خانه / اقتصاد / نه سرمایه‌دار نه کارگر، دنیا دنیای مدیران است…

نه سرمایه‌دار نه کارگر، دنیا دنیای مدیران است…

این چکیده کتاب متفاوت است چون بر خلاف رویه کافه کتاب ، کتاب جدید و به روزی نیست، ولی بسیاری معتقدند برای این روزهای دنیا نوشته شده است. پس به خلاصه کتاب متفاوت و خواندنی کتاب The Managerial Revolution نوشته James Burnham می‌پردازیم.
توجّه کرده‌اید که دولت، نسبت به گذشته، علاقۀ بیشتری به اقتصاد نشان می‌دهد؟ می‌خواهید بدانید که چرا، در هر سازمانی که برایتان مهم است، چپ و راست به تعدادِ مدیران و کارمندان افزوده می‌شود؟ اگر بله، پس خاطرجمع باشید. شما بدگمان نیستید؛ فقط دارید انقلابِ مدیریتی را از سر می‌گذرانید.به ما بپیوندید تا با هم بفهمیم که چرا در جامعه و اقتصاد، تغییراتی چنین چشمگیر رخ می‌دهد؛ تغییراتی که چشمانِ پیش‌بینِ جیمز برنهام در جنگ جهانی دوم آنها را دیده بود؛ تا بفهمیم که چرا سرمایه‌داری به قهقرا می‌رود و آیا امیدی هست که کمونیسم، جای آن را در ساختار اقتصادی ما بگیرد یا نه؛ تا بشناسیم که چه کسانی هستند که با دست به دست گشتن قدرت در میانِ طبقات مختلف، در حقیقت جامعه را اداره می‌کنند، و نیز آنهایی را که نامنصفانه از تولیدات جامعه بهره می‌یرند.در جهانِ پیش‌بینی‌ناپذیرِ چندپارۀ ما، بینشهایی که این چکیده کتاب دربارۀ سرمایه‌داری، سوسیالیسم، و سازوکارهای تفوّقِ اجتماعی به دست می‌دهند، همانقدر در زمانۀ ما مطرحند که در سال ۱۹۴۱ بودند، سالی که نخستین بار انتشار یافتند.در این چکیده کتاب درخواهید یافت:

  • تاریخ روسیه، دربارۀ جهان فردا چه می‌تواند به ما بیاموزد؛
  • چرا همۀ باورهایتان دربارۀ سرمایه‌داری، نادرست است؛ و
  • چگونه نقشِ درحالِ‌تغییرِ مدیران در تجارت و دولت، دارد شکلِ جامعه را دگرگون می‌کند.

جامعۀ سرمایه‌دار، چند ویژگیِ تعیین‌کننده دارد.

زمانی که مؤلّف به نگارش مشغول بود، طلوعِ عصری نو ناگزیر می‌نمود. به‌نظر می‌رسید که جامعه از نوعی به نوعی دیگر تغییر می‌کند: از جامعه‌ای سرمایه‌دار به جامعه‌ای مدیریتی. امّا برای فهمِ چگونگیِ این جهان جدید، باید نگاهی دقیق بیندازیم به سرمایه‌داری.

از پایان قرون وسطا، سرمایه‌داری، هم در ایالات متّحده، و هم در بیشترِ اروپا، ساختارِ اقتصادی و سیاسیِ غالب بوده است.

امّا مشخّصه‌های یک جامعۀ سرمایه‌دار چیست؟

نخستین ویژگی، مربوط است به تولید. در یک جامعۀ سرمایه‌دار، به هرچه که تولید می‌شود – چه با هدفِ تغذیه، چه با هدفِ سرگرم کردن- به چشمِ کالا می‌نگرند؛ یعنی همه چیز قیمتی دارد: ارزشی پولی. چه خانه باشد، چه طلا، و چه کارِ افراد، هرچیزی را از منظرِ ارزشِ پولی و ارزی آن می‌نگرند، نه از منظر توانایی‌اش در ارضای یک نیاز واقعی.

دومین ویژگی این است که در سرمایه‌داری، پول جدا از اینکه واسطۀ تبادل است، نقشِ دوم مهمّی هم در اقتصاد دارد؛ یعنی پول را به‌منزلۀ سرمایه به‌کار می‌برند. در یک جامعۀ سرمایه‌دار، پول را می‌توان به ماشین و دستگاه، موادّ خام و نیروی کار تبدیل کرد که همگی از عواملِ تولیدند. سپس تولیدات را می‌فروشند و از این طریق، سرمایۀ آغازین را دوباره به پول بدل می‌کنند. به عبارت دیگر، در نظام سرمایه‌داری، پول پول می‌آورد.

