پشتِ افسانۀ اسحاق نیوتن چهحقیقتی نهفتهاست؟
چکیده کتاب Isaac Newton نوشته James Gleick به ما در شناخت این حقایق کمک میکند.
شاید بتوان اسحاق نیوتن را پرآوازهترین دانشمندِ همۀ اعصار دانست. امّا آوازه، با افسانه همراه است؛ و زندگی نیوتن، عمدتاً پوشیده از داستانهای نادرستی است که دربارهاش میگویند. از این داستان گرفته که سگِ بازیگوشش، دایموند، تصادفاً آزمایشگاهش را به آتش کشید تا این افسانه که افتادنِ سیبی از درخت، او را به کشفِ قانون گرانش رساند. با همۀ اینها بهخوبی آشناییم.
امّا نیوتن، فقط یک داستان نیست. نظریهپردازی و کشفهای او، هنوز هم مطرحند. حتّی امروزه نیز، نظریّاتِ نیوتن دربارۀ حرکت، از اوّلین چیزهایی است که در کلاس علوم میآموزیم.
امّا نیوتن فارغ از نظریّات علمیاش هم شخصیّتی جذّاب است. معنای واقعی نظریاتش را هم تنها وقتی میتوانید بفهمید که بدانید در چه جهانی میزیست و چگونه آن را برای همیشه دگرگون کرد. زمانۀ او، زمانۀ رواجِ سحر و جادوی سیاه بود. حتّی نیوتن هم که دربارۀ جهان پیرامونش نگاهی علمی و منطقی داشت، دربرابرِ هجومِ عرفان و علوم خفیّه درامان نبود.
نظریّات او دنیا را تکان داد امّا خود نیز شخصیتی بیمناقشه نبود و هربار با مخالفت روبهرو میشد.
در این چکیده کتاب خواهید آموخت:
- که نیوتن چه نقشی در تثبیت مالی در بریتانیا داشت؛
- کدام دانشمندان نیوتن را به انتحال علم حسابان (انتگرال و دیفرانسیل) متّهم کردند؛ و
- چگونه نیوتن برای علم، تقریباً داشت خود را کور میکرد.
اسحاق نیوتن در آشفتگی زادهشد، و کنجکاوی او از همان آغاز مشهود بود.
اسحاق نیوتن در روز کریسمس ۱۶۴۲، در یک خانوادۀ متوسّط انگلیسی در وولزثروب، در استانِ لینکُلنشایر زاده شد. پدرش، که هرگز سواد خواندن و نوشتن پیدا نکرد، پیش از زادنِ او درگذشت.
انگلستانِ سالهای ۱۶۴۰، دچار آشوب بود. جنگ داخلی انگلستان در اوج خود بود: سلطنتطلبانِ هوادارِ پادشاه در یک سو، و در دیگر سو، طرفدارانِ پارلمان که گرایشهای مستبدانۀ پادشاه و اعتقادش به اختیاراتِ الهی پادشاه را زیر سؤال میبردند.
جهان هنوز پر از اعتقاد به کیمیا، جادو، علوم خفیه و عرفان بود. وقتی مردم از «جاذبه» صحبت میکردند، احتمالاً به رفتار یک آدم اشاره داشتند، نه به نیرویی طبیعی.
به بیان کوتاه، جهانی بود بیخبر از بنیادیترین قوانین علمی که امروزه برای ما مسلّم و بدیهی هستند.
کمتر کسی گمان میکرد که کودکی در چنین جهانی، بتواند بعدها آن را از طریق ریاضیات و مشاهدات تجربی، بطوری اجتنابناپذیر دگرگون کند.
امّا نیوتن چنین کرد، با ذهن کنجکاوی که از همان سالهای نخست نمایان بود.
در کودکی، شیفتۀ حرکات خورشید بود. با استفاده از یک نخ، حرکت خورشید را برپهنای آسمان اندازهمیگرفت و حتّی ساعتهای آفتابی سهبعدی و اشکال هندسی دیگری نیز طرّاحی میکرد. همچنین دریافته بود که حرکات ماه، همانند حرکاتِ خورشید است.
