خانه / انگیزشی و الهام بخش / دروغ هایی از خلاقیت و نوآوری که به خوردمان رفته…
اقسانه بستنی عروسکی

دروغ هایی از خلاقیت و نوآوری که به خوردمان رفته…

از افسانه هایی که شما را از نوآوری باز می دارد آگاه شوید.اکثر ما فکر می کنیم که ایده های خوب از الهامات بیرونی و غیبی نشات می گیرد. با خود می گوییم شاید بهتر است خیلی درباره ی نوآوری فکر نکنیم چون آن ایده ی بزرگ وقتی انتظارش را نداریم به فکرمان می رسد.

اما دقیقا این تفکر اشتباه باعث نا امیدی و وقت تلف کردن می شود.

علاوه بر این ما فقط یک نفر را مسئول اختراع می دانیم. اما این که یک نابغه، دست تنها چیزی را اختراع کرده باشد، افسانه ای بیش نیست. خیلی ها فکر می کنند که توماس ادیسون لامپ را اختراع کرد، اما به زودی می فهمید که این اختراع را مدیون دو مخترع کمتر شناخته شده هستیم.

این خلاصه کتاب طرز نگاه شما به فرآیند خلاقیت را تغییر می دهد و به شما کمک می کند که در تله های خلاقیت نیفتید و شما را به مسیری سوق می دهد که یک مبتکر موفق باشید.

در این چکیده از کتاب The Myths of Innovation به قلم Scott Berkun خواهید آموخت:

  • چرا نباید داستان نیوتن و سیبش را باور کنید؟
  • اختراعات بزرگ اغلب نتیجه ی کار یک نفر نیستند
  • چگونه گاهی مردم ارزش یک ایده ی بزرگ را در اولین نگاه نمی فهمند

ایده های بزرگ زاییده ی الهامات غیبی نیستند بلکه ساخته ی افکار کوچکتر هستند.

وقتی مردم استدیو یک هنرمند یا کارگاه یک مخترع یا آزمایشگاه یک محقق را می بینند، اغلب سوال مشترکی می پرسند:” ایده هایتان از کجا به ذهنتان می رسد؟ ”

یک داستان معروف درباره ی منشا یک ایده ی بزرگ، داستان آیزاک نیوتن است که چگونه بعد از افتادن سیب روی سرش، نظریه جاذبه را ارائه داد. این داستان چنین مضمونی را در خود دارد که ایده های بزرگ فقط به ذهن افراد خوش شانسی می رسد که در زمان درست در جای درست باشند.

متاسفانه این داستان غیرواقعی است. الهامات ناگهانی وجود ندارند. ایده های بزرگ معجزه وار در لحظه ای به ذهن کسی الهام نمی شود، بلکه حاصل یک عمر تلاش و ازخودگذشتگی هستند.

کلمه ی “الهام” دارای معانی عمیق مذهبی است. در اصل به این معناست که تمام الهامات از طرف خداوند هستند. اگر چه امروزه این کلمه خیلی کمتر بار معنایی مذهبی دارد، اما معنای ضمنی آن همچنان باقیست. وقتی کسی ادعا می کند که همین الان چیزی به او الهام شده، به این معناست که مطمئن نیست آن ایده از کجا به ذهنش رسیده است، پس تمام اعتبار آن را از طرف خود نمی داند.

این باور که ایده های بزرگ خارج از کنترل ما هستند و به طور اسرارآمیزی به ذهن ما می رسند، می تواند تاکتیک ذهن ما باشد تا عذاب وجدان و نا امیدی ما را وقتی که به یک کاغذ خالی نگاه می کنیم و نمی توانیم هیچ ایده خلاقانه ای روی آن پیاده کنیم، کم کند. اما چنین باوری انحراف مضمون فرآیند خلاقیت است.

بیشتر انسان های خلاق به جای در یک لحظه الهام گرفتن، بینش های کوچک را در زمانی طولانی روی هم می گذارند. در واقع اگر با دقت به ایده های بزرگ نگاه کنید، می بینید که نتیجه ی ایده های زیاد و کوچک قبلی هستند. مثلا تقریبا بعد از چهار دهه اختراعات گوناگون در زمینه ی شبکه، الکترونیک و نرم افزار بود که تیم برنرز لی[۱] توانست شبکه گسترده جهانی[۲] را توسط مفهوم اینترنت عرضه کند.