مشخّصۀ تعیین‌کنندۀ دیگر این است که هدف از تولید کالا، سود است. برای مثال، پابرهنگیِ کودکان محلّی، نقشی در ادامۀ تولیدات یک کارخانۀ کفش ندارد؛ آنچه تعیین کننده است این است که آیا کفشها را می‌توان با سود در بازار فروخت یا نه.

آخرین ویژگی این است که در نظام سرمایه‌داری، مردم را به دو طبقۀ اجتماعی تقسیم می‌کنند و میان آنها فاصله‌ای عظیم می‌اندازند. یک طبقه، متشکّل است از افرادی که صاحبِ ابزار تولیدند- مثل کارخانه‌ها، ماشین‌آلات، و را‌ه‌آهن- و کسانی که دیگران را استخدام می‌کنند تا با این ابزار تولید کار کنند. این افراد را سرمایه‌دار می‌نامند. سرمایه‌داران، به دلیل مالکیّتشان بر ابزارهای تولید، و اینکه می‌توانند سهمِ بیشتری از تولیدات را برای خود بردارند، تبدیل به طبقۀ حاکم می‌شوند.

طبقۀ دومِ شهروندانِ یک جامعۀ سرمایه‌دار را معمولاً پرولتاریا یا کارگران می‌نامند. اینان کسانی‌اند که کار خود را به سرمایه‌داران می‌فروشند، مالکیّتی بر ابزارهای تولید ندارند، و سهمی کمتر و نابرابر از تولیدات می‌برند.

احتمالاً تمامِ این ویژگیهای سرمایه‌داری را در جوامع امروز می‌بینید، امّا آیا جوامع فردا هم چنین خواهد بود؟

شواهدی دالّ بر داومِ سرمایه‌داری وجود ندارد امّا دلایل مهمّی هست که دوام نخواهد یافت.

هنگامی که مؤلّف در سال ۱۹۴۱ مشغولِ نوشتن بود، آتشِ جنگ جهانی دوم شعله‌ور بود و سالها بود که در ایالات متّحده و اروپای غربی، بیکاریِ فراگیر، بیشتر و بیشتر می‌شد. با اینحال، به‌رغمِ این مشکلات بزرگ، بسیاری از مردم قاطعانه باور داشتند که نظام سرمایه‌داری از آن مشکلات جان‌به‌درخواهد برد و دوام خواهد آورد.

امّا باور به تداومِ جامعۀ سرمایه‌دار، بر دو فرض مبتنی بود که هردو نادرستند.

نخستین فرض این است که جامعه همواره ساختاری سرمایه‌دارانه داشته است و خواهد داشت. امّا درواقع، دورانِ کوتاهی از تاریخ است که جوامع، سرمایه‌دارانه شده‌اند. سازماندهیِ جامعه در راستای خط‌مشیِ سرمایه‌داری، تازه در قرن پانزدهم آغاز شد و از آن پیشتر، سرمایه‌داری ساختارِ غالبِ جوامع نبود.

دومین فرض این است که سرمایه‌داری، پیوندهایی اساسی و جدایی‌ناپذیری دارد با «فطرتِ بشری» ما. این نیز مغلطه است. در طول تاریخ، فطرت بشر خود را با انواع متعدّدی از جوامع وفق داده است و بسیاری از آنها بیش از سرمایه‌داری دوام یافته‌اند.

در مقابل، دلایل محکمی بوده است که فکر کنیم که سرمایه‌داری به زودی زوال خواهد یافت.

زمانی که نویسنده کتابش را می‌نوشت، بیکاری در ملل سرمایه‌دار بیداد می‌کرد. جالب آنکه بیکاریِ عمومیِ مستمر، پیشتر در تاریخ دیده شده است. در واقع، هنگامی که نوع خاصّی از نظام اجتماعی به پایان خود نزدیک می‌شود، بیکاری فراگیر رخ می‌دهد. برای نمونه، در سالهای پایانیِ آتن باستان، در میان قشر تهیدست، و در امپراطوری روم، در میانِ کارگران شهرنشین، و نیز در اواخرِ قرون وسطا، هنگامی که سِرف‌ها (رعیت‌ها) را توده‌توده از زمینها بیرون راندند تا راه را برای نخستین سرمایه‌دارن باز کنند، بیکاری فراگیر وجود داشت.