او به مدرسهای در نزدیکی گرنتهام میرفت. در کینگز اسکول (مدرسۀ سلطنتی) با مقدّمات زبانهای لاتینی، یونانی، عبری و با الهیّات دستوپنجه نرم کرد. در کلاس حساب، چگونگیِ اندازهگیری اشکال و سطوح و روشهای مسّاحی زمین را آموخت. خیلی زود، این آموختهها را بهکار بست و در خانه، چراغبادی، آسیایآبی و آسیای بادی اختراعکرد.
امّا در آن زمان، مثلِ همۀ نوجوانان، نگرانی و تشویشی داشت. دچار یأس وجودی شده بود؛ نمیدانست میخواهد با زندگیاش چه کند. خانواده و اطرافیانش گمان میکردند که او در کشور میماند و بیش از گوسفندداری در مزرعۀ خانوادگیاش، کاری انجام نخواهد داد. امّا نیوتن میدانست که رسالتش جای دیگری است.
نیوتن در دانشگاه کمبریج، بهترین بود امّا در خلوت خود، از آن هم بهتر بود.
بهلطفِ حمایتهای معلّمش در گرنتهام و عمویش که کشیشی محترم بود، نیوتن توانست جایی در دانشگاه کمبریج بیاید. در ژوئن ۱۶۶۱، در ترینیتی کالج، که بهترینِ کالجهای شانزدهگانۀ دانشگاه کمبریج بهشمار میرفت، قبول شد.
از همان لحظۀ ورودش به دانشگاه، عزم و انگیزۀ مطالعه داشت. بهغیراز دفترِ ۱۴۰برگِ جدیدش، چند شمع، جوهر، و یک لگن، به چیز دیگری نیاز نداشت؛ باقی کارها را ذهنِ کنجکاو و پرانگیزهاش انجام میداد.
آثار ارسطو، فیلسوف یونانی، شالودۀ برنامۀ آموزشی بود، بهویژه نظریّاتش دربابِ مادّه، صورت، زمان و حرکت. امّا از اندیشههای علمی جدیدتر نیز غافل نبودند، مثلاً اندیشههای گالیله، اخترشناسِ ایتالیایی.
بهعنوان نمونهای از آنچه نیوتن با آن مواجه بود، بیایید مفهوم زمان را درنظر بگیریم. امروزه عجیب مینماید، امّا تا پیش از سدۀ هفدهم میلادی، حرکت، همانقدر که نوعی فرایند تلقّی میشد نوعی وضعیت نیز بهشمار میرفت.
به بیان دیگر، همانطور که اگر جسمی را بکشند یا هلبدهند، آن جسم درحرکت خواهد بود، عقیده داشتند که مثلاً سیب تازهای هم که شروع به گندیدن میکند، درحرکت است. نیز گمان میکردند که وقتی سنگی را میتراشند تا تندیس یا مجسمهای بسازند، آن سنگ در حرکت است.
امّا گالیله – که از قضا در سال ۱۶۴۲ که نیوتن زاده شد، درگذشت – بود که نخستینبار گفت که حرکت را فقط باید وضعیت بهشمار آورد، نه فرایند.
علم نیز در ذات خود دگرگون میشد. پیش از آن، هندسه، مشاهده، و اندازهگیری، جایی در مطالعۀ قوانین طبیعت نداشتند. امّا در زمانۀ نیوتن، مطالعۀ علوم برمبنای تحقیقِ تجربی، اهمیّت بیشتری مییافت. برای مثال، در طولِ تحصیل نیوتن، ساعتهای دقیق، بیشازپیش دردسترس قرار گرفتند. این بدان معنا بود که سنجش زمان عملیتر میشد و درنتیجه، آزمایشهای زمانبنیاد را میشد آسانتر و با دقّت بیشتری انجام داد.
نیوتن هم که اصلاً برای آزمایشکردن خلق شده بود. شکیباییاش حدّی نداشت و آغوشش به روی تنهایی و خلوت باز بود.
وقایعِ سال ۱۶۶۴، بهخوبی این مدّعا را اثبات میکند. در آن سال، شیوع طاعون چنان فراگیر بود که دانشگاه کمبریج بهناچار تعطیل شد. بیشتر دانشجویان، از این فرصت استفاده کردند تا کمی از درس و دانشگاه بیاسایند. امّا نیوتن دانشجویی عادی نبود.
او به خانه برگشت و مشتاقانه تحقیقاتش را پیگرفت. آزمایشهایش بر نورشناسی، نور و رنگ متمرکز بود. یکی از آزمایشهای خطرناکش این بود که از توی یک آینه به خورشید خیره شد. همچنین آغاز کرد به کاربردِ ریاضیات در مسائلِ مربوط به حرکت؛ کاری که بسیار تحوّلآفرین بود. صدها صفحه سیاه کرد در جستجوی «راهحلّ مشکلاتِ مربوط به حرکت». پیشنهادهای مختلفی را مطرح کرد. یکی آن بود که نقطهها به سمتِ مرکز دایره حرکت میکنند؛ دیگر آن که نقاط، موازی با یکدیگر درحرکتند.
رفتهرفته بر او روشن شد که همه چیز درحرکت است. به بیان دیگر، همهچیز در «سیلان» [۱]است.
پس از آنکه طاعون فرونشست، انجمن سلطنتی، نیوتن را مورد توجّه قرار داد و به او کرسیِ استادی در کمبریج اعطا کرد.
پیش از آنکه طاعون از میان برود و دانشگاه کمبریج درهایش را بازبگشاید، نیوتن بخشهای اصلیِ نظریهاش دربابِ حرکت را پرداخته بود.
از جمله، تأمّلاتی دربابِ ویژگیهای گرانش و تأثیر آن بر اشیاء متحرّک. این داستان ساختگی که افتادنِ سیبی الهامبخشِ نیوتن بوده است، همچنان دهانبهدهان میگردد. امّا در واقع، فرایند کشف از این قرار بود: رهاکردنِ اشیاء از یک سطح شیبدار به پایین و ثبتِ مشاهدات.
در اکتبر۱۶۶۷، سالی که به کمبریج برگشت، اسحاق بارو، استادِ ریاضیاتِ نیوتنِ ۲۴ساله، او را فراخواند تا در تهیّۀ سخنرانیهای درسی کمکش کند. طولی نکشید که نیوتن خود سخنرانی ارائه میکرد. تا پایان سال ۱۶۶۹، کرسیِ بسیار معتبرِ ریاضیاتِ لوکاسی در اختیار بارو بود، و پس از آن به نیوتن اعطا شد.
«استاد لوکاسی»، صرفاً یک عنوان پوچ نبود. اکنون نیوتن بهیمنِ موقعیتش، صاحبِ آزمایشگاهی در ترینیتی بود. آنجا خلوت میگزید و آزمایشهای بیشمار انجام میداد. پیش از پایانِ دهۀ بیستِ زندگیاش، نخستین نمونۀ تلسکوپ بازتابی را مهندسی کرده بود. پیش از او، تلسکوپها شکستی بودند و تصاویری کوچک، تار و کجومعوج تولید میکردند. برعکس، تلسکوپ دستساختِ نیوتن، نور بیشتری را به درون راه میداد و در نتیجه، امکانِ بیشتری برای مشاهدۀ سیّاراتی همچون زهره و مشتری فراهم میشد.
طولی نکشید که انجمن سلطنتی، برجستهترین مؤسّسۀ علمی در بریتانیا، از اختراع او خبردار شد و از او در سال ۱۶۷۲ دعوت کرد تا کار خود برروی نور و رنگ را منتشر کند.
نیوتن در رسالهاش توصیف کرد که در آزمایش خود، نور خورشید را از چندین منشور گذراند و از این طریق توانست رنگهای متفاوتی را از یکدیگر جدا کند.
برپایۀ این نتایج، نیوتن این فرضیه را پیشکشید که نور، متشکّل از ذرّات است. پیشتر عقیده بر این بود که منشورها خود رنگها را پدید میآورند امّا نیوتن بر آن بود که آنها صرفاً نور سفید را که خود ترکیبی از رنگهاست، تجزیه میکنند.
این رساله، کفر خیلیها را در انجمن سلطنتی درآورد. بهویژه، یکی از اعضای آن، رابرت هوک، بسیار از این بابت آزرده شد، بهحدّی که تا زنده بود، دست از نقدِ کارهای نیوتن برنداشت.
نیوتنِ جوان، رابرت هوک را یک منتقد، و اِدموند هالی را یک قهرمان میدانست.
بهرغم تأثیری که این رساله بر مطالعاتِ مربوط به رنگ و نور داشت، طولی نکشید که نیوتن از انتشار آن پشیمان شد. دوست نداشت که مشتی پیرِ کهنهپرست که متکبّرانه گمان میکردند بخاطرِ جایگاهشان میتوانند استادِ جوان را دستکمبگیرند، به کارش حمله کنند.
سردستۀ این شکّاکان رابرت هوک بود که یافتههای نیوتن دربابِ نور و رنگ را به چیزی نگرفته بود و حتّی نظریّۀ او را صرفاً یک «فرضیّه» خوانده بود.
وقتی که بدخلقیهای او چندین ماه ادامه یافت، نیوتن دست به حمله زد. به هوک توپید و از برهانهای استوارِ ریاضیاتی اثرش دفاع کرد.
امّا حتّی این کار هم آزردگیاش را از میان نبرد. دو سال دیگر خود را در عزلت و انزوا حبس کرد تا بالاخره با یک رسالۀ دیگر سربرآورد. قرار شد که آن را درسال ۱۶۷۵، بجای آنکه بیدرنگ منتشر کند، دربرابر انجمن سلطنتی بخواند. رساله باز دربابِ ویژگیهای نور بود امّا اندیشههایش دربارۀ حرکت را نیز بهبحث میگذاشت و برخی از مشاهداتِ پیشین او را دربابِ الکتریسیتۀ ساکن توضیح میداد.
این بار هم هوک، مخالفِ آراء نیوتن بود. مسلّماً انتخابِ هوک بعنوان رئیس انجمن سلطنتی در سال ۱۶۷۷، به حلّ این اختلاف کمکی نکرد.
با اینحال، میتوان بهخوبی ثابت کرد که دشمنیِ هوک، درواقع سودمند هم بود، زیرا مطمئنّاً نیوتن را به کارها و کشفهای بیشتری واداشت.
مهمتر آنکه فشار بیوقفۀ هوک بر نیوتن برای ارائۀ برهان ریاضی، منجر شد که نیوتن سختتر و باجدّیّت بیشتری بر مبانیِ نظریّهاش کار کند. مطالعهای که بر روی مدار زمین انجام داد، نمونهای کلیدی از این روش است. نتیجۀ نهایی آن، رسالۀ دورانسازِ سال ۱۶۸۴ بود: «در بابِ حرکتِ اجرام آسمانی در مدار».
امّا نیوتن یک هوادارِ وفادار نیز داشت: ادموند هالی. او ریاضیدان و اخترشناس انگلیسی پرآوازهای بود، و امروزه بخاطرِ دنبالهداری که بهنام او نامگذاری شده، مشهور است.
هالی توانست که از نیوتن برای انتشارِ نخستین کتابش در سال ۱۶۸۶، حمایت مالی کند؛ کتابی که بهتحقیق مهمترین کتاب در ریاضیات است: Philosophiæ Naturalis Principia Mathematica (اصولِ ریاضیِ فلسفۀ طبیعی)
این کتاب، دربردارندۀ سه قانون بنیادی نیوتن است که هنوز نیز به کودکان آموخته میشود.
نخستین قانون نیوتن بیانگر آن است که جسم متحرّک، متحرّک خواهد ماند مگر آنکه با مقاومتی روبرو شود. دومین قانون این است که نیرو، مولّدِ حرکت است.
آخرین قانون مشهور، توضیح میدهد که هرکنشی، دارای واکنشی برابر و درجهتِ مخالفِ خود است.
اکنون نیوتن، با اعتبار و احترامی که داشت، سُکّاندارِ انجمن سلطنتی و ضرّابخانۀ سلطنتی شد.
هنوز جوهر نخستین کتابش خشک نشده بود که دستبهکارِ تهیّۀ ویراستِ بازنگریشدۀ آن شد. او میخواست اثرش را دسترسپذیرتر کند تا تمام دنیا بتواند از مشاهداتِ او که بهاثباتِ ریاضی رسیده بودند، بهره بگیرد.
دشمن بزرگ او، رابرت هوک، در۱۷۰۳ درگذشت، و نیوتن جانشین او در انجمن سلطنتی شد. تا حدودی به سببِ کوششهای نیوتن بود که انجمن سلطنتی، از پرداختن به علوم خفیه دست برداشت و درعوض، بر اثباتِ قوانین طبیعت از طریقِ ریاضیات تمرکز کرد.
بهرغم این دستاوردها، نیوتن احساس میکرد که کارهای بیشتری هست که باید انجام دهد، امّا در موقعیّتی نبود که یک رسالۀ حیرتانگیز دیگر منتشر کند.
پیشتر، فرمولی ریاضی برای گرانش عمومی بهدست داده بود، و ثابت کرده بود که گرانش، نیرویی جهانی و عمومی است، امّا هنوز اثبات نکرده بود که علّت گرانش چیست. فقدانِ برهان، دستاویزی عالی برای مخالفانش بود. بهزودی این پرسش مطرح شد که آیا نیوتن، گرانش را نوعی نیروی جادویی و توضیحناپذیر دانستهاست؟
امّا ریاست نیوتن بر انجمن سلطنتی موجب میشد که دربرابر این انتقادات، هراسی به دل راه ندهد. سِمَت جدیدش به او مرجعیت بیشتری از پیش میبخشید و از این رو، کمتر پروای عیبجویان را داشت. بریتانیا دیگر زیرِ فرمانِ فرمانروایی کاتولیک نبود و نیوتن دیگر نگران نبود که کلیسا، کار او را کفر بنامد. گذشته از اینها، بهیُمنِ پیشرفتهای صنعت چاپ، آثارش در سراسر اروپا منتشر و خوانده میشد. قدرت دستگاههای جدیدِ چاپ، برای نیوتن مخاطبانی بینالمللی بهارمغان آورده بود.
در این زمان بود که افتخاری دیگر آفرید و به ریاستِ ضرّابخانۀ سلطنتی گمارده شد؛ به بیان دیگر، مسئولِ پولِ انگلستان شد.
چنین پیشرفتی، چندان که ممکن است بنظر برسد عجیب نبود. ریاضیات، رفتهرفته در تمامِ امور عالم اهمّیت مییافت؛ از جمله کشتیرانی، آمار جمعیت، و اقتصاد. پولِ باثبات و کارامد، عنصری مهم در علمِ تازۀ حسابِ سیاسی بود.
نیوتن، پیشتر چندسالی را در مقامِ سرپرستِ ضرّابخانه (Warden of the Mint) سپری کرده بود امّا در سال ۱۷۰۰، رسماً به سِمَتِ رئیس ضرّابخانه (Master of the Mint) گمارده شد. او نیز از آن سِمت و وظایفِ مرتبط با پول و حسابداری، استقبال کرد و دستبهکارِ ایجادِ پولِ جدیدی شد که جعلِ آن دشوارتر باشد.
شغلی بود آبرومند و پردرآمد که آوازۀ بینالمللی هم به همراه داشت.
سرانجام، حرمت و اعتبار نیوتن، برهمگان مسلّم شد؛ مردم به سخنش گوش میدادند و اندیشههایش را جدّی میگرفتند.
در اواخر عمرِ نیوتن، گُتفرید لایبنیتس، حاصلِکار او را زیرسؤال برد و اختلاف آن دو، پس از مرگشان نیز ادامه یافت.
با مرگ هوک، نیوتن از بزرگترین منتقدش خلاص شده بود امّا هنوز هم مناقشات بسیاری برمیانگیخت.
مشهورتر از همه، دعوایش با ریاضیدانِ آلمانی، گتفرید ویلهِلم لایبنیتس است. هریک مدّعی بود که خود مبدعِ حسابان بوده است و دیگری، کار او را انتحال کرده است.
آتشِ این بحث، پس از مرگ آن دو نیز تا دههها شعلهور بود. درواقع، بسیار دشوار میشد فهمید که هرکدام دقیقاً چه چیز را از دیگری گرفته است و چه چیز را مستقلّاً بهدست آورده است.
امّا آنچه مسئله را بهراستی پیچیده میکرد این بود که ادّعاهای نیوتن، مبتنی بر کارهایی بود که انجام داده بود امّا منتشر نکرده بود. درواقع، نخستین کارش را در زمینۀ محاسباتِ مقدار بینهایت کم، در سالهای پرثمری آغاز کرده بود که بخاطرِ طاعون، دور از کمبریج میگذراند.
سرانجام، جان والیس، یکی از همکارانِ ریاضیدانِ نیوتن در کمبریج، از او خواهش کرد که چند اثرِ مبتکرانه را که از سالهای ۱۶۶۰ نزد خود نگاه داشته بود، منتشر کند. اگرچه نیوتن، برخی از آنها را در دومین کتاب خود، رساله دربابِ بازتاب، شکست، تغییر انحنا و رنگهای نور، بهکار برده بود، امّا به عناصر دیگر آن، در بیاناتِ منتشرشده از سوی انجمن سلطنتی به ریاست نیوتن اشاره شده بود. جای شگفتی نبود و نیست که نیوتن از تمامِ قدرتِ سازمانیاش برای ابطال و تکذیبِ اتّهاماتِ لایبنیتس استفاده کرد.
بهرغم کوششهای نیوتن، رقابتش با لایبنیتس گویی سرِ فیصلهیافتن نداشت.
درواقع، لایبنیتس صریحاً از نیوتن انتقاد میکرد که نتوانسته است علّت گرانش را پیدا کند و همچنین مسخره میکرد که نیوتن باور دارد که قوانین جاذبه، حتّی در خلأ نیز حکمفرماست.
این دعوا، تا آخرین نفس در ذهن لایبنیتس ماند. نزدیک مرگ، در سال ۱۷۱۶ به دوستی نوشت: «بدرود ای خلأ، ای اتمها، و ای تمامِ فلسفۀ آقای نیوتن.»
با اینحال، برخلافِ رقابتِ نیوتن با هوک، این دعوا چیز درخورِ ستایشی نبود. فصلی شرمبار و حقیرانه بود از داستان زندگی نیوتن. کمکی هم به پیشرفت علم نکرد. اگر بگوییم ماجرای زشتی بوده است، باز حقّ مطلب را ادا نکردهایم.
رمانتیکها از دستاوردهای نیوتن بیزار بودند، امّا میراث او مصون است.
نیوتن در سیویکم مارس۱۷۲۷، در اوج شهرت درگذشت. او مقام شهسواری (شوالیه) یافته بود و حتّی در کلیسای وستمینستر لندن، در کنار بسیاری از پادشاهان به خاک سپرده شد. اگرچه بهعلّت سنگکلیه، بسیار رنجور بود امّا میگویند هرگز فریاد نکشید و ننالید.
نیز میگویند که مجرّد ماند؛ قدر مسلّم این است که وارثی از خود بهجا نگذاشت. امّا بیوارث نیز میراث او عظیم است. او جهان را ازاعصار تاریک بهدرآورد. اکنون جهان مدرن، جهانی بود که در آن، طبیعت برپایۀ اصول و قوانین فهمیده میشد.
امّا شاعران و رمانتیکهای سدههای هژدهم و نوزدهم، از دستاوردهای نیوتن خوششان نمیآمد. در نظر شاعرانی همچون ویلیام بلیک، رمزوراز جهان، دیگر نمیتوانست موضوع ادبیات باشد زیرا بهزبانِ عقل درآمده بود و کماثر شده بود. در نظر او، نیوتن جهان را به «فهرستی ملالآور از اشیاء معمولی» بدل کرده بود.
امّا رمانتیکها نمیتوانستند درخشش کار نیوتن را محو کنند. میراث او مصون بود و روزبهروز هم قویتر میشد.
بنابر نظریّات نیوتن، زمین بهسببِ گرانش و حرکات خود، در منطقۀ خطّ استوا برآمدگی پیدا کرده بود. این نظریّه، در سال ۱۷۳۳، در سفرِ اکتشافیِ دهسالۀ فرانسویان اثبات شد.
گذشته از این، پیشرفتهای بعدیِ آلبرت اینشتین در علم فیزیک در قرن بیستم، عمدتاً برمبنای فیزیک نیوتنی بود.
بهجز عشق و علاقۀ نیوتن به علوم و ریاضیات، سرانجام، وجهِ دیگری از شخصیت او نیز آشکار شد.
پس از آنکه خویشاوندی دور، در سالهای ۱۹۳۰، املاک مسکونی خود را فروخت، حجم عظیمی از پژوهشهای نیوتن بهدست آمد و روشن شد که او در تمامِ عمر خود، به کیمیا، که صورتِ اوّلیّه و کمترعلمیِ شیمی است، نیز میپرداخته است؛ به بیان دیگر، سخت دلمشغولِ علوم خفیه بوده است.
مسلّماً آنطور که رمانتیکها جلوه میدادند، نیوتن صرفاً نمایندۀ یک خردگراییِ سرد و بیروح نبود.
اگر به این مسئله بیندیشید، برایتان معقول خواهد بود. نیوتن میکوشید که آشفتگی را به نظم درآورد و دفاع او از عقل و ریاضیات نیز شاید شناختهشدهترین نقشِ او در رسیدن به آن هدف باشد، امّا همین روحیّه نشان میدهد که او بههماناندازه، مشتاق و پذیرای امور ناشناخته و نامتعارف نیز بوده است.
جمعبندی نهایی
پیام کلیدی این چکیده کتاب:
اسحاق نیوتن یکی از تأثیرگذارترین کسانی است که تا کنون در این جهان زیستهاند. او با تکیه بر برهان ریاضی، نحوۀ آزمایشِ مشاهدات و دریافتِ سازوکار جهان را تاهمیشه دگرگون کرد. بخشی از تأثیر او را میتوان بهعصری نسبت داد که در آن میزیست: عصر روشنگری، که درآن، بسیاری از مردم جهان، باور به خرافات و جادو را پشتسرمینهادند. روششناسیِ ریاضیبنیادِ او، درکنارِ دامنۀ وسیعِ اکتشافاتش، معیار و ملاکِ تحقیقِ علمی را برای نسلهای آینده تعیین کرد.
نظری دارید؟
بسیار مشتاقیم که بدانیم شما دربارۀ محتوای این کتاب چه میاندیشید! کافی است ایمیلی بفرستید به remember@cfbk.ir و در قسمت موضوع، اسم این کتاب را بنویسید و دیدگاهتان را با خانواده کافه کتاب در میان بگذارید!
پیشنهاد برای مطالعۀ بیشتر: کتاب آغازِ بینهایت اثرِ داوید دُیچ
هرروز، از پیشرفتهای عظیمِ نظری و عملیِ علوم بهره میبریم. چه چیزی موجبِ این پیشرفت شد؟ در آغازِ بینهایت (۲۰۱۱)- سفری به سرزمینهای علم و فلسفه- داوید دُیچِ فیزیکدان استدلال میکند که تمامیِ پیشرفتِ بشر، ناشی از یک چیز است: جستجوی علّت و تببین. خلّاقیّت بشر، فرصتهای بیشماری برای پیشرفت به روی او میگشاید و از این رو، میتوان معرفت را چنین نامید: «آغاز بینهایت».
پا نوشت:
[۱]. flux (شار)