با مطالعه این کتاب میآموزید
دستان خود را تا آنجا که میتوانید، از یکدیگر دور کنید. حال تصور کنید که تاریخ زندگی بشریت بر روی زمین، در بین دو دست شما جای گرفته است. فکر میکنید، چه مقدار از فاصله بین دو دست شما، به اندازه تاریخ زندگی بشر است؟
شاید تنها از بازو تا آرنج شما، به اندازه قدمت تاریخ زندگی بشر است، شاید هم فقط به اندازه یک انگشت شما! شاید حتی برای فهمیدن قدمت تاریخ زندگی انسان در این تصویرسازی، نیاز به میکروسکوپ داشته باشید.
هر چند که انسان، از نظر زمانی، قدمت کوتاهی در زندگی روی کره زمین دارد، اما در همین مدت زمان اندک، به نتایج بسیار زیادی دست یافته است. هیچ موجود زنده دیگری به اندازه انسان، تاکنون نتوانسته اینگونه سلطه خود را بر سیاره زمین گسترش دهد. واقعا چگونه همه این اتفاقات امکانپذیر شده است؟
در خلاصه کتاب انسان خردمند ، درباره مباحث کلیدی مرتبط به تاریخ بشر صحبت خواهیم کرد. از توسعه زبانهای مختلف برای ایجاد ارتباط گرفته، تا ایجاد پول و راهکارهای مبادله کالا در بین انسانها و تمام چیزهایی که انسان امروزی را شکل داده است.
در این خلاصه کتاب به پرسشهای زیر پاسخ داده میشود
- چرا کشاورزی باعث بدتر شدن وضعیت مردم و زندگی آنها شد؛
- چرا خط اختراع شد و مردم چگونه با این کار به ثبت وضعیت قرضها و بدهیهای خود میپرداختند؛
- چرا دهههای گذشته، تاریخ صلحآمیزتری نسبت به زمان حاضر دارد؟
ما انسانها موجوداتی بسیار خارقالعاده هستیم، که در گذشتههای دور توانستیم به طور کامل بر سیاره خاکی زمین چیره شویم. ما از مرزهای زمین فراتر رفتیم و فضای اطراف سیاره خاکی خود را کشف کردیم. در واقع میتوان گفت، حتی قسمتی از فضا را هم استعمار کردیم.
اما چگونه این کارها را انجام دادهایم؟ این اتفاقات از کجا شروع شد و چگونه شکل گرفت؟ برای یافتن پاسخ این پرسشها باید به روزهای تکامل گونهِ انسان بازگردیم. به عقیده نویسنده، حدود ۲.۵ میلیون سال قبل، انسانها در شرق آفریقا ظاهر شدند و در ابتدا، نمونهای از میمونهای بزرگ، به نام آسترالوپیتکوس (Australopithecus) بودهاند.
این گونه از انسانهای اولیه برای یافتن محیط زندگی بهتر، از شرق آفریقا مهاجرت کردند. قرارگیری در زیستگاههای جدید و بروز عادتهای تازه، باعث ارتقای وضعیت آنها و تکاملشان به شکل انسان راستقامت (Homo Erectus) و انسان رودولفی (Homo rudolfensis) شد.
انسان راستقامت، نام گونهای منقرض شده از انسان تباران است که در دوره زمینشناسی پلیستوسن (Pleistocene) زندگی میکردند. انسان رودولفی نیز نام کهنترین گونه انسانی است، که بین ۱.۸۸ تا ۱.۹ میلیون سال قبل در شرق دریاچه تورکانا یا همان کنیای امروزی زندگی میکردهاند.
با گذشت سالها و سازگارتر شدن انسانها با زیستگاههای جدیدشان، نمونههای دیگری از گونه انسان، به نام انسان نئاندرتال (Homo neanderthalensis) پدید آمدند. انسان نئاندرتال به دستهای از انسانها گفته میشود، که در اروپا، قسمتهایی از غرب آسیا، آسیای مرکزی و شمال چین سکونت داشتند.
این گونه جدید انسانی، نمونه خاصی نبود. این گونه از انسان نیز مانند سایر گونهها، مغز بزرگی داشت، به شیوه امروزی راه میرفت، از ابزارهای مختلف برای بهبود زندگیاش استفاده میکرد و روحیهای اجتماعی داشت.
شاید دانستن این موضوع جالب باشد، که انسان نئاندرتال مدتها پیش از انسان خردمند و مدرن امروزی به شکار جانواران بزرگ میپرداخت و از آتش در زندگی خود استفاده میکرد. با اینکه انسان مدرن هیچ برتری خاصی نسبت به سایر گونههای انسانی نداشت، اما مقاومت بالایی داشت و توانست گونه انسان را گسترش دهد. در نهایت تمام گونههای دیگر انسانی از بین رفتند و گونه مدرن و امروزی باقی ماند.
اما علت آن چیست؟
دو نظریه برای تشریح علت این موضوع وجود دارد:
- نظریه اول عنوان میکند، که گونه خردمند انسان، شروع به جفتگیری و تولیدمثل با سایر گونههای انسانی، به خصوص نئاندرتال کرد و همین موضوع منجر به ادغام گونه سایر انسانها با انسان امروزی شد. شواهد بسیاری وجود دارد، که نشان میدهد DNA اروپاییهای امروزی دارای ۱ تا ۴ درصد از DNA گونه انسانی نئاندرتال و برخی دیگر از گونههای انسانی کهن است.
- نظریه دوم نظریه جایگزینی نام دارد و درباره جایگزینی انسان خردمند امروزی صحبت میکند. بر اساس این نظریه، انسان امروزی به خاطر کسب مهارتها و تکنیکهای جدید به مرور باعث منقرض شدن گونههای انسانی مختلف غیر از خودش شد. انسان مدرن همچنین با فراهم کردن منابع غذایی مخصوص خود و کشتن سایر گونههای انسانی، توانست در زمین باقی بماند.
فکر میکنید، کدام یک از این نظریهها به واقعیت نزدیکتر است؟ ظاهرا، به نظر میرسد که هر دوی این نظریهها تا حدودی درست هستند.
در واقع انسان خردمند و مدرن امروزی باعث انقراض دیگر گونهها شده و همزمان، برای ادامه نسل خود با آنها جفتگیری کرده است.
در طول تمام دورانها، از به وجود آمدن انسان تا تثبیت جایگاه او بر روی زمین، همه انسانها، توسط انسان خردمند امروزی منقرض شدند. انسان خردمند، در طول زندگی خود، ویژگیهایی داشت که باعث پیشرفت او شد و به او کمک کرد تا جایگاه خود را در زمین تثبیت کند.
اما واقعا چه دلایلی وجود داشت، که این ویژگیها را برای انسان خردمند فراهم میکرد؟
شاید پاسخ این سوال برای شما هم جالب باشد. ساختار مغزی انسان خردمند و امروزی، بسیار منحصر به فرد بود و همین موضوع باعث شد که بر سیاره خاکی زمین حاکم شود.
حدود ۷۰ هزار سال قبل، مغز انسانهای اولیه مدرن، از طریق جهشی که با نام انقلاب شناختی معروف است، تکامل یافت. این سیر تکاملی باعث پیشرفتی نسبتا ناگهانی در قدرت مغز آنها شد.
به این ترتیب، سایر نسلها نتوانستند رقیب آنها شوند. انسان خردمند امروزی شروع به تشکیل جوامع بزرگ و پیچیده کرد. او مدلهای پیچیدهتری از ابزارها و تکنیکهای شکار و همچنین شبکههای تجاری اولیه را ایجاد کرد.
به این ترتیب، این دسته از گونه بشر، میتوانست در شرایط سخت، بهتر از سایر نسلهای انسانی دوام بیاورد و دسترسی راحتتری به منابع داشته باشد. مثلا، در نظر بگیرید که انسان مدرن قصد داشت به آمریکا برود. در چنین وضعیتی باید، در برابر شرایط سخت عبور از قطب شمال و سیبری تحملپذیری بالاتری میداشت. همین مسائل باعث شد که آنها، همکاری با یکدیگر، شکار ماموتهای بزرگ، بستهبندی و نگهداری از تکههای شکار شده، نحوه درست کردن کفشهای مخصوص برف و درست کردن لباسهای گرم با استفاده از پوست و خز را بیاموزد.
بروز این انقلاب در قدرت مغزی انسانها، اجازه داد تا بشر مدرن بتواند، به مکانهای مختلف کره زمین، مهاجرت و در آنجا زندگی کند. نسل انسان خردمند شروع به گسترش کرد و آنها در قسمتهای مختلف زمین از جمله آفریقا، اروپا، آمریکا و حتی استرالیا ساکن شدند.
با اینکه نسل بشر در سراسر زمین گسترش یافت، اما با توسعه و بهبود تکنیکهای شکار، آنها باعث انقراض دستهای از موجودات شدند. در استرالیا آثاری با قدمت ۵۰ هزار سال کشف شده است که اثبات کننده این موضوع است.
در این منطقه آثاری از پستانداران بزرگ شبیه تنبلها، با قدی نزدیک به ۶ متر و همچنین آرمادیلوها به اندازه یک مینی ون کشف شده است. جالب اینجاست، که چند هزار سال پس از به وجود آمدن انسان خردمند بر روی کره زمین، نسل اغلب این حیوانات منقرض شده و از بین رفته بود.
توضیح آنکه تنبل نام نوعی پستاندار است که ظاهر بسیار جالب توجهی دارد، و آرمادیلو نیز نوعی پستاندار بچهزای کوچک و نادر است که به خاطر پوسته سخت بدنش این نام را دارد. پیشنهاد میکنیم این اسامی را در گوگل جستجو کنید تا با ظاهر این دو گونه جانوری آشنا شوید.
به نظر شما، بهترین مثال برای ملموس شدن مفهوم پیچیدگی انسان چیست؟ بسیاری از افراد عقیده دارند، که ایجاد زبان، بزرگترین نشانه پیچیدگی انسان است. زمانی که انسان را با سایر گونههای بشر مقایسه میکنیم، بهتر متوجه تاثیر زبان بر پیچیدگی فوقالعاده نوع انسان میشویم.
تعجبی ندارد، که توسعه زبان یکی از پیچیدهترین و اصلیترین عوامل سلطه انسان خردمند بر این کره خاکی است. بیایید با هم، به بررسی چرایی این موضوع بپردازیم.
انسان خردمند، نوعی حیوان اجتماعی است. ما انسانها در جوامع مختلف زندگی میکنیم و زبان، اجازه تبادل اطلاعات آزادانه را به ما میدهد. این بدان معناست، که میتوانیم درسهای مهمی درباره غذا، شکارچیان، افراد خطرناک و غیرقابل اعتماد و سایر موارد مشابه را با یکدیگر به اشتراک بگذاریم.
مثلا با استفاده از زبان، میتوانیم درباره منابع فراوانی از میوه که به تازگی کشف کردهایم، با دیگران صحبت کنیم و به آنها اطلاعات بدهیم. یا در صورتی که از مخفیگاه یک شکارچی آگاه شده باشیم، میتوانیم به بقیه گروه هشدار دهیم و از ورود همگروهیهای خود به آن منطقه جلوگیری کنیم. در همه این مثالها، زبان باعث تمایز موجودیت ما با سایر مخلوقات روی زمین میشود.
همین موضوع، باعث منحصر به فرد شدن انسانها نسبت به سایر موجودات میشود.
حیوانات بسیاری در جهان هستی وجود دارند، که با یکدیگر همکاری میکنند. مثلا زنبورها همکاری و همراهی بسیار جدی و سرسختانهای با یکدیگر دارد. اما با وجود چنین نظم و همکاری سازمانیافتهای، زنبورها باز هم نمیتوانند نظم اجتماعی خود را با توجه به تغییرات و شرایط محیطی، ارتقا دهند. آنها نمیتوانند تهدیدها را پیشبینی کنند یا به فرصتهای جدیدی دست یابند. زنبورها حتی نمیتوانند از فرصتهای جدید بهره گیرند.
بیایید، حیوانات دیگری مانند شامپانزهها را در نظر بگیریم. شامپانزهها در همکاری و سازگاری با تغییراتی که متوجهشان میشود، انعطافپذیرتر هستند. البته آنها تنها میتوانند در موارد محدودی با یکدیگر همکاری کنند. برای همکاری، موجودات باید بتوانند یکدیگر را درک کنند، اما این امکان برای شامپانزهها در گروههای بزرگتر میسر نیست.
تنها حیوانی که میتواند با انعطافپذیری بالا، در کنار همنوعان خود، کارها را پیش ببرد، انسان خردمند است. او قادر است از طریق زبان، اطلاعات را از جهان پیرامون خود دریافت کرده و با دیگران به اشتراک بگذارد. علاوه بر این انسان از طریق زبان میتواند در مورد موضوعاتِ انتزاعی مانند خدایان، تاریخ، حقوق و سایر موارد مشابه به بحث و مناظره بپردازد. این ایدهها براساس خلاقیت داستانی مغز انسان شکل میگیرد و سنگ بنای فرهنگ انسانی هستند. این ایدهها باعث میشوند که ما حتی اگر دیگران را چندان نشناسیم هم، باب گفتوگو را با آن ها باز کنیم و بدین ترتیب باعث شکلگیری گروه شویم.
ما انسانها با به اشتراک گذاشتن ایدههایی که در مورد موضوعاتی مانند هویت، آزادی، انسانیت و یا ازخودگذشتگی و … داریم، مجموعهای از افراد را کنار یکدیگر قرار میدهیم و درنهایت باعث شکلگیری جوامع میشویم.
انسان خردمند اولیه در گروههای کوچکی زندگی میکرد و حتی قویترین این گروهها به زحمت به ۱۵۰ نفر میرسید. اما به لطف زبان و مفاهیم مشترک، امکان افزایش جمعیت جوامع فرآهم شد.
در نهایت، اتفاق معناداری به وجود آمد؛ روستاها به شهرها تبدیل شدند، شهرها به کشورها تبدیل شدند و در نهایت کشورهای مختلف در ابعاد یک جامعه جهانی مدرن و بینالمللی شکل گرفتند.
در بخشهایی از تاریخ، آمده است که انسان خردمند و مدرن، شیوه زندگی عشایری را برگزید. اغلب اجداد ما معمولا زندگی خود را با شکار و جمعآوری گیاهان میگذراندند. آنها به جای ماندن در یک منطقه، به مناطق مختلفی که دارای غذا و آذوقه بیشتری بود، سفر میکردند.
اما حدود ۱۲ هزار سال قبل، همه چیز تغییر کرد. آنچه ما درباره انقلاب کشاورزی در تاریخ میدانیم، این است که فعالیت انسان مدرن در زمینه شکار و جمعآوری آذوقه متوقف شد. آنها تصمیم گرفتند که به کشت محصولات کشاورزی بپردازند و دامداری حیوانات را آغاز کنند.
این اتفاق، یک انقلاب واقعی در تاریخ زندگی بشر ایجاد کرد. شاید کشاورزی امروزه یک امر بدیهی و تعریف شده به حساب بیاید، اما فهمیدن اینکه چرا اجداد انسان، به شکار و جمع کردنِ آذوقه تمایل داشتند، کمی دشوار است.
کشاورزی معمولا کاری وقتگیر برای یک فرد است. این در حالی است، که یک شکارچی باید حدود چهار ساعت برای صرف یک وعده غذایی وقت بگذارد. اما یک کشاورز باید از سحر تا غروب خورشید در مزرعه خود کار کند.
علاوه بر اینها، کیفیت غذاهای حاصل شده از کشاورزی و شکار نیز متفاوت است. کشاورزی برای اجداد ما، به معنای تولید طیف وسیعی از غلاتی همچون گندم بود، که هضم سختی داشت و مواد مغذی و ویتامینهای کمی را نصیب انسان میکرد. اما در مقابل، انسان با شکار و انباشت خوراکیهای طبیعت میتوانست، به طیف گستردهای از گوشت، آجیل، میوههای مختلف و انواع ماهی دست یابد.
با این حال، فکر میکنید که چرا شرایط تغییر کرد و انسان به کشاورزی روی آورد؟
برای این کار دو دلیل وجود داشت:
- دلیل اول آن بود که کشاورزی در ابتدا، فرآیندی آهسته و پیچیده بود. اما با گذشت زمان و پیشرفتهتر شدن نسل انسان خردمند، این فرآیند با زندگی انسان عجین شد. با گذشت زمان، بشر مزایای کشاورزی را کشف کرد؛ به این ترتیب بازگشت به گذشته و عصر شکار، منطقی به نظر نمیرسید.
- دومین دلیل آن بود، که با وجود تمام اشکالاتی که در کشاورزی وجود داشت، اما مزیت بزرگی را برای انسان فرآهم میکرد؛ کشاورزی، عملی بسیار کارآمد بود. کشاورزان میتوانستند فقط در قسمت کوچکی از یک زمین، تعداد زیادی از گیاهان خوراکی را پرورش دهند.
این کار باعث افزایش عرضه مواد غذایی در جوامع انسانی میشد و به این ترتیب جمعیتهای بیشتری امکان رشد و توسعه مییافتند. در نتیجه بر جمعیت انسان خردمند امروزی افزوده شد.
اما افزایش جمعیت، یک مشکل بزرگ ایجاد کرد. در بخشهای بعدی این خلاصه کتاب ، درباره این موضوع صحبت میکنیم، که جوامع آن زمان، چگونه توانستند با افزایش جمعیت مواجه شوند و تدابیر لازم را برای چنین شرایطی بیندیشند.
زندگی پیش از انقلاب کشاورزی، نسبتا ساده بود. اگر فردی در خانه خود گوشت نداشت، میتوانست به سادگی از همسایه خود بگیرد. همسایهها نیز خوراکیهای مازاد خود را با یکدیگر به اشتراک میگذاشتند.
در اغلب موارد، آدمها از کمک به یکدیگر طفره نمیرفتند و در آینده، اگر به چیزی نیاز داشتند، دیگران کمکهای گذشته او را دوباره به خودش بازمیگرداندند. اما با توسعه کشاورزی، مزایای اقتصادی اهمیت یافت و شرایط عرضه کالا و مواد غذایی به نظام مبادلهای تبدیل شد.
فکر میکنید، چرا این اتفاق رخ داد؟
مردم دیگر برای آماده کردن وعده غذای بعدی خود، تحت فشار قرار نمیگرفتند. کمکم مردم به انجام تجارتهای جدید روی آوردند. آنها به بافندگی و آهنگری پرداختند؛ آنها کالاهایی تولید میکردند، که کشاورزان به این کالاها نیاز داشتند. پس از ساخت کالاهایی مانند داس، بیل و سایر موارد مشابه، مردم با یکدیگر معامله میکردند.
اما خیلی زود، مبادله اقتصادی نیز برای مردم ناکافی بود. همانطور که تجارت و بازرگانی در بین مردم رشد میکرد، مردم بیشتر به دنبال تهیه کالاهای مختلف بودند و به همین دلیل عرضه کالا دشوارتر میشد. مثلا اگر شما برای گرفتن یک خوک از یک کشاورز تنها یک چاقو داشتید و کشاورز به چاقو نیازی نداشت، باید چه کار میکردید؟
یا مثلا اگر کشاورز نیاز به چاقو داشت، اما خوکهایش در شرایطی مناسبی برای کشتار و استفاده نبود، تنها میتوانست در مقابل گرفتن چاقو، قول ارائه یک خوک در آینده را به شما بدهد. اما در چنین شرایطی، افراد چه مدرکی برای اثبات انجام گرفتن این معامله در آینده داشتند؟
در پاسخ به چنین مشکلی، انسان خردمند و مدرن، حدود ۳ هزار سال پیش از میلاد، خط و پول را اختراع کرد. سومریها در بینالنهرین برای اولین بار خط را اختراع کردند و به جمعآوری و ثبت اطلاعات برای معاملات پیچیده پرداختند.
آنها تراکنشها و معاملات مردم را بر روی لوحهای رسی، حک و برای ثبت آنها از علائم اقتصادی خاصی استفاده میکردند. در همان زمان، آنها شروع به استانداردسازی متدهای پرداخت با استفاده از پولِ جو کردند؛ یعنی جو همانند واحد پولی برای مبادلات بهکار گرفته میشد.
به این ترتیب، مردم میتوانستند در ازای ارز ایجاد شده، به راحتی یک خوک تهیه کنند و برای سایر محصولات مورد نیاز خود، پرداخت کنند. با توجه به همین موضوع، افراد میتوانستند معاملات خود را ثبت و در زمان سررسید، درخواست خود را دریافت کنند.
همانطور که در بخش های قبلی این خلاصه کتاب خواندید، اختراع خط و پول، باعث آسانتر شدن معاملات اقتصادی شد. این کار، تقلب در کارهای اقتصادی را سختتر کرد. البته این کار بدان معنا نبود که عملیات اقتصادی، به طور ناگهانی در جوامع شکل گیرد و آرام و موثر پیشرفت کند.
در واقع جوامع و اقتصادها همچنان رشد میکردند و کنترل و تنظیم آنها دشوارتر میشد.
با وجود چنین شرایطی، به نظر شما جوامع انسانی چه تدابیری برای این موضوع اندیشیدند؟
آنها تصمیم گرفتند، قوانینی برای تنظیم رفتار افراد و سیستمهای قدرتمند ایجاد کنند و مطمئن شوند که مردم از این سیستم تبعیت میکنند.
به این ترتیب، جوامع به صورت سلسله مراتب، از نو ایجاد شدند، به طوری که یک پادشاه یا امپراطور در راس حکومت، بر دیگران فرمانروایی میکرد. اگر چه امروزه، از حاکمان آن روزها به عنوان افرادی بیرحم یاد میکنند، اما سلطنتها و امپراطوریهای گذشته باعث ثبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی میشدند.
مثلا نظامنامه و قانون حمورابی مجموعهای از قوانین صادر شده توسط ششمین شاه بابِل بود که در سالهای ۱۷۶۰ پیش از میلاد وضع شده بود.
این قوانین مجموعهای کامل برای اجرا در سراسر امپراطوری بابل بود و به مواردی همچون مالیات، قتل، سرقت و سایر موارد مشابه پرداخته بود. این قوانین درباره چشمانداز کلی امپراطوری توضیح داده و به موضوعاتی اشاره کرده بود که انجام آنها در سراسر امپراطوری مجاز است. به این ترتیب، مردم در هر کجای مرزهای امپراتوری که سفر میکردند یا قصد معامله داشتند، میدانستند که باید به کدام قانون یا آداب و رسوم پایبند باشند.
امپراطورها و پادشاهان برای پذیرفته شدن قوانینشان توسط مردم، به اقتدار نیاز داشتند. این موضوع معمولا با استفاده از اهرمِ دین پیش برده میشد. وقتی مردم میپذیرفتند که حاکم، با ارادهِ خدا در راس حکومت قرار گرفته است، بیشتر به قوانین امپراطوری پایبند میشدند.
مثلا حمورابی، اعلام کرد که توسط خدایان منصوب شده تا بر شهروندان بینالنهرین حکومت کند و به این ترتیب، توانست قوانینش را اجرایی کند. همزمان با گسترش امپراطوریها، ادیان نیز ترویج میشدند تا قدرتها پابرجا بمانند. این کار گاهی با زور و گاهی با استفاده از فرآیندهایی آهسته و غیرمستقیم اعمال میشد. حکومتهای امپریالیستی توانستند بسیاری از گروههای گوناگون قومی و مذهبی را به چند تمدن بسیار بزرگ تبدیل کنند.
اغلب مردم در طول تاریخ به تواناییهای خود اطمینان نداشتند و تنها قدرت خدا را باور میکردند. از آنجایی که ذهنیت مردم این بود که انسان، فانی است و اختیاری بر سرنوشت خود ندارند، درنتیجه دلیلی وجود نداشت که به پیشرفتهای علمی فکر کنند، یا دانش جدیدی به دست آورند.
با توجه به این نظریه، بهتر است انسان سخت نگیرد و منتظر سرنوشت از پیش تعیین شدهاش بماند. با همه اینها، در بین قرنهای ۱۶ و ۱۷ میلادی، این نگرش بدبینانه نسبت به زندگی تغییر کرد.
انقلاب علمی در اروپا آغاز شد و دیگر پیشرفت بشر، وابسته به قدرت خدا نبود. مردم شروع به تفکر منطقی کردند و تغییر آغاز شد. مردم به این فکر کردند که چگونه با استفاده از علم، میتوانند به بهبود جامعه کمک کنند.
مردمِ متفکرتر، با استفاده از اصول علمی، به اکتشاف و آزمایش پرداختند و سایر مردم با جهشهای بزرگی در زمینه معرفت شناختی خود روبهرو شدند. دانش زیادی در زمینههایی مانند پزشکی، نجوم و فیزیک ایجاد و تمام این توسعهها به ایجاد زندگی و جامعهای بهتر برای مردم منجر شد.
مثلا در زمینه مرگ و میر کودکان، با شکلگیری روشهای علمی در زمینه پزشکی و بهداشت عمومی، میزان مرگ و میر کودکان کاهش یافت. در گذشته حتی در بین ثروتمندترین اعضای جامعه نیز دو یا سه فرزند دچار مرگ زودرس میشدند، اما امروزه به ازای هر ۱۰۰۰ نوزاد، تنها احتمال تلف شدن ۱ نوزاد وجود دارد!
این موضوع به توسعه اقتصاد نیز کمک میکرد و دولتهای اروپایی به آن پی برده بودند. پادشاهان و امپراطورها برای غنی کردن ملتهای خود در جستجوی ایدهها و منابع جدید بودند. آنها دانشمندان و کاشفان را با پول میخریدند و در اختیار میگرفتند!
مثلا پادشاه کاستیلی، سفر معروف کلمبوس را در سراسر اقیانوس اطلس ترتیب داد. این پادشاه به جای اینکه از اکتشافات حمایت کند، به امپراطوریِ عظیم آمریکا با استفاده از منابع ارزشمندی مانند طلا و نقره دست یافت.
دولت انگلیس نیز از این شگرد استفاده کرد. این دولت، جیمز کوک را برای کشف ناحیهای در جنوب غربی اقیانوس آرام متعهد کرد و این ماجرا منجر به کشف سرزمینهایی همچون استرالیا و نیوزیلند شد.
در هر دوی این مثالها، اقتصادهای اروپایی به خاطر اکتشاف و نوآوری علمی رشد کردند. اما متاسفانه، دستاوردهای اغلبِ دولتها و پادشاهیهای اروپایی صرف هزینه برای مردم بومی و محلی آن نقاط کشف شده میشد.
تاکنون مشخص شده است، که دولتهای اروپایی، چگونه از روشهابی مختلف برای گسترش امپراطوریها و افزایش سود خود بهره بردهاند. مطمئنا این روشها جواب داده است، زیرا در اواسط قرن نوزدهم، امپراطوری بریتانیا به تنهایی توانست بیش از نصف جهان را تحت سلطه خود قرار دهد.
با وجود چنین دستاوردهای بزرگی، کشورهای اروپایی توانستند ایدههای خود را در تمام جهان گسترش دهند. آداب و رسوم محلی، فرهنگها و قوانینی که براساس فرهنگ اروپایی وضع شده بود، آیین غربی، دموکراسی و علم؛ همه اینها، چیزهایی بود که براساس هنجارهای اروپایی شکل گرفت.
هر چند که مدتهاست، امپراطوریهای اروپایی از بین رفتهاند، اما همه ما، هنوز که هنوز است، با میراث فرهنگی آنها در ارتباط هستیم. تا حدود زیادی، بزرگترین هنجار فرهنگی در جهان، سرمایهداری است و این موضوع از آنجایی نشات میگیرد که قسمت بزرگی از امپراطوریهای اروپایی و مردم سراسر جهان، برای پول و قدرت اهمیت فراونی قائل هستند.
امروزه، چه در برزیل، کانادا یا حتی اگر در کامبوجیه زندگی کنیم، باز هم همه مردم به دنبال کسب سود، پول و ثروتهای مادی هستند.
در حقیقت، قدرت دستیابی به سرمایهداری با پشتیبانی از علم در جهان، باعث تخریب بسیاری از باورهای جهانیِ دیگر، به ویژه ادیان میشود. علم مدرن، بسیاری از اصول دینی را رد میکند. مثلا براساس دین، اغلب مردم بر این باورند که خدا در ۷ روز دنیا را ساخته است، اما اکنون نظریه تکامل طبیعی داروین وجود دارد و انتخاب طبیعت مطرح میشود. هر چند که این موضوع نیز از نظر برخی افراد رد شده است.
براساس حقایق دینی، این سوال مطرح میشود که آیا ایدئولوژی سرمایهداری رو به جلو حرکت میکند؟ بگذارید مثالی بزنیم؛ اگر ما به جای داشتن اعتقادات سنتی بر مبنای شادی زندگی پس از مرگ، شادی خود را در همین زمین جستجو کنیم چه اتفاقی میافتد؟ این کار ما را به تلاش برای لذت بردن بیشتر در همین دنیا وادار میکند. البته در چنین شرایطی، ما معمولا به دنبال یافتن، خرید و مصرف بیشتر خدمات و محصولات خاص و طراحی شده میرویم؛ دقیقا همان چیزی که نظامهای سرمایهداری به دنبال آن هستد و دین توجهی به آن نشان نمیدهد!
جهانی شدن، قطعا باعث پیشرفت میشود، اما معمولا منتقدان به خاطر این اتفاق خوشحال نمیشوند. منتقدان جهانی شدن، تاکید میکنند که جهانی شدن، باعث بروز اتفاقات بدی میشود و بدترین اتفاقی که میتواند رخ دهد، تخریب شدن تنوع فرهنگی و تبدیل شدن جهان به واحدی همشکل و بدون تنوع است.
اما با وجود همه این انتقادها، جهانی شدن سود بزرگی دارد. این رخداد، به ایجاد جهانی آرامتر و صلحآمیزتر کمک میکند.
در یک دنیای صلحآمیز، شبکههای تجاری و سرمایهگذاری در کشورهای مختلف گسترش مییابد. یک جنگ یا بیثباتی در هر منطقه میتواند اثرات اقتصادی ثانویهای برای همه داشته باشد.
در نتیجه، تقریبا تمام رهبران آمریکا، اروپا و آسیا، علاقه زیادی به حفظ صلح در جهان داشتهاند و همیشه درباره این موضوع صحبت کردهاند. تا سال ۱۹۴۵، هیچ کشور مستقلی به رسمیت شناخته نشده بود و با بقیه کشورها تفاوتی نداشت.
برای آنکه تصور بهتری داشته باشید، تنها کافی است که جهان را تا پیش از پایان جنگ جهانی دوم در نظر بگیرید؛ آن وقت با جهانی فوقالعاده خشونتآمیز و نامتعادل مواجه میشوید و متوجه میشوید که دنیای امروز ما چقدر صلحآمیز است.
بنابراین، از قرن بیستم میلادی به عنوان صلحآمیزترین قرن یاد شده است.
آنطور که در تاریخ برآورد شده است، پیش از انقلاب کشاورزی، در جامعه شکارچی گردآورنده (hunter-gatherers)، سی درصد از کل مردان بالغ قربانی قتل یا آدمکشی میشدند. جامعه شکارچی گردآورنده، به جامعهای گفته میشد، که اصلیترین روش معیشت آن، تغذیه مستقیم از گیاهان خوراکی و شکار حیوانات بود.
اگر این آمار تاریخی را با آمار امروزی در دنیا مقایسه کنیم، متوجه میشویم که مرگ و میر مردان بالغ بر اثر اتفاقات خشونتآمیز، تنها به آماری ۱ درصدی منتهی میشود. این رقم نشاندهنده این است که انسان در دوران امروز، تا چه اندازه به سمت صلح حرکت کرده است.
اما چرا این اتفاق به وجود آمده است؟
از آنجا که پس از انقلاب کشاورزی، ساختار جوامع به صورت سلسله مراتبی شکل گرفته و ایجاد شده است، مردم وادار به اطاعت از قوانینی شدهاند که مانع بروز قتل و خشونت است. به این ترتیب، جوامعی باثبات ایجاد شده است که به رونق اقتصادی منتهی شده است.
پس با توجه به همه این موارد، میتوانیم بگوییم که امروزه، ما در روزگاری صلحآمیز زندگی میکنیم، اما آنقدرها که باید نمیتوانیم آن را تحمل کنیم. ما عادت کردهایم که با منابع بالقوه در تعارض باشیم. شروع جنگهای بینالمللی در سطح وسیع امروزی، ضایعه و تلفاتی بیسابقه در تاریخ بشریت به شمار میرود.
برای آنکه از این ضایعه در امان بمانیم، بهتر است از صلح لذت ببریم و همیشه به خاطر داشته باشیم که برای حفظ صلح باید اقداماتی موثر انجام دهیم.
سفر ما در تاریخ زندگی انسان خردمند امروزی، تقریبا کامل شده است. تا اینجا درباره ۳۰۰ هزار سال قدمت بشر از شرق آفریقا تا جهان مدرن صحبت کردهایم. در حال حاضر ما کم و بیش به درک مناسبی درباره روند کلی تاریخ بشر دست یافتهایم، اما هنوز نمیتوانیم درباره چگونگی تحت تاثیر قرار گرفتنمان به عنوان یک شخص صحبت کنیم.
آیا با وجود ارتقای سلامت، ثروت و دانشمان انسانهایی خوشحال هستیم؟ متاسفانه پاسخ دادن به این سوال در سطح فردی غیرممکن است. اما به نظر شما چرا اینچنین است؟
پرسشنامههای سلامت ذهنی که توسط روانشناسان تدوین شده و مورد بررسی قرار گرفته است، نشان میدهد که تجربیات شادیبخش و ناراحتکننده انسان در تمام طول مدت زندگی خود، کوتاه مدت بوده و احساس خوشبختی در همه ما یکسان است.
مثلا شنیدن این حرف که کار خود را از دست دادهاید، میتواند تجربههای شادیبخش را کاهش دهد. در این موقعیت شما احساس بسیار بدی دارید که فکر میکنید برای همیشه ادامه خواهد داشت. اما تنها در مدت چند ماه، این رویداد را فراموش میکنید و میزان شادی شما به سطح طبیعی بازمیگردد.
بیایید یک مثال تاریخی را در این باره مرور کنیم. در طول انقلاب فرانسه، دهقانان فرانسوی به آزادی مورد نظر خود دست یافتند، اما این اتفاق بزرگ مدت زیادی طول نکشید و نگرانیها به سطح معمول خود بازگشت. آنها درباره مسائل مختلفی نگران بودند، از نگرانی درباره ناصالح بودن پسرشان گرفته تا نگران بودن از برداشت محصول سال بعدشان.
این تعادل بین آرامش و ناامیدی، احتمالا میراثی باقیمانده از انسان خردمند است. احتمالا چنین احساساتی، به این خاطر در وجود انسان خردمند بروز کرده تا در مواقعی خاص به او هشدار دهد که از یک رویداد آسیب دیده و باید متوقف شود. علاوهبراین، فراز و نشیب زندگی و بروز احساس امید و ناامیدی همانند تلنگری به انسان خردمند است؛ تلنگری که به او میآموزد که باید به تلاش خود برای دستیابی به چیزهای بهتر و بزرگتر ادامه دهد.
بنابراین، شاید ما در سطح فردی نمیتوانیم آنقدر که در ذهنمان شکل گرفته، شاد باشیم. اما آیا این حالت در سطوح اجتماعی نیز وجود دارد؟ با وجود تمام پیشرفتهایی که در زندگی داشتهایم، قطعا باید از نسلهای گذشته خود شادتر باشیم اما اینگونه نیست!
جالب است بدانید که همه اینها بستگی به این دارد که چه کسی هستیم.
معمولا این احساس در وجود مردان سفیدپوست بیشتر وجود داشته است. برای افرادی که اینگونه نبودهاند، مانند قبایل بومی، زنان، افراد رنگین پوست و سایر افرادی که به خاطر تفکرات نژادپرستی تحقیر شدهاند، معمولا زندگی در سطح مشابهی نبوده است. این دسته از انسانها، بارها و بارها تحت تاثیر نیروهای تاریخی امپریالیسم و سرمایهداری مورد تجاوز قرار گرفتهاند.
البته امروزه این دسته از افراد در حال تلاش برای دستیابی به برابری و گرفتن حقوق خود هستند.
ما درباره تاریخ گذشته میدانیم، اما در آینده چه اتفاقی برایمان رخ خواهد داد؟ آیا پیشرفت بیشتر علم در دهههای آینده، باعث شرایط رفاهی بیشتر برای انسانها خواهد شد؟ سرنخهایی برای پاسخ به این پرسش وجود دارد و دانشمندان در حال تحقیق و بررسی بر روی این موضوع هستند.
امروزه دانشمندان، گامهای بزرگی در زمینههایی مانند فناوریهای بیونیک (bionics) یا به عبارتی ادغام انسان با ماشین و ضدپیری برداشتهاند.
در زمینه بیونیک، دانشمندان پیشرفتهای چشمگیری داشتهاند. مثلا زمانی که شخصی به نام جسی سالیوان، هر دو دست خود را از دست داد، دانشمندان توانستند او را با استفاده از روشهای بیونیک درمان کنند و عملکرد دستهایش را با اصلاح سیستم ذهنی و عصبیاش بهبود بخشند.
دانشمندان تکنولوژی ضد پیری را بر روی موشها نیز امتحان کردهاند و در حال نتیجهگیریهای مثبتی هستند. اما واقعا چقدر طول میکشد تا دانشمندان بتوانند ژن پیری را از کدهای دیانای انسان خارج کنند؟
هر دو برنامه توسعه تکنولوژی بیونیک و جلوگیری از پیر شدن، بخشی از پروژهای به نام گیلگمش (Gilgamesh Project) به حساب میآید، که تلاش علمی عظیمی برای کشف زندگی ابدی بوده است. پس چه چیزی ما را متوقف میکند؟ در حال حاضر، انجام مطالعات علمی در این زمینه محدودیتهای قانونی فراوانی دارد و به خاطر مسائل اخلاقی از ادامه آنها صرفنظر شده است!
با این حال موانع موجود، مدت زیادی دوام نخواهند آورد. اگر بشریت کوچکترین شانسی برای داشتن زندگی جاودان به دست آورد، قطعا روحیه ترقیخواه انسان، برای رسیدن به آن تمام تلاش خود را میکند و همه موانع را کنار میزند.
احتمالا در آیندهای نه چندان دور، نسل امروزی انسان خردمند، با کمک علم، تغییر و پیشرفت چشمگیری خواهد داشت و دیگر نوعی انسان خردمند نخواهد بود. در مقابل، تبدیل به گونهای کامل، جدید، نیمه ماشینی و نیمه ارگانیک خواهد شد.
این احتمال بسیار زیاد است که گونههای جدیدی از انسانی فوقالعاده در ادامه تاریخ شکل بگیرد. تنها پرسش واقعی آن است، که چه زمانی این اتفاق رخ خواهد داد؟!
و اما سخن پایانی کتاب انسان خردمند در مدت ۳۰۰ هزار سال، گونه انسان خردمند (Homo Sapiens) که تنها یکی از چندین نوع بشر بود، برای همیشه تبدیل به تنها گونه غالب بر روی کره زمین میشود و این سیاره خاکی را فتح میکند.
تمدن انسانی با توسعه زبان شروع به پیشرفت میکند و از روستاهایی کوچک، تبدیل به جامعه بینالمللی بزرگی میشود. اما شاید در آیندهای نه چندان دور، همین گونه از انسانی که بر زمین حکومت میکند نیز، دیگر ناپیدا و تبدیل به گونهای توسعهیافتهتر و جدیدتر شود.
واقعا یکی از بهترین کتابهایی هست که خوندم