بیکاری فراگیر نشان می‌دهد که یک نظام اجتماعی فروریخته است و دیگر نمی‌تواند به شهروندانش، نقشهای اجتماعی مفید و مؤثّری بدهد. از این گذشته، چنین جامعه‌ای امکانات لازم برای تأمین توده‌های بیکار را ندارد. در نتیجه، بیکاران در حاشیه قرار می‌گیرند و باری بر دوش جامعه می‌شوند؛ نیرویی آزارنده و خطرناک که ممکن است آزادانه با جامعه درگیر شود.

با توجّه به فرضهای غلط مردم دربارۀ دوامِ سرمایه‌داری و شواهدی واقعی از تاریخ دالّ بر عدمِ تداومش، بنظر می‌رسد که یک تغییر بزرگ اجتماعی، در آستانۀ وقوع است. امّا چه نوع تغییری؟

پرچمی به نشانه سرمایه داری مدیران منتشر شده در کافه کتاب

تجربۀ مصیبت‌بار کمونیسم در روسیه، ثابت می‌کند که هیچ جای دیگر، کمونیسم جای سرمایه‌داری را نخواهد گرفت.

در نظرِ بسیاری از مردم، جامعه‌ای کمونیستی و با اصولی برابری‌خواهانه، همچون رؤیای یک آرمانشهر است. در نظر برخی دیگر، کمونیسم، با منعِ مالکیّت خصوصی، همچون کابوسی است. امّا بسیاری از متخصّصان از هر دو سر طیفِ سیاسی، در یک چیز باهم اتّفاق نظر دارند: این عقیده که خوب یا بد، سرمایه‌داری دارد تسلّطش را بر جامعۀ غربی از دست می‌دهد و کمونیسم، تاج او را بر سر می‌نهد.

آیا حق با آنهاست؟

کمونیسم به جامعه‌ای بی‌طبقه و با خصوصیّاتی کاملاً مردم‌سالارانه، و در تضاد با سرمایه‌داری اشاره دارد که مالکیّت خصوصیِ ابزارهای تولید در آن اکیداً ممنوع است.

با این وجود، بسیار نامحتمل است که کمونیسم به این زودی به انگلستان، فرانسه یا ایالات متّحده راه بیابد. چرا؟ زیرا با نگاهی گذرا به تنها رژیمِ درظاهر کمونیستِ جهان، درمی‌یابیم که تحقّق بخشیدن به این نوع ساختار اجتماعی چقدر دشوار است.

به‌عنوان نمونه، شوروی واقعاً حقِ مالکیّت خصوصی را الغاء کرد، و ابزار تولید تماماً در دست دولت بود، امّا این اقدامات به جامعه‌ای بی‌طبقه نینجامید. برعکس، توقیفِ مالکیّت خصوصی و ردّ سرمایه‌داری، درواقع جامعۀ روسیه را بیش از پیش طبقاتی کرد. به‌عنوان نمونه، طبقِ یافته‌های مقاله‌ای از لئون تروتسکی در سال ۱۹۳۹، براساسِ آمارهای منتشرشده در مطبوعات شوروی، ۱۱ درصدِ بالاییِ جمعیت شوروی، تقریباً ۵۰ درصد درآمدِ ملّی را دریافت می‌کنند. عجیب آنکه این نابرابری ثروت، شدیدتر از آمریکا بود که ۱۰ درصد بالایی جمعیتش، ۳۵ درصد درآمد ملّی را می‌گرفتند.

علاوه بر این، تجربۀ کمونیسم روسیه نشان داده است که دستیابی به آزادی و مردم‌سالاری تمام‌وکمال، که مشخّصۀ یک جامعۀ کمونیستی راستین است، چندان آسان نیست. در نخستین روزهای انقلاب روسیه، برای آزادی و مردم‌سالاری ملاکی وجود داشت: کارگران حق داشتند که اتّحادیه‌های تجاری تشکیل دهند، و عواملی همچون تبعیض در نظام آموزشی و یونیفورم‌های تجمّلی حذف شدند. با اینحال در سالهای بعد، همۀ وجوه آزادی و مردم‌سالاری از جامعۀ روسیه زدوده شد. حزبهای سیاسی مخالف، ممنوع شدند، مؤسّسات و سازمانها حقوقی نداشتند، و نشانه‌های بیرونیِ تبعیض طبقاتی، از جمله یونیفورم‌ها، دوباره ظاهر شدند.

شکستِ انقلاب روسیه در رسیدن به اهدافش، نشان می‌دهد که یک جامعۀ اشتراکیِ راستین، نه تنها به زودی دستیافتنی نیست، بلکه تحقّقش در عمل تقریباً ناممکن است.

پس، از چشم‌انداز مؤلّف، اگر جهان مدرن به سوی کمونیسم نمی‌رفت، و سرمایه‌داری ظاهراً در حال احتضار بود، ما داشتیم به چه جامعۀ جدیدی گذر می‌کردیم؟

نشان کمونیست در کافه کتاب

به زودی در یک اقتصاد تحتِ نظر دولت، مدیران، نه سرمایه‌داران، طبقۀ حاکم خواهند بود.

پس اگر جهان مدرن به سوی رژیمی کمونیستی نمی‌رفت و بعید می‌نمود که سرمایه‌داری همچنان ساختار اجتماعی غالب بماند، پس به قولِ مؤلّف در سال ۱۹۴۱، آینده چگونه می‌بود؟

پاسخ ظاهراً آشکار بود: تحوّل قریب‌الوقوع، گذر از جامعۀ سرمایه‌دار به جامعه‌ای مدیریّتی بود. تعیین‌کنندگانِ نحوۀ استفاده از ابزار تولید-مدیران- بیشترین بهره را می‌بردند. به بیان دیگر، گویی جهان در آستانۀ انقلاب مدیریّتی بود.

مؤلّف تأکید می‌کند که پس از این دورۀ گذر، قشر جدیدی به نامِ مدیران، تفوّق اجتماعی خواهد یافت و در مقامِ طبقۀ حاکم، زمامِ امور را از دست سرمایه‌داران خواهد گرفت. از این گذشته، این گذر، جهانی خواهد بود و پیشتر در کشورهای مختلفی، کم‌وبیش آغاز شده بوده است.

چارچوبِ اقتصادی‌ای که مدیران در آن تفوّق اجتماعی خواهند یافت، مبتنی خواهد بود بر مالکیّت دولت بر ابزارهای اصلی تولید، از جمله کارخانه‌ها و خطوط‌راه‌آهن. اساساً در این چارچوب، افراد، برای مالکیّت خصوصی بر این ابزارهای تولید، حقّی ندارند.

تا اینجا ممکن است با خود بیندیشید که چگونه ممکن است که در این چارچوب اقتصادی، طبقۀ حاکمی وجود داشته باشد. آیا این چارچوب، به طرزی مشکوک، شبیه به آغاز جامعۀ اشتراکی بی‌طبقه نیست؟

تند نروید. باید به یاد داشت که طبقۀ حاکم یعنی گروهی از مردم که بواسطۀ روابطِ اجتماعی‌ـ‌اقتصادی، کنترلی شدید بر دسترسی به ابزارهای تولید اعمال می‌کنند. این گروه حاکم، در توزیعِ تولیداتِ این ابزارها نیز به نفعِ خود تبعیض قائل می‌شوند. به بیان دیگر، سهم بیشتری از درآمد ملّی می‌برند.

در یک جامعۀ مدیریّتی، مدیران کنترلی شدید بر دسترسی به ابزارهای تولید اعمال می‌کنند و در توزیعِ تولیداتِ این ابزارها نیز به نفعِ خود تبعیض قائل می‌شوند، امّا نه بطور مستقیم، یعنی نه از طریق حقوقی که برای مالکیّت به آنها اعطا شده است، بلکه بطور غیرمستقیم، یعنی از طریق کنترلشان بر دولت.

اساساً این کنترل از طریق اقدامات حساب‌شده یا کودتا رخ نمی‌دهد. بلکه قضیه به سادگی از این قرار است که دولت بر ابزارهای تولید، بیشتر و بیشتر کنترل پیدا می‌کند و افرادی که قبلاً روالِ روزانۀ کار دولت را «مدیریت می‌کردند»، یعنی کارمندان، کنترلگرانِ بالفعلِ ابزارهای تولید می‌شوند. و دست‌کم در عمل، کنترل کمتر از مالکیّت نیست.

بنابراین، کارمندانی که امور دولت را اداره می‌کردند، رفته‌رفته بدل به طبقۀ حاکم می‌شوند.

پیچیدگیِ فزایندۀ سازمانی و فنّی، منجر به پیدایش طبقۀ مدیریّتیِ جدیدی شده است.

اکنون به پرسشی سرنوشت‌ساز می‌رسیم: این مدیران، این طبقۀ جدید حاکم که درآستانۀ ظهور است، کیستند؟ به بیان ساده، مدیران کسانی‌اند که ابزارهای تولید را اداره می‌کنند.

ظاهراً واضح است که در یک جامعۀ سرمایه‌دار، سرمایه‌دارانند که ابزارهای تولید را اداره می‌کنند. درغیراینصورت، چگونه می‌توانستند طبقۀ حاکم بمانند، یعنی در موقعیتی که منوط است به کنترل‌داشتن بر ابزارهای تولید؟ پاسخ ساده‌اش این است که نمی‌توانستند.

در دهه‌های پیش از دهۀ ۱۹۴۰، ادارۀ بالفعلِ ابزارهای تولید رفته‌رفته از دست سرمایه‌داران خارج می‌شد و به دستِ طبقۀ جدیدی از مدیران می‌افتاد. این طبقۀ جدید را به نامهای مختلفی می‌خوانند: مدیران تولید، مدیران اجرایی، سرپرستان، یا مهندسانِ اجرایی. لفظِ جامعترِ «مدیر» در این سیاق اشاره دارد به کسانی که -در زمانی که مؤلّف مشغول نوشتن بود- مدّتها فرایند واقعی تولید را اداره می‌کردند، اعمّ از تولیدات، شخصی یا اشتراکی، و یا دولتی.

اگرچه وجودِ مدیران، چیز جدیدی نیست و صنعت همیشه به آنان نیازمند بوده است، امّا بنظر می‌رسد که در نیمۀ قرن، تفوّق اقتصادی بسیار بیشتری می‌یافتند.

به‌عنوان نمونه، در گذشته، یک سرمایه‎دارِ نوعی، مدیر خویش بود. کارفرمایی بود که صاحبِ کلّ کارخانه، معدنِ زغالسنگ، یا شرکتِ کشتی بخار بود، و فعّالانه کسب‌وکار خود را اداره می‌کرد. امّا نیمۀ اوّل قرن بیستم، بطرزِ چشمگیری شاهدِ رشدِ مشارکتِ گستردۀ مردم و پیشرفتهای عظیم فنّاورانه در صنعت مدرن بود که باعث شد مدیریّت، بیش از پیش دشوار و پیچیده شود. این تغییرات، کسب‌وکارهای کوچکتری را که در آنها یک نفر هم مدیر بود هم سرمایه‌دار، عملاً از میان برداشت. در عوض، برای ادارۀ روزانۀ بیشترِ صنایع و تجارتهای بزرگ، لشکری از مدیران لازم بود.

همچنین هرچه شرکتها بزرگتر می‌شدند، بسیاری از آنها دیگر تحت مالکیّت و قدرتِ مطلق سرمایه‌داران نبودند، بلکه چندین و چند سهامدار بر آنها مالکیّت داشتند که این امر موجب می‌شد که صاحبان نتوانند تصمیم قاطعی علیه مدیران بگیرند.

و در سازمانهایی که صاحبانش ضعیفند، بازی دستِ مدیران است.

زمانی که دولتها زمامِ صنایعِ اصلی را در دست گرفتند، مدیران قدرتِ مطلق یافتند.

تنها در عرصۀ کسب‌وکارهای خصوصی نبود که طبقۀ نوظهورِ مدیران، کنترلِ جامعه را به‌دست می‌گرفت و بدل به طبقۀ حاکم می‌شد. در واقع، تفوّق اجتماعی مدیرانی که برای دولت کار می‌کردند، بی‌قید‌وشرط‌تر از تفوّق مدیرانِ صنایع خصوصی بود. نگران‌کننده‌تر اینکه مدّتها بود که دولت را این طبقۀ حاکم نوظهور اداره می‌کرد، البته در اصطلاحات دولتی، به آنها مدیر نمی‌گفتند امّا احتمالاً می‌شناسیدشان: بوروکراتها یا کارمندان دولت.

در نظام سرمایه‌داری، دولتها در پیِ مداخلۀ مستقیم در اقتصاد نیستند. با اینحال، در تمام ملل دنیا، در نیمۀ نخست قرن بیستم، این نقشِ محدود و قدیمیِ دولت داشت از میان می‌رفت. اگرچه روسیه شدیدترین نمونۀ آن بود، امّا تغییرات مشابهی نیز داشت در ایالات متّحده رخ می‌داد، البته با شتابی کمتر؛ یعنی دولت، کنترلِ بخشهای حیاتی اقتصاد را در دست می‌گرفت، از جمله: خدمات پستی و حمل‌ونقل، کشتی‌سازی، تهیّۀ مسکن، نظافت شهری، و خدمات درمانی.

بدین طریق، سرمایه‌داری داشت قدرتش را از دست می‌داد، زیرا هر بخشی از اقتصاد را که دولت در اختیار می‌گرفت و اداره می‌کرد، فرصتی بود که از چنگِ سرمایه‌داران می‌گریخت؛ هم از نظرِ سود، و هم از لحاظِ کنترل بالقوّه بر ابزارهای تولید.

نیز در نظر بگیرید که دیوان‌سالاری دولت فدرال آمریکا در سال ۱۹۴۱، بیش از یک میلیون نفر را دربرمی‌گرفت؛ یعنی دوبرابر اوایل دهۀ ۱۹۳۰! گذشته از این، اگر کارمندان دولتهای شهری و ناحیه‌ای و ایالتی، کارمندانِ ارتش، نیروی دریایی، دادگاه‌ها، و زندانها، و همۀ اعانه‌بگیران را هم درنظر بگیریم، درمی‌یابیم که در ایالات متّحده بیش از نیمی از جمعیت، به نحوی در معیشت خود به دولت وابسته بوده‌اند.

چه کسانی در رأسِ کاروکسب بزرگ دولت بودند؟ درست است؛ مدیران. ادارۀ هرروزۀ این حکومت بزرگ، به دستِ کارمندانِ بی‌شمار اداره و کمیسیون و دفتر نمایندگی دولتی افتاده بود. چنین می‌نمود که این مردان (عمدتاً مرد بودند) و همتایانشان در صنعت خصوصی، طبقۀ حاکم و مسلّطِ دنیای مدرن خواهند بود.

و هنگامی که سرانجام دولت، کنترلِ تمامِ ابعادِ صنعت را به دست بگیرد، مدیران قدرت مطلق خواهند یافت.

جمع‌بندی نهاییافراد موفق در کافه کتاب

پیام کلیدی چکیده کتاب:

سرمایه‌داری که ساختار اجتماعی کنونی ماست، به سببِ عواملی همچون استمرارِ بیکاری فراگیر، نوبتش سرآمده است. اگرچه خیلی‌ها بر این باورند که کمونیسم یگانه جایگزین آن است، امّا احتمالش بیشتر است که یک جامعۀ مدیریتی، جای سرمایه‌داری را بگیرد؛ جامعه‌ای که چنین مشخّصاتی دارد: کنترلِ حکومت بر صنعت، فقدانِ حقوقِ مالکیّت خصوصی، و طبقۀ حاکمی متشکّل از مدیرانِ ابزارهای تولید، نه مالکانِ آنها.

نظری دارید؟

کافه کتاب بسیار مشتاق است تا بداند شما دربارۀ محتوای این کتاب چه می‌اندیشید! کافی است ایمیلی بفرستید به remember@cfbk.ir  و در قسمت موضوع، اسم این کتاب را بنویسید و دیدگاهتان را با و دیدگاهتان را با خانواده کافه کتاب در میان بگذارید!

پیشنهاد کافه کتاب برای مطالعۀ بیشتر: کتاب لِویاتان اثرِ تامس هابز

لویاتان (۱۶۵۱)، رابطۀ جامعه و حاکمان را بررسی می‌کند و در زمینۀ کشورداری، اثری کلاسیک به‌شمار می‌رود. تامس هابز، فیلسوف انگلیسی، بر آن بود که میلِ طبیعی بشر به جنگ را تنها دولتی مرکزی و قدرتمند می‌تواند رام کند. در این کتاب، خواهید آموخت که چرا هابز گمان می‌کرد که جامعه‌ای تحتِ سلطۀ یک فرمانروای قدرتمند، تنها راهِ تضمینِ صلح و امنیّت همگان است.

درباره‌ی باریستا

باریستا قدیمی ترین و اولین ادمین کافه کتابه. عاشق کتاب، مترجم، نویسنده و پر ذوق. در حال حاضر داره وبسایت کافه کتاب رو هم مدیریت میکنه و تمام تلاشش اینه که بهترین چکیده ها برای کافه کتابی ها گزینش بشن.

همچنین ببینید

سیسیل ریچاردز در خلاصه کتاب دردسرساز کافه کتاب به همراه هیلاری کلینتون

دردسرساز

چگونه یک تگزاسی دردسرساز میخواهد دنیا را تغییر دهد. چه اتفاقی می افتد وقتی شما …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *