در این چکیده کتاب به مطالعات درخشانی دربارهی جامعهی شکل گرفته بر اساس سلفی و خودشیفتگی میپردازیم.
همانطور که شخصیت یاگو در نمایشنامه ی اتللوی شکسپیر می گوید، نشان دادن احساسات توصیه نشده است؛ چون خیلی زود پرنده ها به آن نوک می زنند.
این توصیه ای است که ظاهراً عصر معتاد به سلفی و خودشیفتگی ما آن را درونی سازی کرده است. رسانه های اجتماعی جایی است که ” بهترین ما ” زندگی می کند. خوش اندام، زیبا و با غذاهای رژیمی مغذی و میان وعده هایی که در عکس زیبا به نظر می رسند. اینجاست که ما خودمان را طوری به دنیا نشان می دهیم که دوست داریم دیده شویم.
خوشیفتگی نقش خود را در این قضیه ایفا می کند. با توجه به اینکه ما در طول سال ۱۰۰ میلیارد سلفی می گیریم چندان تعجب آور نیست.
خود ایده آل مان داستان خاص خودش را دارد. از تصویر پیکره های با دقت تراش خورده ی یونان باستان و وسواس خود بهسازی در قرن نوزده تا جامعه ی رقابت گرای خودمان، فرهنگ تصور ما را راجع به خود شکل داده است.
در خلاصه کتاب سلفی (Selfie) نوشته Will Storr خواهیم خواند:
- چگونه سیاستمداران کالیفرنیایی اعتماد به نفس را به عنوان راه حل در دهه ی ۱۹۸۰ عرضه نمودند؟
- چرا ماشین فراری یک بانکدار شما را تحت تاثیر قرار می دهد، حتی اگر فکر کنید اینگونه نیست؟
- چرا چاق بودن در برخی از فرهنگ ها نشانه ی موفقیت است؟
نحوه ی تفکرمان درباره ی بدنمان بسیار از فرهنگی که درآن زندگی می کنیم تاثیر می پذیرد.
سریع ترین راه برای احساس بدی داشتن درباره ی خودتان چیست؟
برای نویسنده، نگاه کردن به آینه است. هر وقت که نگاهش به بازتاب تصویرش در آینه می خورد، شروع به قضاوت کردن درباره ی ظاهرش می کند. به این فکر می کند که چرا شکمش از آنچه که باید بزرگتر است؟ اما دوباره فکر می کند چرا نباید به همین اندازه ای باشد که الان هست؟ این فشاری که برای لاغر و عضلانی بودن وجود دارد از کجا می آید؟
ایده آل های بدنی ما توسط فرهنگی که در آن رشد کرده ایم شکل می گیرد.
وزن را در نظر بگیرید. لاغر اندام بودن در دنیای غرب بسیار با ارزش است، اما همه جا اینطور نیست. مثلاً در تانزانیا، برعکس است. به چاقی به عنوان نشانه ی وضعیت اجتماعی بالا ارزش نهاده می شود.
ایده آل غرب از بدنی عالی داستان منحصر به فردی دارد و ریشه هایش به فرهنگ اولیه اروپا یعنی یونان باستان باز می گردد.
به ظاهر شخصیت های اسطوره ای مثل هرکول یا ادونیس فکر کنید: جای آن ها با عضلات خوش تراش و خط های بدن V شکل، احتمالاً می توانست روی جلد مجله ی سلامت مردان[۱] باشد.
این به آن معناست که تفکر ما درباره ی اینکه خودِ کامل مان باید چه شکلی باشد هنوز بر طبق افکار و باورهای مردمی که بیش از دو و نیم هزار سال قبل از ما زندگی می کردند شکل می گیرد.
اما تنها تصویر بدن نیست که توسط فرهنگ شکل گرفته است. نحوه ی تفکر ما – یعنی ادراک – نیز توسط محیط پیرامون ما تعیین می شود.
بیشتر مردم در غرب تحصیلات رسمی دارند و به آن ها یاد داده می شود که اطلاعات را بررسی و اندازه گیری کنند، به این معنی که آنان دنیا را به طور خاصی می بینند. در نتیجه ما فکر می کنیم که همه ی مردم همه چیز را اینطور می بینند، اما اینگونه نیست.
مردم هیمبا در نامیبیا را در نظر بگیرید. آن ها نیمه چادر نشینند و کاملاً از دنیای مدرن جدا هستند. از آنجایی که آن ها تحصیلات غربی ندارند، اطلاعات را به گونه ای متفاوت در نظر می گیرند. وقتی پروفسور سوفی اسکات عصب شناس از هیمبا ها خواست تا ارتباط عاطفی صداهای خاص را تحلیل کنند، آن ها نتوانستند؛ زیرا فرهنگ هیمبا این نوع از تفکر را آموزش نمی دهد.
به طور خلاصه، نحوه ی تفکر ما درباره ی جهان بسیار تحت تاثیر فرهنگ و جامعه ای است که ما در آن زندگی می کنیم.
ما به افراد محبوب و موفق توجه می کنیم و آن ها را الگوی خود قرار می دهیم.
عیسی مسیح (ع)، کنفوسیوس و کیم کارداشیان چه ویژگی مشترکی با هم دارند؟ همه ی آن ها تاثیری قوی بر اطرافیان خود گذاشتند. چه این افراد حواریون باشند چه هم وطنان و چه فالوورهای اینستاگرام. آن ها توسط مردمی احاطه شده بودند که به آنان نگاه می کردند.
این به این دلیل است که افراد تاثیرگذار نه تنها باعث شکل گیری فرهنگ ما می شوند، بلکه تفکر ما را راجع به هویت آینده ی ما نیز شکل می دهند.
خب آن ها چگونه این کار را می کنند؟
مغز ما به طور ناخود آگاه با جستجوی شاخصه های موفقیت، رهبران فرهنگی بالقوه را انتخاب می کند.
تحقیقات نشان می دهد که مثلاً ما غالباً شروع به تقلید تن و آهنگ صدای مسلط ترین فرد در هر موقعیت اجتماعی می کنیم.
همچنین شواهدی مبنی بر این وجود دارد که ما از افرادی که شاخصه هایی از شایستگی دارند تقلید می کنیم، آن هم وقتی ۱۴ ماهه هستیم! این یک الگو را تعیین می کند. وقتی بالغ می شویم، بیشتر به نشانه های موفقیت مثل لباس ها یا ماشین ها توجه می کنیم.
به بیان دیگر، وضعیت اجتماعی مظهر مادی دارد. به این دلیل که این فرآیند اغلب خودکار و ناخودآگاه است، حتی از آن آگاه هم نیستیم. شاید فکر کنیم که فراری براق یک بانکدار تحت تاثیرمان قرار نمی دهد، اما احتمالاً همینطور است.
یکی از دلایلی که باعث می شود پذیرای شاخصه های موفقیت باشیم، گذشته ی انسان به عنوان یک گونه است. پیشینیان شکارچی ما همه نوع دلیلی برای شناسایی و تقلید از موفق ترین ها را داشتند. جواهرات ساخته شده از دندان حیوانات کشته شده یا لباس های ساخته شده از پوست حیوانات نماد تاثیرگذار آن ها از موفقیت بوده است.
اما ما فقط به ادراک خود وابسته نیستیم، بلکه به دور و بر خود هم نگاه می کنیم تا ببینیم دیگران دارند از چه کسانی تقلید می کنند.
اگر دیگران دارند از فرد دیگری تقلید می کنند، احتمالاً ما هم شروع به انجام همان کار می کنیم.
این به عنوان ” تاثیر پاریس هیلتون ” شناخته شده است و اثرش مانند گلوله ی برف است: توجه به توجه بیشتر می انجامد. اگر رسانه کسی را دارای ارزش خبری بداند، ما فکر می کنیم او به طور ذاتی ارزش خبری دارد.
و زمانی که این اتفاق بیفتد، رسانه بیشتر و بیشتر به او توجه می کند. این باعث ایجاد چرخه ای نامحدود از بازخوردها می شود که در آن وضعیت اجتماعی کسی می تواند به سرعت بالا رود.
فرآیند صنعتی، علمی و ذهنی در قرن نوزده، نحوه ی تفکر ما را نسبت به “خودِ کامل” تغییر داد.
پس چه زمانی مفهوم مدرن ما از خودِ کامل پدیدار شد؟
قرن نوزده فصل مهمی از این داستان بود که چگونه ما به چیزهایی که اکنون ارزش می نهیم رسیدیم.
قرن نوزده عصر پیشرفت شگرف بود. تمدن غرب گام های بلندی در راستای تکنولوژی، علم و خرد برداشت که نه تنها دنیای پیرامون ما را تغییر داد، بلکه نحوه ی تفکر ما درباره ی خودمان را نیز تغییر داد.
ظهور نیروی بخار، راه آهن، برق، نظریه تکامل داروین و پویایی اجتماعی بیشتر برای طبقات پایین تر درهم آمیخت تا ما را از وابستگی به محیط زیست برهاند.
در قرن های قبل، سرنوشت ما توسط دنیای مادی تعیین می شد. ادراک مردم از ” خود ” بسیار با توجه به این که کجا زندگی و کار می کردند به وجود می آمد.
همه ی این ها در قرن نوزده تغییر پیدا کرد. میلیون ها زن و مرد در آمریکا و اروپا دیگر برای زنده ماندن نیازی به تامین غذای خودشان از زمین های کشاورزی نداشتند. و این نحوه ی تفکر ما درباره ی خودمان را تغییر داد. ما دیگر خودمان را ناگزیر از وابستگی به طبیعت نمی دانستیم، بلکه صاحبان سرنوشت خود بودیم.
اکنون اقتصاد به جای محیط زیست، ادراک ما را از ” خود ” شکل می داد. مردم ناگهان خود را در موقعیتی یافتند که می توانستند راه خود را دنبال کنند و بخت خود را رقم بزنند.
اما تعیین “خود” تنها یک واقعیت اقتصادی نبود، بلکه نیاز به یک ایده آل اجتماعی نیز داشت. خودِ کامل دوباره انگاشته شده بود. در این زمان بود که تصویرِ ایده آلِ مرد سخت کوش توانا در خود بهسازی پدیدار شد.
این تغییر در راستای دیگری یعنی کتاب های خودیار بازتاب یافت. اولین کتاب از این نوع که در بریتانیا پدیدار شد همان نام “خودیار” را گرفت. این کتاب در مورد این بود که افراد می توانند با بهره بردن از فرصت های بسیار در جوامع مدرن، خود را بهبود ببخشند.
این یک مرحله ی مهم بود. این کتاب ها و تصویر خودِ کاملی که به مخاطبان ارائه می دادند، به شکل دادن ادراک ما تا به امروز ادامه داده اند.
اعتماد به نفس ممکن است ما را شهروندان بهتری نکند، اما قطعا ما را خودشیفته خواهد کرد.
امروزه برای والدین عادی است که به فرزندانشان بگویند چقدر خاص هستند. آن ها به فرزندانشان می گویند اگر به خودت باور داشته باشی، میتوانی به همه چیز برسی. آخر کدام پدر و مادری نمی خواهد اعتماد به نفس فرزندش را بالا ببرد؟
اما این تفکر که اعتماد به نفس بالا از نظر اجتماعی مفید است، کاملا تفکر جدیدی است که در دهه ی ۱۹۸۰ میلادی رواج یافت. و در عین حال که این تفکر کاملا محتمل به نظر می آید اما در واقع هیچ پایه ای ندارد.
در واقع اولین تحقیق علمی درباره ی اعتماد به نفس باعث مورد تردید قرار گرفتن نقش بالقوه ی آن به عنوان یک کالای اجتماعی شد. یک تحقیق در دهه ی ۱۹۸۰ میلادی که توسط جان وسکونسلوس و دیگر سیاستمداران کالیفرنیایی انجام شد را ببینید.
وسکونسلوس قانع شده بود که اعتماد به نفس پایین در مرکز هر بیماری اجتماعی قرار دارد. از اعتیاد و جرم گرفته تا نتایج ضعیف در مدرسه و خشونت و بارداری در نوجوانان. این باور، تجربه ی درمانی منجر به تغییر زندگی شخص او را بازتاب می داد.
اما محققانی که به موضوع نگاه می کردند واقعا هیچگونه شواهدی برای پشتیبانی از این ادعا پیدا نکردند. تنها ارتباطی که توانستند پیدا کنند ارتباط بین اعتماد به نفس بالا و نتایج بهتر تحصیلی بود.
نماینده های کالیفرنیایی هیچ مطالعه ای در این زمینه نداشتند. آن ها به طور تعجب آوری نتایج را ماست مالی کردند و به پشتیبانی از منافع اجتماعی فرضی اعتماد به نفس بالا ادامه دادند. آن ها نتایج علمی را در قالب اخبار اشتباه ارائه دادند و رسانه های جهانی را قانع کردند که جوابی همه جانبه برای مشکلات جامعه پیدا کرده اند.
از آن موقع برنامه های بالا بردن اعتماد به نفس در سراسر جهان غرب گسترده شده اند، اما نتایج نگران کننده بوده اند.
تا دهه ی ۱۹۹۰ میلادی، معمول شد که والدین، مدارس و جامعه باید برای بهبود اعتماد به نفس بچه ها همه کاری انجام دهند. مثلاً در کالیفرنیا، تمام حوزه های مدارس ابتدایی برنامه هایی برای دستیابی به این مورد اجرا کردند.
اما تشویق بی قید و شرط مشکل جدیدی ایجاد کرد: خودشیفتگی. معلوم شد که بالا بردن اعتماد به نفس می تواند تصور خودبرتربینی برای آن ها ایجاد کند.
و این در حال افزایش است. مطالعات بسیاری نشان داده اند که سطح خودشیفتگی در جوانان از دهه ی ۱۹۷۰ میلادی به سرعت افزایش پیدا کرده است.
سلفیها، جهان به شدت رقابتی، فردگرا و اینترنت محور ما را مجسم می کنند.
اما مگر سلفی گرفتن فقط یک تفریح بی ضرر نیست؟
خب نه. چرخاندن مداوم دوربین به سمت خودمان نیمه ی تاریک تری هم دارد. عشق ما به سلفی، نئولیبرال شدن جامعه را به طور فزاینده ای مجسم می کند.
جهان اطراف ما بیشتر از همیشه فردگرا و رقابتی شده است و پست کردن یک سلفی در رسانه های اجتماعی مثالی از آن است. کاری که ما با سلفی گرفتن انجام می دهیم این است که یک برند شخصی می سازیم.
تجاری سازی زندگی روزانه به این معنی است که ما قانع شده ایم که باید دائماً با هم رقابت کنیم. اگر می خواهیم موفق و ثروتمند باشیم، باید مطمئن شویم که جلوتر از همه ایم.
سلفی ها راهی برای هل دادن خودمان به سمت خط پایان هستند. گرفتن بازخورد مثبت تر، لایک و کامنت بیشتر از کاربران دیگر رسانه های اجتماعی به این معنی است که برند ما از دیگر رقیبانش موفق تر است.
این منظر از فرهنگ اینترنتی یک ایراد نیست. در واقع این ویژگی از ابتدا وجود داشته است. سیلیکون ولی ( مرکز صنعت کامپیوتر و فناوری در کالیفرنیا ) از اولین روزهایش به عنوان قطب نوآوری آنلاین، سعی کرده از اینترنت برای رقابتی کردن افراد و جامعه استفاده کند.
تکنولوژی “در هم گسیخته” کلید اصلی آن است. از دهه ی ۲۰۰۰ میلادی، پیشگامان سیلیکون ولی از ایده ای در اینترنت پشتیبانی کرده اند که به هر کسی اجازه می دهد تا خارج از شرکت های سنتی درآمد کسب کند.
پلتفرم هایی مانند فیسبوک و اینستاگرام را در نظر بگیرید. آن ها با صدا و حضور دادن به هر “من”، سلسله مراتب را از بین می برند. هر کسی با یک اکانت اینستاگرام می تواند از آن “من” پول دربیاورد.
“خود” یک پول رایج شده است. کسی مانند کیم کارداشیان می تواند فقط با آنلاین بودن بدون زحمت پول در بیاورد، یا در واقع با نشان دادن ورژن اصلاح شده ی خودش. جنبه ی مثبت آن این است که ما آزادی شخصی بیشتری به دست آورده ایم. اما جنبه ای منفی نیز وجود دارد.
جوامع اینترنت محور و فوق فردگرای ما هرگونه حس همبستگی اجتماعی را از بین برده اند. همانگونه که ما تبدیل به برندهای شخصی می شویم، دنیای پیرامون ما به صحنه ی رقابتی بی انتها تبدیل می شود. بازار کاری که آزادکاری و قراردادهای کوتاه مدت بر آن سلطه دارد.
این یک تصور مطلق و فلسفی است. اینجا هیچ “ما”ی اجتماعی نداریم، تنها فرد داریم.
انبوه محتواهای اینترنتی و فرهنگ شرمساری به کودکان یاد می دهد که نمی توانند اشتباه کنند.
اگر صفحه های اینستاگرام را بالا و پایین کنید، به سرعت می فهمید که امروزه چه شاخصه هایی بیشتر مورد تشویق قرار می گیرند. خودِ کامل لاغر و زیبا است و سلیقه اش غذاهای مقوی و میان وعده هایی است که در عکس قشنگ می افتند.
اما مشخصه ی دیگری وجود دارد که کمتر پیداست و اینترنت به ما یاد داده که به خودِ کامل تعلق دارد: ما نباید اشتباه کنیم.
این به آن دلیل است که فرهنگ آنلاین حرف های بدون فکر مردم را تبدیل به سلاح های بالقوه برای شرمساری کرده است.
رسانه های اجتماعی مانند تالاری از پژواک است. یک اظهار نظر ناجور میتواند مانند ویروسی فراگیر شود و اگر نه توسط میلیون ها نفر بلکه هزاران نفر در چند دقیقه دیده شود.
رسانه های دیگر این را بزرگ میکنند. مثلاً یک سلبریتی نظری از روی بی اطلاعی می دهد. خیلی طول نمی کشد که روزنامه های آنلاین پست اصلی را به همراه بازخورد های خشن انتشار می دهند.
اما چرا این خروجی های فرضاً محترم کاری را می کنند که همه انجام می دهند؟
شرمساری عمومی باعث پول سازی است. اگر به درآمدزایی از طریق تبلیغات وابسته اید، داستان هایی که باعث می شوند مردم روی آن ها کلیک کنند مانند گرد طلا هستند.
هتک حرمت اخلاقی بهترین طعمه برای جذب خواننده است، بنابراین تیترهای جذب کننده ی کلیک طراحی شده اند تا احساسات را تحریک کنند.
اگر چه محتواهای آنلاین و شرمساری عمومی نباید دست کم گرفته شوند چون می توانند نتایج مخربی در دنیای واقعی داشته باشند.
جوانان بیشتر در معرض خطرند. آن ها یاد گرفته اند که تنبیه اشتباهات، قضاوت سریع دوستانشان است، و بعضی اوقات این بهای زیادی است.
یک مورد غم انگیز در سال ۲۰۰۶ در بریتانیا را ببینید: یک دختر ۱۶ ساله تصویری از خودش را برای گروهی از دوستانش فرستاد. این یک یادگاری شخصی بود اما در آخر به طور گسترده ای در اینترنت پخش شد. مردم جهان که از موضوع اصلی بی خبر بودند، از عکس برداشت نژاد پرستانه بودن کردند. دختر نتوانست این را که مردم او را فرد متعصبی می دانستند تحمل کند و خودکشی نمود.
خلاصه ی پایانی
پیام اصلی این کتابچه این است که:
ما دوست داریم فکر کنیم که هویت ما محصول انتخاب ها و تجربیات منحصر به فرد ماست، اما انسانی که ما می خواهیم باشیم تنها به اراده ی ما بستگی ندارد. فرهنگ نقش مهمی در شکل گیری ادراک ما از خود ایفا می کند. ما ادراک خود را از مشخصه هایی که در جهان پیرامون ما تعبیه شده اند به دست می آوریم و عصر امروزی سلفی نیز تفاوتی در این مورد ندارد. تصویر ما از خودِ کامل بر اساس تاثیرات اقتصادی، تکنولوژی و ذهنی شکل گرفته است و یک نماد بالقوه از جوامع فوق فردگرا و معتاد به اینترنت و رقابت جوی اکنون است که ما در آن زندگی می کنیم.
بازخوردی دارید؟
ما واقعا خوشحال می شویم که نظرات شما را درباره محتوای متن بدانیم. ایمیل هایتان را به آدرس remember@cfbk.ir بفرستید. در قسمت موضوع ایمیل، نام این کتاب را بنویسید و نظراتتان را با ما در میان بگذارید!
پیشنهاد مطالعه ی بیشتر: The Narcissist You Know by Joseph Burgo
“خودشیفتگی” تبدیل به کلمه ای مهم و عیبی فراگیر شده است. اما ما واقعا چقدر درباره ی این وضعیت می دانیم؟ این کتاب افسانه ها و حقایق را شرح می دهد. خودشیفتگی تنها یک بیماری روانی جدی نیست، بلکه بخشی از زندگی است. همه ی ما مقداری به آن تمایل داریم. با بررسی دامنه ی وسیعی از خودشیفته ها – بیشتر سلبریتی ها – جوزف بورگو شرمساری پشت این همه درد را آشکار می سازد.
[۱] Men’s Health