.

یوکاریوتها به یک دلیل دیگر نیز موجوداتی خاص بودند: آمیزش. تا این مرحله، ارگانیسم‌ها تنها خود را تکثیر می‌کردند، امّا یوکاریوتها موادّ ژنتیکی خود را با موادّ ژنتیکی «جفت» خود می‌آمیختند.

این مسئله بسیار مهم بود زیرا به معنای آن بود که در هر نسل، قطعاً تغییراتِ ژنتیکی کوچکی رخ می‌دهد. با تغییراتِ بیشتر، امکانات بیشتری برای تکامل و تطوّر فراهم شد.

ناگهان، همه چیز شتاب می‌گرفت.

تصویری از گیاهان انبوه کره زمین که در زندگی بشر نقش دارند

تکامل و نیز انقراض دایناسورها کمک کرد تا اَشکالِ حیات، که درنهایت به انسان منتهی می‌شد، گسترش یابد.

در شرایط مناسب، ارگانیسم‌های تک‌سلّولی با بهره‌گیری از افزایش انرژی از طریق فتوسنتز و باتواناییِ سازگاری با اکسیژن، توانستند به موجوداتی چندسلولی و پیچیده‌تر تکامل پیدا کنند.

گیاهان، قارچها، و سرانجام جانوران پرورش یافتند و از اقیانوسها تا روی خشکی گسترده شدند. پیدایشِ گیاهانِ فتوسنتزکننده بر روی زمین – که مقدار زیادی از دی‌اکسیدکربن را مصرف و درعوض، اکسیژن آزاد می‌کردند – جوّی را پدید آورد غنی از اکسیژن که در اصل همان است که ما امروزه از آن تنفّس، و در آن زندگی می‌کنیم.

پیدایش حیات بر روی زمین، بر تکامل نیز اثرگذار بود. جاذبه، در آب مسئله‌ای نیست، امّا بر روی خشکی، گیاهان می‌بایست بتوانند راست بایستند. آنها به موادّی سخت و سیستمِ لوله‌کشی درونی نیاز داشتند تا آب را بواسطۀ تنۀ خود خلافِ جاذبه حرکت دهند. حیوانات هم نوعی لوله‌کشی را در خود پرورش دادند- مثلِ قلب – تا موادّ مغذّی را در بدنشان پخش کنند.

حیات نیز در نتیجۀ تکامل، آهسته‌آهسته هوشمندتر می‌شد.

انتخاب طبیعی، باعثِ ارتقاء پردازش اطّلاعات شد، زیرا اطّلاعات -مانند اینکه آیا فلان جانور تهدید هست یا نه، و آیا این گیاه برای خوردن بیخطر است یا نه -کلید پیروزی است. آنتلوپی (نوعی گوزن) که شیری را در آغوش بگیرد، چندان زنده نمی‌ماند که بتواند ژن‌هایش را منتقل کند.

امّا تنها تکامل نبود که گامی بلند در مسیرِ رشد و گسترشِ اَشکالِ حیات که سرانجام به انسان می‌انجامید، برداشت، انقراض دایناسورها نیز خبری خوب برای پستانداران بود.

دیگر زمان دایناسورها سررسیده بود که یک سیّارک بزرگ به شبه‌جزیرۀ یوکاتان که امروزه مکزیکو نام دارد، برخورد کرد. این سیّارک ابری از گرد و غبار درست کرد که جلوی خورشید را گرفت و موجبِ پیدایش زمستانی اتمی و باران اسیدیِ مرگباری شد.

نیمی از تمامِ گونه‌های گیاهی و جانوری هلاک شدند، امّا موجودات بزرگتر مانند دایناسورها بیشتر آسیب دیدند، شاید به این خاطر که انرژی بیشتری برای بقا نیاز داشتند و حالا دریافتِ آن انرژی بسیار دشوارتر شده بود.

امّا چرا این امر برای پستانداران خوب بود؟ پستانداران معمولاً کوچک و جونده‌سان بودند و برخلافِ دایناسورهای بزرگ، جان به‌دربردند. با انقراض دایناسورها، می‌توانستند رشد و تکامل پیدا کنند.

یکی از گروه‌های پستانداران که رشد و تکامل یافت، نخستی‌ها بودند…

انسانها تکامل‌یافتۀ نخستیان‌اند و با گسترشِ زبان، به پیشرفتی بزرگ دست یافتند.

ما به‌عنوانِ یک گونه، چندساله‌ایم؟ با معیارهای کیهانی، خیلی جوانیم.

تنها در شش میلیون سال اخیر (یادتان باشد که جهان ۱۳.۸ بیلیون‌ساله است، و نخستین ارگانیسم زندۀ بزرگ، ۶۰۰ میلیون سال پیش پیدایَش شد)، ما انسانها راه خود را پیموده‌ایم و مستقلّ از نخستیان، تکامل یافته‌ایم.

اوّلین تفاوت این بود که انسانهای نخستین روی دو پا راه می‌رفتند-تغییری از مفاصل ما- که باعث می‌شد نیاکان نخستینشان از آنان عقب بمانند؛ این امر تأثیری چندگانه بر پیشرفت ما داشت. راه‌رفتن بر دو پا، برای مثال، کفل‌های کوچکتری را اقتضا می‌کرد که معنایش این بود که انسانهای نخستین، اغلب، نوزادانی به دنیا می‌آوردند که نمی‌توانستند به تنهایی زنده بمانند. این امر، تربیت و جامعه‌پذیری را ایجاب کرد.

انسانهای نخستین نیز آرام‌آرام تکامل یافتند. دو میلیون سال پیش، هُمو اِرِکتوس، یاد گرفت که چطور ابزارها را به‌کار ببرد و آتش را مهار کند. پختنِ غذا به معنای کمتر شدنِ فعّالیّتِ گوارشی بود. روده‌هامان کوچک شد و انرژی بیشتری دردسترسِ مغز داشتیم.

امّا تغییراتِ واقعاً چشمگیر با هُمو ساپیِنس پدیدار شد، تنها چندصدهزار سال پیش. چه چیز هُموساپینس را – ما را- اساساً متمایز می‌کند؟

پاسخ ساده است: زبان.

البته جانوران دیگر هم با یکدیگر ارتباط می‌گیرند. در آزمایشها، شامپانزه‌ها حتّی چندصد کلمه یاد گرفته‌اند. امّا این ارتباط بسیار محدود است؛ یک حیوان شاید بتواند به دیگری هشدار دهد که خطری در همان نزدیکی است، امّا نمی‌تواند هشدار دهد که یک گلّۀ شیر، پنج مایل آن سوتر است.

زبان، تبادلِ پیچیده و دقیقِ اطّلاعات را ممکن ساخت و ورق را برگرداند، زیرا یادگیری جمعی را امکانپذیر و عملی کرد؛ یعنی انباشت و انتقال دانش از انسانی به انسانی دیگر و از نسلی به نسلی دیگر. این، ضیافتِ اطّلاعات تازه بود که پیشرفت در کاربردِ کارامدِ انرژی و منابع را ممکن می‌ساخت ، و نیز اشکالِ پیشرفتۀ تفریح و فراغت را.

دانشی که بواسطۀ زبان، انباشته شده بود، موجبِ استفادۀ بهتر از منابع شد، و به همین دلیل، جمعیت افزایش یافت. ۳۰۰۰۰ سال پیش، ۵۰۰۰۰۰ انسان وجود داشت. ۱۰۰۰۰ سال پیش، پنج تا شش میلیون. این نشانگرِ افزایشِ ۱۲برابریِ جمعیت است و ۱۲برابر افزایش در مصرف انرژی توسّط بشر.

تا اینجای سرگذشت ما، انسانها سرتاسرِ جهان پراکنده شده‌اند. از سیبری تا استرالیا، اجتماعات کوچکی بودند که از عادات غذایی گوناگون، سلامت کافی، داستان‌پردازی، رقص، و نقاشی برخوردار بودند. ما در شرُفِ گذشتن از آستانه‌ای دیگر در داستانِ تکامل خود بودیم.

 

کشاورزی، ابداعی بود که زندگی بشر را دگرگون کرد.

دیدیم که نوآوریهای بزرگی مثل فتوسنتز، تأثیری شگرف بر گسترش و پیشرفتِ حیات داشتند. اکنون می‌رسیم به نوآوری بعدی: کشاورزی، که در واکنش به فشار جمعیت شکل گرفت.

ناتوفی‌ها را درنظر بگیرید؛ اجتماعی از انسانها که در دهکده‌های چندصدنفری بر کرانۀ مدیترانۀ شرقی زندگی می‌کردند. آنها در آغاز، علوفه‌چین بودند امّا فشار جمعیت، منابع بیشتری را اقتضا می‌کرد. با وجودِ دهکده‌های متعدّدِ مجاور، نمی‌توانستند از منطقۀ وسیعتری از زمین استفاده کنند. درعوض، مجبور بودند هر فنّی را که می‌دانستند به‌کار بگیرند تا حاصلخیزیِ زمینی را که از پیش دراختیار داشتند، افزایش دهند.

انسانها در آغاز، از سرِ اجبار و به‌اکراه کشاورزی کردند. کشاورزی کاری دشوار بود؛ فرسودگیِ استخوان‌های زنانِ ناتوفیایی، تأثیرِ ساعتها زانوزده حرکت کردن برای آسیاب غلّه را نشان می‌دهد. امّا ضرورت آنها را به مقاومت وامی‌داشت، و به مرور زمان، کشاورزی آغاز به تغییرِ زندگی مردم کرد و منجر به جهشی عظیم در تسلّط بشر بر انرژی و منابع شد.

برای مثال، درحالی که یک کشاورز به تنهایی می‌تواند حدودِ ۷۵ وات انرژی تولید کند، یک اسب می‌تواند ده‌برابرِ آن را تحویل دهد؛ این به معنای آن است که اسب می‌تواند در قیاس با یک نفر آدم، عمیقتر شخم بزند و بار بیشتری حمل کند.

همچنان که جمعیت رشد می‌کرد و از این منبع جدید انرژی بهره می‌برد، زندگی بشر آغاز به تغییر می‌کرد.

وقتی اجتماعات روستایی، شکلِ معمولِ زندگی شد، انسانها مجبور به وضع قوانین و رفتارها شدند، و با یکدیگر بیشتر همکاری کردند. درجایی که امروزه عراق نام دارد، تقریباً باران نمی‌بارید، امّا دو رودخانۀ نیرومند وجود داشت: دجله و فرات. نخستین کشاورزان، جوی‌های کوچکی حفر می‌کردند تا از آب رودخانه استفاده کنند امّا در گذر زمان، جوامع، سیستم‌های پیچیدۀ آبراهه‌ها را ساختند که در برخی موارد، به هزاران کارگر و هماهنگیِ قابل‌ملاحظه‌‍‌ای از سوی رهبرانشان نیاز داشت.

دوهزار سال پیش، ۲۰۰ میلیون انسان وجود داشت که درجوامعِ پیچیده‌تری زندگی می‌کردند. دگرگونی، کمی بیشتر شتاب می‌گرفت.

 

پیشرفتِ کشاورزی، موجبِ مازادِ تولید شد که توسعۀ جوامعِ کشاورزیِ پیچیده‌تری را ممکن می‌ساخت.

امروزه برایمان مسلّم است که لازم نیست برای تولید غذا وقت صرف کنیم. امّا این نگرش، محصولِ تغییری بزرگ در جامعۀ بشری است.

همانطور که بازدهیِ کشاورزی در طول زمان بیشتر می‌شد، کشاورزان شروع به تولیدِ مازاد کردند؛ غذا و کالایی بیشتر از آنچه برای بقای روزانه نیاز داشتند.

تولید مازاد کشاورزی، به این معنا بود که مازاد مردمی هم در کار بود؛ کسانی که وقت بیشتری دراختیار داشتند، چون هرکس نیاز نداشت تا در مزرعه کار کند. وقتی همۀ مردم مجبور نیستند وقتشان را صرف کشاورزی کنند، وقت خواهند داشت، مثلاً، ظرف بسازند و بفروشند.

ردّ پای این روند را می‌توانیم با کمکِ باستان‌شناسی دنبال کنیم. نخستین ظروفِ بین‌النهرین – منطقه‌ای باستانی که امروزه عراق است – ساده و منحصرفرد بودند. امّا از حدودِ ۶۰۰۰ سال پیش، شواهدی هست حاکی از وجود کارگاه‌های تخصّصیِ کوزه‌گری. کوزه‌گران، کاسه‌ها و بشقابهایی یک‌شکل و یکسان به تعداد فراوان تولید می‌کردند که در سرزمین‌های دوردست فروخته می‌شد.

با افزایش مازاد تولید، تخصّص نیز افزایش می‌یافت. ۵۰۰۰ سال پیش در اوروک، شهری در بین‌النهرین، فهرستی از همۀ حرفه‌های استاندارد تهیّه شد. این فهرست شاملِ اینهاست: شاهان و درباریان، کاهنان، خراجگیران، نقره‌کاران، و حتّی مارافسایان.

با افزایشِ مازاد و جمعیت، ارتباطِ میانِ جوامع نیز بیشتر می‌شد.

فرمانروایان، جاده ساختند تا تجارت را امکانپذیر کنند؛ مثلِ جادۀ شاهی(شاهراه) که از ایران تا دریای مدیترانه کشیده شده بود. این جاده در قرنِ پنجمِ پیش از میلاد ساخته شد و ۲۷۰۰ کیلومتر طول داشت و می‌شد با چاپارهایی که از سیستمِ جایگزینی اسب تازه‌نفس استفاده می‌کردند، تنها در هفت روز آن را پیمود؛ پیشرفتی عظیم در قیاس با پیاده‌رویِ ۹۰ روزه.

انسانها بیشتر و بیشتر به جابه‌حا شدن، اشتراک، تبادل، و تجارت با یکدیگر خوی می‌گرفتند. سریع چندین قرن جلو بروید تا ببینید این داد و ستد چگونه جهان ما را شکل خواهد داد.

پرداختن به زندگی بشر از جمله مطالب کلیدی کتاب Origin Story میباشد

تبادلِ اندیشه‌ها و کشفِ سوختهای فسیلی، روندِ پیشرفت بشر را شتاب بخشید.

در سال ۱۴۹۲، کریستفر کُلومبوس، یکی از نخستین کسانی شد که از اقیانوس اطلس گذر کردند. ۱۰۰۰۰ سال طول کشید تا کشاورزی در سراسر سیّاره گسترش پیدا کند.

حالا، تنها در چند صد سال، بشر گامی بلند به پیش برداشته بود زیرا اطّلاعات و اندیشه‌ها، از اقیانوسها می‌گذشتند و سریعتر از هر زمان، داد و ستد می‌شدند.

وقتی سِر آیزاک نیوتُن، در قرن هفدهم، نظریۀ جاذبه‌اش را بسط می‌داد، دسترسی به اطّلاعات- مثلاً مقایسۀ چگونگیِ نوسانِ آونگ- در پاریس، آمریکا و آفریقا، کمکش می‌کرد. هرگز دانشمندان پیش از این قادر نبودند تا به این وسعت، اندیشه‌ها را بیازمایند.

این امر، آموزش و روندِ توسعه را شتاب بخشید و به کشف مهمّ دیگری انجامید: انرژی سوختهای فسیلی.

سوختهای فسیلی، در قیاس با کشاورزی، انرژی بیشتری به جوامع می‌دادند. این نیز زندگی بشر را متحوّل کرد.

انگلستان، نخستین کشوری بود که از سوختهای فسیلی بهره جُست؛ به این طریق که تا سال ۱۷۰۰ نیمی از انرژی خود را بجای چوب، از زغال‌سنگ تأمین می‌کرد. مهندس جیمز وات، موتور بخار را در سال ۱۷۷۰ اختراع کرد که تأمینِ کارامدِ انرژی صنایع را امکانپذیر می‌ساخت. موتورهای بخار، همچنین امکان دسترسی به معادن عمیقتر را فراهم کردند؛ این به معنای آن بود که در سالهای میانِ ۱۸۰۰ و ۱۹۰۰ مقدارِ زغال‌سنگِ استخراجی، ۵۵برابر افزایش یافت.

زغال‌سنگ، شکلِ جهان را عوض کرد. برای مثال، در سال ۱۸۴۲ هواپیماهای جنگندۀ  انگلستان که مجهّز به موتور بخار بودند، توانستند، کشتی‌های چینی را شکست دهند و کنترلِ بندرگاه‌های چینی را در دست بگیرند.

کشفِ برق، و تواناییِ تبدیل زغال‌سنگ به برق، توانست از طریقِ تحوّلِ ارتباطات، موج دیگری از ابداعات را تقویت کند. در آغاز قرن نهم، سریعترین راه ارتباط، پیکِ اسب‌سوار بود. در سال ۱۸۳۷، با اختراعِ تلگراف، ارتباط، به سرعتِ نور انجام می‌شد.

 

زمین به عصری نو قدم نهاده است: عصرِ انسان‌ها

نخستین بار بود که در تاریخ جهان، یک گونه – انسان – تبدیل به نیروی غالب می‌شد و محیط زمین را برای همیشه دگرگون می‌کرد. بی آنکه همیشه بدانیم داریم چه کار می‌کنیم، ناگهان سیّارات را در کنترل خود یافتیم.

از زمان جنگ جهانی دوم، شاهدِ بیشترین رشدِ اقتصادی در تاریخ بوده‌ایم که ناشی از بهره‌برداری از سوختهای فسیلی و ابداعاتِ فنّاورانه بوده است. این طلوعِ انتروپوسین است: عصر انسان‌ها.

کشاورزی را درنظر بگیرید. ظهورِ کودهای مصنوعیِ نیتروژنی، شدیداً بر بازدهیِ کشاورزی افزوده است و تغذیۀ چند بیلیون انسان را ممکن ساخته است. در ۱۹۵۰، وقتی نگارنده بچّه بود، جمعیت جهان، دو و نیم بیلیون بود. امّا در طول عمرش، بالغ بر پنج بیلیون نفر شده است.

رشد اقتصادی به این معناست که تجربۀ بشر، امروزه کاملاً با تجربۀ نیاکانش متفاوت است.

فعالیتهایی که قرنها بر زندگی بشر چیره بودند – مثل کشت، شیر دوشیدن، هیزم جمع کردن -، اکنون عمدتاً در زندگی ما حضور ندارند. بسیاری از ما در شهرها زندگی می‌کنیم، که تماماً ساختۀ دست بشرند نه محیط طبیعی.

امّا در کنار این منافع، انتروپوسین، جنبه‌های منفی مهمّی نیز دارد.

یک جنبۀ منفی از رشدِ اقتصادی، نابرابریِ وسیعی است که در این واقعیّت خود را نشان می‌دهد که حتّی امروزه، ۴۵ میلیون نفر، برده هستند.

تأثیرات زیست‌محیطی انتروپوسین نیز گسترده بوده است. تنوّع زیستی، روبه‌زوال است. نرخ انقراض، امروزه صدها برابر سریعتر از چند میلیون سال پیش است. ما نزدیکترین خویشاوندانمان را – نخستیان را – به مرز انقراض کشانده‌ایم.

شاید نگران‌کننده‌تر از همه این باشد که ما، با تولید مقادیر زیادی کربن‌دی‌اکسید، درحالِ نابودیِ فرایندهایی هستیم که محیط‌زیستمان را پایدار نگه می‌دارند. مدل‌های علمی موجود، پیش‌بینی می‌کنند که حدوداً در بیست سال آینده، گرمای شدیدی که ناشی از انتشار گازهای گلخانه‌ای است، سببِ غرق‌شدنِ شهرهای ساحلی می‌شود، کشاورزی را دشوارتر می‌کند، و الگوهای جوّی شدیدی و سختی را پدید می‌آورد.

 

آینده از آنِ ماست تا بسازیمش.

سرانجام، چه بر سر زمین خواهد آمد؟ در مدّتی واقعاً طولانی- طیّ میلیونها سال- زمین، بایر و بی‌ثمر خواهد شد، و سرانجام، خورشید می‌بلعدش. امّا از نظرِ زمانِ انسانی، آینده هنوز در دستان ماست.

سرگذشت انسان، عمدتاً سرگذشتِ شتاب‌گیری‌ست. امروزه وقایع، چندان سریع رخ می‌دهند که اعمال ما در دهه‌های آینده، تا هزاران سال، پیامدهای عظیمی هم برای ما خواهد داشت، هم برای زمین.

مرکز ترمیم‌پذیریِ استکهلم (The Stockholm Resilience Centre،) سالهاست که «مرزهای سیّاره‌ای» را مشخّص کرده است؛ خطوطی که اگر از آنها گذشتیم، آیندۀ خود را به خطر انداخته‌ایم. دو تا از آنها، تنوّع زیستی و تغییرات اقلیمی، برای داشتنِ سیّاره‌ای پایدار و باثبات ضروری است. خبر بد چیست؟ تحقیقات می‌گویند که ما مدتهاست از مرزِ تنوّع زیستی تجاوز کرده‌ایم و داریم به مرزِ تغییرات اقلیمی نزدیک و نزدیکتر می‌شویم.

آینده‌ای بهتر چه شکلی است؟

اقتصاددانِ قرن نوزدهم، جان استوارت میل، آینده‌ای بدونِ رشدِ مداوم اقتصادی را پیشنهاد می‌کرد. او ادّعا می‌کرد که چنین آینده‌ای،  تضادّی دلپذیر است در برابرِ این جهانِ جنون‌آمیزِ انقلاب صنعتی، جهانی که در آن «وضعیتِ معمولِ نوع بشر، تقلّا برای پیشرفت است.» در عوض او پیشنهاد کرد که بهتر است به توازنی دست بیابیم که در آن «هیچ کس نمی‌خواهد ثروتمندتر شود.»

آیا ما درآستانۀ جهانی دوام‌پذیر و پایداریم؟ جهانی که در آن، بشر به سطحی جدید از پیچیدگی و پایداری دست یافته است که ممکن می‎سازد تا ما نیز خود را کنترل کنیم همانطور که زمین خود را کنترل می‌کند؟

بسیاری از شرایط مدّتهاست که فراهم‌ است. اکنون اِجماعی علمی، و فهمی روشن از تأثیر بشر بر سیّارۀ زمین وجود دارد که در مستنداتی همچون پیمان اقلیمی پاریس بازتاب یافته است. آنچه نیست، عزم و اراده است. خیلی‌ها به نشانه‌های هشداردهندۀ پیش روی ما با دیدۀ تردید می‌نگرند. دولت‌های اندک‌شماری، اندیشه‌ای فراتر از دوره‌های انتخاباتی و نیازهای کوتاه‌مدت دارند. همۀ دولت‌ها با این فشار روبه‌رو هستند که کشور خود را بر نیازهای جهان، اولویت و ارجحیت بدهند.

امّا دستیابی به جهانی پایدار، ارزشِ هدفگذاری را دارد. این به معنای آن است که جوامع بشری می‌توانند هزاران یا شاید صدهزاران سال دیگر وجود داشته باشند.

و که می‌داند قرار است بعداً چه رخ دهد؟

 

جمع‌بندی نهاییتصویری نمادین از بیگ بنگ های پیش روی زمین در کافه کتاب

پیام کلیدی این کتاب این است:

لُبّ داستانِ اصل و آغازِ ما، پیچیدگیِ فزاینده است. بیلیونها سال، چیزهایی مانند ستارگان، حیات، انسانها، و مدرنیته، که پیوسته درحالِ پیچیده‌تر شدن بوده‌اند، از دلِ کیهان سربرآورده‌اند؛ کیهانی که عمدتاً فضایی سرد و تاریک است. در چندصدسال اخیر، سرعتِ تغییرات، شدیداً شتاب گرفته است و امروز، ما در جامعه‌ای چنان پیچیده زندگی می‌کنیم که می‌توانیم مسیر آیندۀ زمینمان را تغییر دهیم.

 

بازخوردی دارید؟

ما قطعاً مشتاق شنیدن نظرات شما درباره‌ی مطالبمان هستیم. فقط کافی است یک ایمیل با نام این کتاب به عنوان subject به remermber@cfbk.ir بفرستید و افکار خودتان را با خانواده کافه کتاب در میان بگذارید!

 

پیشنهاد برای مطالعۀ بیشتر:   هُمودئوس، اثرِ نوح هراری

هُمودئوس (۲۰۱۵)،  توضیح می‌دهد که ما چطور گونۀ مسلّط بر این سیّاره شدیم و از یک پیش‌بینی دربارۀ آیندۀ بشر، پرده برمی‌دارد. این کتاب، موضع انسانگرایانۀ کنونی ما را، مفهومِ انتخاب شخصی را، و اصرار به ستایشِ فردیّت را، زیر سؤال می‌برد. همچنین آشکار می‌کند که چگونه علم و فنّاوری، سرانجام، انسان را فرمانبردارِ الگوریتم‌های کامپیوتر خواهند کرد.

درباره‌ی باریستا

باریستا قدیمی ترین و اولین ادمین کافه کتابه. عاشق کتاب، مترجم، نویسنده و پر ذوق. در حال حاضر داره وبسایت کافه کتاب رو هم مدیریت میکنه و تمام تلاشش اینه که بهترین چکیده ها برای کافه کتابی ها گزینش بشن.

همچنین ببینید

هنر سفر و مسافرت

هنر سفر کردن

یاد بگیرید که چگونه از سفر بعدی خود بیشترین بهره را ببرید. زمانی که شما …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *