برای مطالعه خلاصه کتاب پارادوکس انتخاب ( The Paradox of Choice ) اثری از بری شوارتز با کافه کتاب همراه باشید. بری شوارتز ( Barry Schwartz ) روانشناس و نویسنده آمریکایی است. شوارتز استاد روانشناسی در دانشگاه در وین کارترایت و کالج سوارثمور است. تا کنون مقالات زیادی از پژوهش های روانشناسی او در روزنامه نیویورک تایمز به چاپ رسیده است. پژوهش های شوارتز غالبا در مورد مسائل اخلاقی، انتخاب و ارتباط علم و جامعه است. از جمله کتاب های معروف بری شوارتز می شود به پارادوکس انتخاب و چرا کار می کنیم اشاره کرد.
در کتاب پارادوکس انتخاب، نوشته روانشناس بری شوارتز، توضیح می دهد که چرا انتخاب در جامعه مدرن کنونی به این اندازه سخت است. انتخاب شغل، یک ژاکت نو، مدرسه فرزند، شریک زندگی و… می تواند چالش بزرگی برای بسیاری از افراد باشد. بری شوارتز در کتاب پارادوکس انتخاب سعی می کند عواملی را که باعث می شوند انتخاب برای ما سخت شود، توضیح دهد. او همچنین راهکارهایی برای آسان تر شدن تصمیم گیری در اختیار خواننده می گذارد.
در این خلاصه کتاب می خوانیم که چرا داشتن گزینه های زیاد برای انتخاب، موضوع لزوما مثبتی نیست، چه ویژگیهای شخصیتی در افراد باعث سخت تر شدن تصمیم گیری می شود و چرا انتخاب باعث ایجاد اضطراب در بعضی افراد می شود.
با مطالعه این کتاب چه میآموزیم؟
میآموزیم که چگونه از میان انتخاب های بسیار، درست ترین مورد را برگزینیم.
در جامعه مرفه امروزی، ما هر روز با صف بی انتهایی از انتخاب ها رو به رو هستیم. از لباس هایی که می پوشیم گرفته تا آنچه برای ناهار میخوریم. همین قدرت انتخاب است که به ما احساس رضایت می دهد و ما را تبدیل به آنچه که هستیم می کند؛ و یا حداقل عموم مردم این چنین فکر می کنند.
کتاب پارادوکس انتخاب، نوشته بري شوارتز، باور رایج گفته شده را زیر سوال می برد و این نظریه را مطرح می کند که رو به رو شدن با خیل عظیمی از انتخاب ها می تواند آنچنان طاقت فرسا باشد که موجب پریشانی روانی ما شده و تصمیم گیری را برای ما سخت کند. زمانی هم که بالاخره پس از کلی کشمکش تصمیمی می گیریم، وجود انتخاب های دیگر راحتمان نمی گذارد. در این خلاصه کتاب خواهید دید که چرا و چگونه این «پارادوکس انتخاب» لذتی که ما از انتخاب خود می بریم را کاهش می دهد. جای خوشحالی دارد که پارادوکس انتخاب همچنین به ما نشان می دهد که چگونه با ایجاد یک محدودیت مناسب، جلوی تاثیرات منفی اشباع شدن از انتخاب ها را بگیریم.
در این خلاصه کتاب به پرسش های زیر پاسخ داده میشود:
– چرا انتخاب در دهه های اخیر سخت تر شده است؟
– چه عواملی باعث میشود تصمیم گیری دشوار شود؟
– چه راهکارهایی به ما کمک می کند که انتخاب آسان تری داشته باشیم؟
افزایش چشمگیر گزینه های انتخاب در سالهای اخیر
در دهه های گذشته، انتخاب در اکثر عرصه های زندگی بسیار محدود بود. به طور مثال، درست یک نسل قبل تمام تسهیلات به صورت انحصاری مدیریت می شد. بنابراین، مشتریان نیازی به گرفتن تصمیم سختی در مورد اینکه چه شرکتی خدمات برقی و یا تلفنی آنها را فراهم می کند، نداشتند. در مورد انتخاب رشته تحصیلی نیز به همین ترتیب بود. دوره عمومی دانشگاه به طور معمول دو سال طول می کشید و گزینه های بسیار محدودی برای انتخاب رشته وجود داشت. با پیشرفت جامعه، گزینه های موجود برای انتخاب به صورت چشمگیری افزایش پیدا کرده است.
در عصر حاضر شاهد حجم عظیمی از نیاز به تصمیم گیری در تاریخ بشر هستیم. به طور مثال امروزه دانشگاه ها مانند مراکز خرید هوشمندی هستند که فلسفه اصلی شان بزرگ شمردن آزادی حق انتخاب است. حتی دانشگاه کوچکی مانند سواثمور که در مجموع دارای تعداد ۱۳۵۰ دانشجو می باشد، ۱۲۰ رشته تحصیلی مختلف را در زمینه آموزش عمومی ارائه می دهد. در میان این ۱۲۰ رشته، دانشجویان حق انتخاب ۹ رشته را دارند! در حقیقت دانشجویان امکان این را دارند که تقریبا هرآنچه که علاقه مند هستند را دنبال کنند.
فراوانی گزینه های انتخاب در زمینه های دیگر نیز صدق می کند. برای مثال در آمریکا تنوع و رقابت در شرکت های ارائه دهنده تسهیلات برق و تلفن، باعث به وجود آمدن سیلی از گزینه های انتخاب گیج کننده شده است. همچنین، با تعداد بیشماری از انواع بیمه سلامت، خدمات بازنشستگی و درمانی رو به رو هستیم. به طور کلی، به هر جنبه از زندگی که نگاه کنیم، موارد انتخاب به شکل چشمگیری در طی چند دهه گذشته افزایش یافته است.
بنابراین، چه به دنبال انتخاب شرکت ارائه دهنده خدمات باشیم و چه انتخاب مسیر شغلی مان، با تعداد فراوانی از موارد انتخاب از سوی جامعه معاصر مواجه می شویم. این سوال آلبر کامو، فیلسوف اگزیستانسیالیست را در نظر بگیرید: «خودم را بکشم یا یک فنجان قهوه بنوشم؟». منشا این سوال اشاره به این موضوع دارد که ما در هر زمینه و هر لحظه از زندگیمان همواره مشغول انتخاب و تصمیم گیری هستیم و همیشه گزینه دیگری نیز وجود دارد. البته خوشبختانه اکثر کنش های ما به صورت خودکار است و ما زیاد به گزینه های دیگر نمی اندیشیم. در حقیقت ما از نظر روانی آزادی چندانی در تصمیمات خود نداریم. برای مثال کارهای روزمره تکراری مانند پوشیدن لباس و مسواک زدن دندان ها آنچنان انتخاب به حساب نمی آیند.
اما امروزه ما همواره با گزینه های جدیدی برای انتخاب مواجه هستیم که زحمت ما را به طور قابل توجهی بیش از پیش کرده است. برای مثال، تصمیم گیری در زمینه اقتصاد و درمان نیاز به دانش و پژوهش گسترده دارد و اکثر افراد حتی گمان نمی کنند که کمترین دانش را در این موارد داشته باشند تا بتوانند تصمیم هوشمندانه و از روی آگاهی در مورد موضوعاتی چنین پیچیده بگیرند.
مثالی دیگر می تواند بیمه سلامت باشد. در زمانی نه چندان دور، تنها گزینه موجود برای انتخاب بیمه سلامت، «بیمه های درمانی دولتی» بود. ولی در حال حاضر، انتخاب برنامه و عرضه کننده بیمه بسیار پیچیده شده است و به ندرت افرادی پیدا می شوند که با آگاهی کامل و جامع بیمه مورد نظر خود را انتخاب کنند.
رو به رو شدن با تصمیمات سختی از این قبیل بار سنگینی از مسئولیت را بر دوش فرد می گذارد. در همین راستا بازار آزاد در سالهای اخیر رشد چشمگیری داشته است و همین سبب شده است که بار مسئولیت از شانه دولت برداشته شود و بر روی شانه افراد گذاشته شود. این موضوع مسئله چندان مهمی در رابطه با تصمیمات اقتصادی ناچیز نیست، اما وقتی موضوع مهمی مانند انتخاب بیمه سلامت، بیمه بازنشستگی و بیمه درمان در میان باشد، تصمیم گیری برای شخص بسیار دشوار می شود. به طور مثال، تصمیم غلط یک شهروند سالخورده می تواند زیان مالی کلانی به بار بیاورد؛ حتی تا حدی که فرد مجبور شود بین هزینه های درمان و خورد و خوراک خود، یکی را انتخاب کند!
چنین تصمیمات سختی که مسئولیت مطلق آن به عهده خود ما است، تصمیم گیری هوشمندانه را برای ما سخت می کند و انتخاب آزاد را برای ما به یک بار کمرشکن تبدیل می کند.
گزینه های بیشتر و اشتباه در انتخاب
دانستن اینکه دقیقا چه چیزی می خواهیم، می تواند این قدرت را به ما بدهد که پیش بینی کنیم انتخاب هر یک از گزینه ها چه احساسی را برای ما به ارمغان می آورد. اگرچه این موضوع به نظر ساده میرسد، اما در حقیقت کار بسیار دشواری است. حتی در زمانهایی که موارد انتخاب اندک است، امکان خطا در تصمیم گیری وجود دارد. علت این است که بخشی از تصمیم گیری ما توسط خاطرات ما کنترل می شود و خاطرات ما اکثرا مغرضانه است!
به گفته روانشناس مشهور، دنیل کانمان، چگونگی یادآوری تجارب گذشته، غالبا به احساسی برمی گردد که در آن زمان به ما دست داده است. ما غالبا بهترین و بدترین قسمت آن تجربه و چگونگی پایان یافتن آن را به خاطر می آوریم. به عنوان مثال، فرض کنید یکی از سفرهایتان را به یاد می آورید. تصویر ذهنی شما از آن سفر را بهترین و بدترین لحظاتش تشکیل می دهد. مثلا دعوای با همسرتان را به یاد می آورید و اینکه چگونه سفرتان پایان یافت. یا مثلا به خاطر می آورید روز آخر آب و هوا چگونه بود.
پیش بینی ما در مورد اینکه تصمیماتمان چه حسی را برایمان به ارمغان می آورد، به ندرت دقیق است. نتایج یک پژوهش درباره اینکه دانشجویان چه میان وعده ای را در زمان استراحت بین کلاس ها انتخاب می کنند، این موضوع را نشان می دهد:
گروه اول اجازه داشتند برای هر هفته، به نوبت میان وعده خود را انتخاب کنند. بنابراین آن ها بر طبق احساس خود در لحظه انتخاب می کردند. دانشجویان اسنک مورد علاقه خود را انتخاب می کردند. این انتخاب برای هفته های آتی دست نخورده باقی می ماند.
از گروه دوم خواسته شد برای سه هفته آتی خود به صورت یکجا، نوعی از اسنک را انتخاب کنند. دانشجویان انواع مختلفی از اسنک ها را انتخاب کردند. آنها به اشتباه گمان می کردند که از اسنک مورد علاقه خود خسته خواهند شد!
در نهایت، گروهی از دانشجویان که مجبور بودند برای هر سه هفته آتی خود یکجا تصمیم بگیرند و هر سه هفته را پیش بینی کنند که چه نوع اسنکی می خواهند، از انتخاب خود نسبت به گروهی که آزاد بود هفته به هفته اسنک مورد نظر را انتخاب کنند، ناراضی تر بودند.
خطا در انتخاب با افزایش تعداد و پیچیدگی گزینه های انتخابی افزایش می یابد.
حال تصور کنید که اگر گزینه هایی که در اختیار دانشجویان گذاشته شده بود به جای دو یا سه نوع، صد نوع بود، چه اتفاقی می افتاد؟ قطعا کار آنها در پیش بینی کردن از این هم سخت تر میشد! در مجموع داشتن گزینه های بیشتر، نه تنها کار تصمیم گیری را دشوارتر می کند، بلکه احساس رضایت ما را نسبت به انتخاب نهایی نیز از بین می برد. در این رابطه در بخش بعدی خلاصه کتاب بیشتر توضیح می دهیم.
گزینه های بیشتر و سخت تر شدن تصمیم گیری
فرض کنید جایی را برای مسافرت انتخاب می کنید. تور شمال ایران چطور است؟ یا ترجیح می دهید یک هفته را به تماشای آسمان زیبای کویر بگذرانید؟ هرکدام را که انتخاب کنید، فرصت هایی که گزینه دیگر در اختیارتان می گذارد را از دست خواهید داد.
به این مفهوم اصطلاحا «هزینه فرصت» با هزینه فرصت از دست رفته می گویند که یکی از شاخص های مهم تصمیم گیری است. برای مثال، هزینه فرصت مسافرت به کویر، عدم امکان رفتن به رستوران های شمال است. متاسفانه مفهوم هزینه فرصت، رضایت کلی ما از انتخابمان را کاهش می دهد.
حقیقت این امر در پژوهشی ثابت شد. در این پژوهش از افراد سوال شد که تا چقدر مایل هستند برای اشتراک یک مجله محبوب هزینه کنند. به یک گروه از شرکت کنندگان تنها یک نوع مجله را نشان دادند؛ اما برای گروه دیگر علاوه بر آن مجله ای که در اختیار گروه اول گذاشته شده بود، گزینه های دیگری نیز پیش رویشان گذاشتند. در اکثر موارد پاسخ دهندگان برای مجله ای که در کنار مجلات دیگری قرار گرفته بود ارزش مالی کمتری قائل شدند!
بنابراین، هر موقع که تصمیم گیری با هزینه فرصت همراه باشد، احساس رضایت کمتری نسبت به انتخاب خود خواهیم داشت. در واقع هنگامی که گزینه های دیگر را نمی شناسیم بحث هزینه فرصت به میان نمی آید و رضایت ما از انتخاب بالاتر می رود. همچنین، هر چقدر گزینه های بیشتری موجود باشد، تجربه هزینه فرصت ما بیشتر خواهد بود و در نتیجه لذت کمتری از انتخاب نهایی خود خواهیم برد.
این پژوهش را در نظر بگیرید: دو گروه در معرض تعداد متنوعی از مربا بر روی میز، قرار گرفتند. اولین گروه فقط اجازه داشت که ۶ نوع از مرباها را امتحان کند؛ اما گروه دیگر اجازه داشت که ۲۴ نوع از مرباها را امتحان کند. جالب است بدانید گروهی که اجازه تست انواع بیشتری از مرباها را داشتند، در مقایسه با گروهی که انتخاب کمتری برای تست داشتند، تمایل کمتری به خرید مربا نشان دادند.
به طور کلی افزایش گزینه های انتخاب، قدرت ما در تصمیم گیری و رضایتمندی ما را کاهش می دهد.
اما چرا؟ زمانی که فرد سعی می کند تمرکزش را روی انتخاب یک نوع مربا معطوف کند، صفات جذاب مرباهایی که انتخاب نشده اند، از خاص بودن مربای انتخاب شده می کاهد. بنابراین، انواع بیشتر مربا، سبب افزایش هزینه فرصت میشود و در نتیجه از جذابیت مربای انتخاب شده می کاهد.
عادت و نارضایتی
آخرین باری که یک چیز بسیار خوشایند خریدید کی بود؟ تصور کنید که یک دستگاه الکترونیکی خارق العاده گرفتید که زمان زیادی را برای انتخابش صرف کردید. اگر فرض را این بگیریم که شما هم مثل تمام موجودات زنده دیگر هستید، به احتمال زیاد احساس رضایت شما نسبت به آن دستگاه در گذر زمان کم شده است.
واکنش انسان ها نسبت به یک واقعه، مانند تمام حیوانات دیگر، در طول زمان کم و کمتر می شود. ما به زبان ساده به همه چیزعادت می کنیم. به این فرایند، تطابق می گویند که یکی از خصایص رایج روانشناسی ما انسان ها است.
برای مثال، فردی که ساکن شهر کوچکی در آمریکا است، ممکن است از ازدحام شهر منهتن شگفت زده شود. ولی فردی که ساکن نیویورک است با این وضعیت خو گرفته است و حتی خیلی متوجه این ازدحام نیست. متاسفانه به خاطر همین فرآیند، اشتیاق ما درباره یک تجربه مثبت ماندگاری چندانی ندارد! برای مثال انطباق نسبت به لذت را در نظر بگیرید. اگر تجربه ای بار اول احساس لذت ما را تا ۲۰ درصد افزایش دهد، دفعه بعد به اندازه ۱۵ درصد و دفعه بعد از آن، به اندازه ۱۰ درصد احساس لذت را در ما افزایش می دهد. در نهایت نیز ممکن است آن تجربه هیچ احساس لذتی را در ما به وجود نیاورد!
در یک مطالعه علمی از دو گروه خوش شانس و بدشانس خواستند تا نسبت به میزان خوشحالی خود امتیازی را انتخاب کنند. عده ای از شرکت کنندگان در این پژوهش، در بخت آزمایی مبلغی بین پنجاه هزار دلار تا یک میلیون دلار برنده شده بودند در حالی که عده ای دیگر بر اثر تصادف، فلج شده بودند.
نتایج این مطالعه نشان داد افرادی که برنده بخت آزمایی بودند، نسبت به عموم افراد، خوشحال تر نبودند و افرادی که قربانی تصادف بودند نیز همچنان خود را افراد خوشحالی میدانستند، هرچند از عموم افراد، امتیاز کمتری به میزان خوشحالی خود دادند.
این نتایج نشان دهنده آن است که افراد حتی به بهترین و بدترین اتفاقات زندگی خود عادت می کنند و تطابق می یابند. بنابراین، هرچند شما توقع دارید با خرید یک لپ تاپ جدید، احساس رضایتمندی عمیق و بی پایانی را تجربه کنید، اما احساس مثبتی که از آن به دست می آورید به احتمال زیاد دوام چندانی نخواهد داشت!
گزینه های بیشتر و نارضایتی عمومی
اینطور به نظر می رسد که با وجود ثروتمندتر شدن جامعه آمریکا و آزادی بیشتر برای به دست آوردن آنچه که طلب می کنند، احساس خشنودی و رضایتمندی کم و کمتر می شود!
در نظر داشته باشید که تولید ناخالص ملی در آمریکا طی ۳۰ سال اخیر ۲ برابر شده است درحالی که میزان رضایتمندی عمومی به صورت پایدار در حال کاهش است. تعداد افرادی که خود را بسیار خوشحال توصیف می کنند در طول ۳۰ سال اخیر به شدت کاهش یافته است. چیزی که این موضوع را به وضوح نشان می دهد، افزایش میزان افسردگی در افراد است. بر اساس بررسی های آماری، نرخ افسردگی در سال ۲۰۰۰ میلادی، ۱۰ برابر سال ۱۹۰۰ است!
اما چه چیزی باعث بوجود آمدن این نارضایتی گسترده است؟
پاسخ ساده است. ما توسط گزینه های زیاد، احاطه شده ایم. در زمانی که تعداد زیادی از گزینه ها در مقابلمان قرار می گیرد، ما در نهایت، انتخاب ناامیدکننده ای انجام می دهیم و در نتیجه این انتخاب، خود را مقصر می دانیم و به شدت آسیب می بینیم!
طبق یافته های روانشناس مطرح، مارتین سلیگمن، شکست و عدم کنترل، باعث افسردگی می شود. اگر فرد علت شکست خود را سراسری یا به عبارت ساده تر گویی «من در تمام حوزه های زندگی ام شکست می خورم»، مزمن یا به عبارتی گویی «من همیشه شکست می خورم» و شخصی یا به زبان دیگر «به نظر می آید که فقط من شکست می خورم» شرح دهد، دچار افسردگی می شود.
اینگونه مقصر دانستن خود، از دنیای بیکران گزینه های انتخاب نشات می گیرد. مقصر دانستن خود برای انتخاب های ناامیدکننده در چنین دنیایی، بسیار آسان تر از دنیایی است که در آن گزینه های انتخاب، محدود است. زمانی که ما اجازه داریم تا خالق سرنوشت خود باشیم، از خود توقع داریم که بهترین عملکرد ممکن را داشته باشیم. بدیهی است زمانی که اوضاع به خوبی پیش نمی رود، هیچکس را به غیر از خود نمی توانیم مقصر بدانیم!
به طور کلی افزایش امکانات فراهم آمده در زندگی مدرن همراه با آزادی انتخاب، بار مسئولیت زیادی را بر دوش ما می گذارد و باعث می شود زمانی که تصمیم غلطی می گیریم، خود را به شدت سرزنش کنیم!
از آنجایی که سرزنش بیش از حد باعث افسردگی می شود، می توان نتیجه گرفت که فراوانی گزینه های انتخاب در جامعه، رابطه مستقیمی با نارضایتی همگانی در جامعه ی مدرن دارد.
کمال گرایی و سخت تر شدن تصمیم گیری
تصور کنید که به دنبال خرید یک ژاکت هستید. اگر به دنبال بهترین خرید ممکن باشید و قصد داشته باشید که تمام گزینه های موجود را بررسی کنید تا مطمئن شوید ژاکت درستی را انتخاب کردید، شما احتمالا یک فرد کمال گرا هستید.
کمال گرایی، به عنوان یک استراتژی برای انتخاب، آن را تبدیل به یک عمل بسیار سخت می کند. چرا که فرد کمال گرا خواستار بهترین انتخاب ممکن است. اگر شما یک فرد کمال گرا هستید، هر گزینه ای توانایی آن را دارد که شما را به دام بررسی های بی نهایت بیندازد! برای مثال، از آنجایی که کمال گرایان می خواهند از میان بینهایت گزینه موجود، بهترین را انتخاب کنند، مجبورند تا زمان بسیار زیادی را صرف مقایسه اجناس کنند.
مطالعات بري شوارتز و همکارانش نشان میدهد که در هنگام انتخاب، کمال گرایان همچنان زمان زیادی را صرف تصور کردن تمام گزینه های احتمالی می کنند و حتی به گزینه های فرضی هم فکر می کنند. به طور مثال، یک کمال گرا هنگام انتخاب بین یک ژاکت گرم و سبک ترمه و یک ژاکت ارزان، بلافاصله یک ژاکت ترمه ارزان فرضی را در ذهن خود تصور می کند. همچنین کمال گرایان بعد این که بالاخره انتخاب خود را نهایی می کنند، به احتمال بیشتری نسبت به سایرین، از انتخاب خود ناراضی خواهند بود!
به همین دلیل، کمال گرایان مستعد پشیمانی بعد از خرید هستند. به عنوان مثال، بعد از اینکه یک فرد کمال گرا، یک ژاکت عالی را پس از جست وجوی بسیار می خرد، به گزینه هایی فکر می کند که وقت بررسی شان را نداشته است! همین امر باعث می شود آن انتخاب در نظرشان جذابیتش را از دست دهد. در دنیای گزینه های انتخاب بینهایت، کمال گرا بودن بسیار سخت و خسته کننده است؛ چرا که کمال گرایان همیشه دنبال بهترین ها هستند!
اما همانطور که در بخش بعدی این خلاصه کتاب از کافه کتاب خواهیم خواند، شما مجبور نیستید یک کمال گرا باشید. یک انتخاب ساده نیز می تواند باعث شود زندگی خوشایندتری را تجربه کنید؛ تنها لازم است که قانع باشید.
قناعت و تصمیم گیری آسان تر
همه ما افرادی را می شناسیم که سریع و قاطعانه تصمیم می گیرند. این افراد، به جای آنکه هدف خود را «بهترین قرار دهند، قانع هستند و استانداردهای خاصی را برای انتخاب در نظر می گیرند. قناعت گرایی یک استراتژی ساده در تصمیم گیری است و به این معناست که شما جست وجو را تا زمانی ادامه می دهید که گزینه پیش رو، استانداردهای شما را دارا باشد.
دنیای یک قناعت گرا به دو دسته تقسیم می شود: گزینه هایی که با استانداردهایی مطابقت دارد و گزینه هایی که آن استانداردها را پوشش نمی دهد. بنابراین زمان انتخاب، فقط کافیست دنبال گزینه هایی بگردد که در دسته اول قرار می گیرد.
برای مثال، یک فرد قناعت گرا که به دنبال خرید یک ژاکت است به محض رسیدن به اولین گزینه ای که با معیارهای او مطابقت دارد، آن را خریداری می کند. یک قناعت گرا نگران این نیست که ممکن است ژاکت بهتر یا با قیمت مناسب تری در جای دیگری پیدا شود.
اما به غیر از صرفه جویی در زمان، فواید دیگر قناعت گرا بودن چیست؟ افراد قناعت گرا نسبت به انتخاب های خود رضایت بیشتری دارند و از آن مهم تر، به طور کلی از زندگی خود رضایت بیشتری دارند. چرا که آنها در زمان انتخاب، چندان به گزینه های بی نهایت موجود توجهی نمی کنند؛ در نتیجه آن ها کاهش رضایت ناشی از اندیشیدن به گزینه های احتمالی دیگر را تجربه نمی کنند. از آنجایی که این افراد در هنگام انتخاب به دنبال یک گزینه بی نقص تمام عیار نیستند، زمان خود را صرف اندیشیدن به یک دنیای بی نقص فرضی که از هر نظر کامل است نمی کنند.
در نتیجه این موضوع باعث میشود تا آنها به طور کلی از انتخاب های خود و زندگی، رضایت بیشتری داشته باشند. در حقیقت، قناعت گراها در پرسشنامههای اندازه گیری رضایت و مثبت اندیشی، امتیاز بالایی به دست می آورند.
در جامعه ای که با گزینه های بی انتها رو به رو هستیم، اگر شما قناعت گرا باشید، فرد خوشبختی هستید.
در این حالت، دیگر تعداد گزینه های موجود، بر روی تصمیم شما تاثیر چندانی نخواهد داشت. خوشبختانه اکثر ما ظرفیت قناعت گرا بودن را داریم، حتی کسانی که همیشه هنگام انتخاب، تحت فشار هستند. تنها کاری که باید انجام دهیم این است که توقع خود را برای به دست آوردن بهترین، از بین ببریم!
محدودیت و بهبود روابط
داشتن آزادی نامحدود در انتخاب در زمینه های مختلف زندگی، ممکن است باعث تنهایی و پریشانی ما شود، بدون اینکه خود ما متوجه آن باشیم! افراد در جامعه کنونی درآمد بیشتری نسبت به گذشته دارند و همچنین بیش از پیش خرج می کنند. اما زمان کمتری را با افراد نزدیک خود می گذرانند.
دانشمند علوم سیاسی، رابرت لین، توضیح می دهد که افزایش فراوانی امکانات و آزادی، باعث کاهش کمیت و کیفیت روابط اجتماعی ما شده است. این کاهش روابط اجتماعی به سلامت ما آسیب می زند! این روابط برای سلامت روان ما ضروری است، حتی اگر تا حدی ما را محدود کنند؛ در حقیقت تعهد و تعلق به گروه های اجتماعی و موسسات، مانند واکسنی در برابر ناخشنودی است.
قوم سنتی آمیش ها را در نظر بگیرید. آمیش ها گروهی از مذهبیون مسیحی هستند که هنوز به روش های سنتی و قدیمی زندگی می کنند. جالب توجه است که میزان افسردگی در این قوم، کمتر از ۲۰ درصد سرانه ملی آمریکا است که نتیجه رابطه قوی قوم آنها است. توجه داشته باشید که ایجاد و حفظ یک رابطه معنادار اجتماعی، نیاز به قبول کردن قيود و محدودیت های روابط و نیز رها کردن درک خود از آزادی انتخاب دارد.
به طور مثال، شراکت اجتماعی قابل توجه در خانواده ها، دوستی های عمیق، انجمن های شهروندی و روابطی از این قبیل، به معنای تبعیت از یک سری قواعد اجتماعی برای حفظ ارتباط قدرتمند است. اما ما چگونه می توانیم این روابط را بدست بیاوریم؟ با استفاده از یک سری قوانین که ما را مقید میکنند و تصمیم های ما را محدود می کنند. بدین ترتیب ما میتوانیم زندگی خود را مدیریت کنیم و احتمال بروز تنشهای روانی را کاهش دهیم. برای مثال، اگر قانون خیانت نکردن به شریک زندگی خود را قبول کنید، می توانید تصمیم های وسوسه انگیز و آسیب زننده ای که ممکن است در آینده مشکل ساز شود را حذف کنید.
آزادی نامحدود مانع شکل گیری روابط اجتماعی شده و دنبال کردن ارزش هایی که برای فرد حائز اهمیت است را دشوار می سازد. بنابراین به نظر می رسد درجه ای از محدودیت به نفع همه باشد. ما می توانیم با محدود کردن گزینه های انتخاب، دست به انتخاب های کمتری بزنیم و ودر نتیجه انتخاب های کمتر، احساس بهتری داشته باشیم.
سخن پایانی
در جامعه مدرن کنونی، تصمیم گیری به علت وجود گزینه های متعدد، بسیار دشوار و پیچیده شده است. با افزایش تعداد گزینه ها، تاثیرات منفی انتخاب در سلامت روان نیز افزایش می یابد. هرقدر گزینه های انتخاب ما بیشتر باشد، تصمیم گیری هوشمندانه نیز سخت تر می شود و در نتیجه رضایت از انتخاب نهایی نیز کاهش می یابد. بنابراین به نظر می رسد درجهای از محدودیت داوطلبانه برای همه مفید باشد. به زبان ساده، ما هرچه کمتر درگیر انتخاب باشیم، خوشحال تر خواهیم بود! در ادامه هم با کافه کتاب همراه باشید با دو پیشنهاد کاربردی.
پیشنهاد کاربردی
تصمیم گیری خود را مرور کنید. یک تمرین ساده می تواند به شما کمک کند تا گزینه های خود را محدود کنید تا نیاز به انتخاب کمتری داشته و احساس بهتری داشته باشید. ابتدا، تصمیم های اخیرتان را چه بزرگ و چه کوچک، بررسی کنید. سپس مرحله ها، زمان صرف شده، چگونگی تحقیق و میزان اضطراب طی فرایند تصمیم گیری را بخش بندی کرده و بنویسید. این کار یک تصویر کلی از هزینه ای که برای تصمیم های مختلف می پردازید به شما می دهد و کمک می کند تا برای خود قوانینی را مشخص کنید. به طور مثال، تعداد گزینه هایی را که اجازه دارید بررسی کنید مشخص کنید، یا حد مشخصی برای صرف زمان و انرژی که صرف هر انتخاب می کنید بگذارید.
یک قناعت گرا باشید. سعی کنید بپذیرید که حتما نباید انتخاب شما بهترین گزینه ممکن باشد. همین که به اندازه معقولی خوب باشد، کافی است. این کار باعث آسان تر کردن تصمیم گیری و افزایش رضایت از انتخاب و در نتیجه رضایت کلی در زندگی می شود. بنابراین به زمان هایی در زندگیتان فکر کنید که به گزینه «کار راه انداز» بسنده کرده اید و به دقت بررسی کنید که چگونه انتخاب خود را در آن زمان انجام دادید. سپس سعی کنید این روش قانع بودن را در زمینه های دیگر زندگیتان نیز به کار ببرید.
ممنون از شما بابت همراهی با کافه کتاب.