برعکس سیب نیوتن، ایده های بزرگ از درخت روی زمین نمی افتند. برای داشتن یک فکر خلاقانه، باید به آن زمان بدهیم که در ادامه در مورد چگونگی آن صحبت خواهیم کرد.

دائماً ایده های جدید خلق کنید و به آن ها زمان دهید تا به ایده های بزرگ تبدیل شوند.

در جهان امروزی راحتی بسیار اهمیت دارد. امروزه همه چیز آماده به ما فروخته می شود. از غذا و تعطیلات گرفته تا لباس و تفریحات. مشکل این فرهنگ مصرف آماده ی همه چیز این است که باعث می شود توقع داشته باشیم که ایده های جدید کادو پیچ شده تحویل ما داده شوند که این هم افسانه ای دیگر از نوآوری است.

این باور که ایده های خوب کاملا شکل گرفته به وجود می آیند، بیشتر مواقع ما را از گسترش دادن آن ها باز می دارد و این مسئله امکان گسترش یافتن این ایده ها را از ما سلب می کند. مثلا وقتی فرد نوآوری یک ایده را در گروهی در محل کار مطرح می کند، این جملات را می شنود:”ما قبلا این کار رو انجام دادیم” یا ” ما اینجا اینطوری کار نمی کنیم”. متاسفانه اینطور انتقادها، پیشرفت را در نطفه خفه می کند و این حقیقت را نادیده می گیرد که ایده های جدید آماده و راحت به دست نمی آیند.

ایده های جدید باید در طول زمان در یک محیط دلگرم کننده پرورش و گسترش یابند.

دلیل اینکه افراد این رفتار ضد ایده را دارند مشخص است: آن ها انتظار دارند همه چیز از اول کامل باشد. اما حتی مخترع بزرگ اتومبیل یعنی هنری فورد[۳] هم بار اول موفق نشد. حتی مدل های اولیه او نامناسب و بدبو و ناکارآمد بودند اما خوشبختانه فورد به توسعه ی ماشین هایش ادامه داد.

او به این هم پی برد که نوآوری یک فرآیند نامنظم است. برای خلق یک ایده ی بزرگ، هیچ فرمول دقیقی وجود ندارد. راز آن این است که ایده های زیادی داشته باشید.

بزرگترین متفکران جهان به دلیل اینکه ایده ی بعدی به سرعت به ذهنشان می رسید شناخته شده هستند. بتهوونِ آهنگ ساز هر ایده ای را که به ذهنش می آمد می نوشت و حتی برای انجام این کار صحبتش با افراد را قطع می کرد و وسط غذا خوردن از اتاق بیرون می آمد. ارنست همینگویِ رمان نویس نیز تعدادی از داستان هایش را نوشت و دوباره بازنویسی کرد و دائما شخصیت ها، صحنه ها و موضوع را عوض می کرد.

ایده های بزرگ راحت و آسان به دست نمی آیند؛ بلکه نیاز به سخت کوشی دارند. ما باید همیشه ایده های جدید خلق کنیم و در عین اینکه به آن ها زمان می دهیم تا شکوفا شوند، از آن ها نگهداری کنیم تا خلاقیت خود را بهبود دهیم.

رشد شخصی

قوانین انحصاری باعث می شوند که ما باور کنیم که ایده های بزرگ به ذهن یک نفر رسیده، در حالی که این ایده ها محصول تفکر چندین متفکر است.

اگر از یک بچه بپرسید چه کسی پنکیک را اختراع کرده، احتمالا جواب می دهد:”مامانم!”. این عادت بد که ما فکر می کنیم کسی که با اختراعی در ارتباط است مخترع آن نیز هست، بعد از کودکی هم ادامه پیدا می کند. چند تای ما فکر می کنیم که توماس ادیسون لامپ برق را اختراع کرده؟ وچند نفر می دانند که لامپ در واقع توسط همفری دیوی و جوزف سوان اختراع شده؟ متاسفانه افسانه ی وجود یک مخترع تنها باعث شده که افتخار این اختراع به این دو مرد نرسد.

مردم دوست دارند که ادیسون را باعث این اختراع بدانند چون ما می خواهیم که محصولات و ایده ها و قهرمانانمان همانطور که در بالا ذکر کردیم، آماده باشند. پس باور به این افسانه که یک نفر مسئول یک نوآوری بزرگ است آسان تر است، حتی اگر در حقیقت بیشتر از یک نفر مسئول آن باشد.

نکته: همه می دانند که نیل آرمسترانگ اولین کسی بود که به ماه سفر کرد. اما می دانستید که پروژه ی ناسا برای فرستادن یک انسان به ماه با کمک ۵۰۰۰۰۰ نفر دیگر انجام شد؟ نام آرمسترانگ بخاطر این مطرح شد که حضور او بیشتر از همه مشخص بود. اما شاید کار او مهم ترین کار نبوده باشد.

افسانه ی وجود یک مخترع تنها به وسیله ی قوانین ما نیز انتشار یافته است. قانون انحصار تنها به یک نفر یا گروه کوچکی از افراد بخاطر یک اختراع، اعتبار می بخشد واین تصور غلط را میپراکند که تنها یک نفر میتواند مالکیت یک ایده ی بزرگ را داشته باشد.

اگرچه برعکس این قضیه بیشتر اتفاق می افتد. خیلی از اختراعات به طور همزمان به وجود آمده اند. مثلا آیزاک نیوتن و گاتفرید ویلهلم لیبنیز هر دو به تنهایی حساب دیفرانسیل و انتگرال را با کمی تفاوت زمانی کشف کردند.

برخلاف مواردی مانند مورد آرمسترانگ و منشا حساب دیفرانسیل و انتگرال که مدارکی برای اثباتشان وجود دارد، این افسانه که ایده های بزرگ نتیجه ی کار یک فرد هستند هنوز هم وجود دارد.

عدم تمایل مشتریان به ایده های جدید را با دادن نمونه به آن از بین ببرید.

اختراع الکساندر گراهام بل یعنی تلفن، به نظر شرکت ارتباطات جهانی یک اسباب بازی بدرد نخور بود و فیلمنامه ی اصلی جنگ ستارگان که توسط جرج لوکاس نوشته شده بود توسط همه ی استدیوهای هالیوودی به جز یکی از آن ها رد شد. افسانه ی دیگر نوآوری این است: مردم ایده های جدید را دوست دارند.

از مثال بالا می توانیم بفهمیم که مردم خیلی ایده های جدید را نمی پذیرند حتی اگر عالی باشند. مردم ایده های جدید را رد می کنند چون از تغییر می ترسند.

مطالعات نشان می دهند که استرس زا ترین موقعیت هایی که می توان در زندگی تجربه کرد این ها هستند: ازدواج، تغییر خانه، طلاق، از دست دادن شغل و از دست دادن کسی که دوستش دارید. نقطه ی مشترک تمام این اتفاقات این است که همگی شامل تغییرات بزرگ هستند. برعکس اگر از شما خواسته شود که درباره ی چیزی آرامش بخش فکر کنید، احتمالا خودتان را در موقعیتی بدون تغییر مانند وقت گذراندن در ساحل با دوستانتان تصور می کنید.

مشکل فرصت دادن به ایده های جدید این است که آن ها با خواسته ی ما برای لذت بردن از این فعالیت های آشنا و آرامش بخش در تضادند. در عوض به اعتماد ما نیاز دارند که دقیقا همان چیزی است که اتفاقات استرس زای زندگی هم به آن نیاز دارند.

پس برای غلبه بر ترس از تغییر، نوآوران باید ابتدا ایده ی جدید خود را آزمایشی پیشنهاد دهند.

دادن نمونه به مشتری، فروختن جنس با تخفیف زیاد و به نمایش گذاشتن محصولات، همگی ریسک را پایین می آورند و در نتیجه ترس از تغییر را کاهش می دهند که باعث می شود مشتری راحت تر به ایده ی جدید جذب شود. مثلا چای کیسه ای اول به عنوان نمونه رایگان عرضه شد تا مردم راحت تر قانع شوند که دم کردن چای بدون وجود یک قوری بزرگ هم ممکن است. هر چه استفاده از نمونه آسان تر باشد، ایده ی نوآوری سریع تر می گیرد. بخاطر همین است که لباس فروشی ها می گذارند قبل از خریدن لباس آن را امتحان کنید و شرکت های خودروسازی می گذارند خودرو را قبل از خرید تست کنید.

با ایده های کوچک شروع کنید. خواهید دید که ایده های بزرگتان آسان تر پذیرفته خواهد شد.

خیلی از ایده های بزرگ در گذشته توسط مدیرانی که با نوآوری مخالف بودند، رد شدند.

می توانید تصور کنید که استیون هاوکینگ برای یک رئیس معمولی کار کند که از او تقاضای گزارش کار روزانه می کند؟ یا آلبرت انیشتین و آیزاک نیوتن که مجبورند کارت های ورود و خروجشان را مهر بزنند؟ یا موتزارت و ماری کوری و یا لئوناردو داوینچی که باید در جلسه کنفرانس شرکت نوت برداری کنند؟

اگر با تصور موفقیت نوآوران بزرگ گذشته در محیط کار امروزی مشکل دارید، چطور از کارمند امروزی توقع داشته باشیم که کاری نوآورانه انجام دهد؟

محل کارهای امروزی محیطی نامناسب برای نوآوری و خلاقیت هستند زیرا توسط مدیرانی اداره می شوند که آموزش و تجربه آن ها برخلاف مفهوم نوآوری است.

وقتی ایده ای جدید به رئیسمان عرضه می کنیم این نکته را فراموش می کنیم که هیچ انسانی توانایی پیش بینی آینده را ندارد. ما فکر می کنیم که مدیرانمان نقطه نظری برتر از ایده های ما دارند، شاید بخاطر اینکه تجربه بیشتری در صنعت و آگاهی بیشتری نسبت به آن دارند.

اگرچه دقیقا همین آگاهی و تجربه است که باعث می شود مدیر برضد نوآوری عمل کند. وقتی به سطح بالایی از اعتماد به نفس و تجربه برسید، بیشتر در مقابل نوآوری مقاومت می کنید چون چیزهای بیشتری برای از دست دادن دارید. فقط تصور کنید که مدیری با آگاهی زیاد در زمینه ی خاصی از صنعت هستید؛ حالا تصور کنید که تنها یک نوآوری میتواند آن صنعت را کاملا از کار بیندازد.

پس اگر مدیرتان ایده ی شما را دوست ندارد، ناامید نشوید. در طول تاریخ افراد زیادی وجود داشته اند که در زمینه ی نوآوری های بزرگ اشتباهاتی از روی قضاوت نادرست کرده اند .

میتوان در این زمینه فیزیک‌دان قرن نوزده یعنی لرد کلوین را مثال زد. او ادعا کرد که اگر ماشینی سنگین تر از هوا باشد نمی تواند پرواز کند.

یا این را می دانستید که مدیرانی که در صنایع تولید پروانه هواپیما کار می کردند آخرین کسانی بودند که از موتور جت استفاده کردند و یا مدیران شرکت تلگراف آخرین کسانی بودند که از تلفن استفاده کردند؟

مدیران نتوانستد ارزش نوآوری های بزرگ گذشته را بفهمند. پس برگی از زندگی هاوکینگ یا انیشتین را به خاطر داشته باشید و به نوآوری ادامه دهید.

باید شرایط بیشتری را قبل از اطمینان به موفقیت ایده تان بررسی کنید.

افسانه های جن و پری و داستان های قهرمانان معمولا یک خط سیر مشترک را دنبال می کنند: طرف خوب برنده می شود و طرف بد می بازد و آن هایی که مسیر درست را دنبال کرده اند پاداش می گیرند. این داستان ها باورهای عمیق قلبی ما درباره ی مریتوکراسی ( بهترین فرد یا ایده برنده می شود یا باید برنده بشود ) را نشان می دهند. اگرچه این باور که خوبی برنده می شود، افسانه ی دیگری از نوآوری است.

این افسانه که یک ایده ی عالی همیشه برنده می شود، خیلی خوب در این جمله ی معروف نشان داده شده:”اگر چیزی بسازی، مردم به طرفش می آیند “متاسفانه این جمله باعث شده که خیلی از مفسران به غلط این باور را داشته باشند که یک ایده ی خوب خود به خود می فروشد.

اما کیفیت یک ایده فقط بخشی از یک سیستم پیچیده است که تعیین می کند چه ایده هایی موفق می شوند و چه ایده هایی شکست می خورند. مثلا وقتی رستوران مورد علاقه تان ورشکست می شود، تعجب می کنید و دلیلش را نمی فهمید، چون به نظر شما بهترین دسرها را می فروخت. با تمرکز بر این یک جنبه ی کوچک که روی شخص شما تاثیر می گذارد، نمی توانید عوامل موثرتر را درک کنید.

فهمیدن اینکه یک ایده از نظر فرهنگی پذیرفته می شود یا پذیرفته نمی شود نیزمهم است. مثلا سلاح گرم حدود ۱۲۰۰ سال پیش در چین اختراع شده اما در اروپا سریع تر گسترش پیدا کرده است.

چرا؟ در برخی از فرهنگ های آسیایی اعتقاد بر این بود که جنگیدن با شمشیر از جنگیدن با تفنگ شرافتمندانه تر است. پس حتی با وجود اینکه برتری سلاح گرم مشخص بود، از آن استفاده نمی شد.

پس “بهترین” تکنولوژی بودن تنها یک جنبه از نوآوری است. ما باید جنبه ی فرهنگی ایده را نیز در نظر داشته باشیم.

خلاصه ی پایانیخلاقیت و نوآوری

پیام اصلی این چکیده این است که:

ایده های خوب، بیشتر از آن که نتیجه ی یک لحظه‌ی الهام بخش باشند، نتیجه‌ی جمع آوری بینش های کوچک تر هستند که معمولا توسط افراد متفاوتی به وجود آمده اند. بدانید که گاهی اوقات ممکن است که مافوقتان یک ایده را رد کند، اما نباید به این خاطر از خلق ایده های جدید دست بکشید زیرا ممکن است اگر به آن ها زمان دهید، تبدیل به ایده های بزرگی شوند. ایده های خوب تنها یک فاکتور نوآوری های بزرگ هستند. آن ها باید با ارزش های فرهنگی جامعه هم همخوانی داشته باشند تا بتوانند موفق شوند.

توصیه عملی:

مطمئن شوید که مشتری های احتمالی ایده های شما را می پذیرند.

نوآوری وقتی آغاز می شود که مردم از ایده های شما استفاده کند. اهمیت بازاریابی در تبدیل ایده تان به واقعیت را فراموش نکنید. خیلی از نوآوری ها مانند ماشین بخار صدها سال قبل از اینکه مخترع مناسبی بیاید و آن را جذاب و قابل دسترسی برای عموم قرار دهد، وجود داشتند. پس وقتی که تکنولوژی را کامل کردید، یادتان باشد که روی بازاریابی و ارتباطات درست نیز تمرکز کنید.

بازخوردی دارید؟

ما واقعا خوشحال می شویم که نظرات شما را درباره محتوای متن بدانیم. ایمیل هایتان را به آدرس remember@cfbk.ir  بفرستید. در قسمت موضوع ایمیل، نام این کتاب را بنویسید و نظراتتان را با ما در میان بگذارید!

پیشنهاد مطالعه ی بیشتر:   The Innovator’s Hypothesis by Michael Schrage

این کتاب به ما نشان می دهد که امروزه، نوآوری مدرن از حوزه های تحقیقاتی به وجود نمی آید. این روزها، فرآیند نوآوری متفاوت است. ایده های بزرگ از تجربیات کاری گروه های کوچک، سریع و کم هزینه به وجود می آیند. وقتش رسیده که بفهمید چگونه کسب و کارتان را با آینده وفق دهید قبل از آن که خیلی دیر شود!

[۱] Tim Berners-Lee

[۲] World Wide Web

[۳] Henry Ford

درباره‌ی باریستا

باریستا قدیمی ترین و اولین ادمین کافه کتابه. عاشق کتاب، مترجم، نویسنده و پر ذوق. در حال حاضر داره وبسایت کافه کتاب رو هم مدیریت میکنه و تمام تلاشش اینه که بهترین چکیده ها برای کافه کتابی ها گزینش بشن.

همچنین ببینید

خلاصه کتاب با چرا شروع کن از سایمون سینک در کافه کتاب

با چرا شروع کنید

درباره کتاب تابه حال از خود پرسیده اید که چرا بعضی از شرکت ها و …

۲ نظر

  1. عالی بود ممنون

  2. سیدمحمدجوادهاشمی

    سلام
    احساس نمیکنم که دارم یه ترجمه می خونم!
    خیلی عالیه
    موضوع هم جالبه؛ خصوصا اولین عکس مقاله😁

    خسته باشید خدمت خانم موسوی و کافه کتاب
    موفق باشید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *