چه چیزی فرامیگیرید؟ ندایی که تو را ملزم می کند که نقشت را ایفا کنی.
یک واقعیت تلخی وجود دارد که همه ی ما آن را می دانیم اما کمتر درموردش صحبت می کنیم. در سرتاسر جهان، مردم از فقر، سو تغذیه و اشکال مختلف کم خوابی رنج می کشند. در مقایسه، حتی ساده ترین حالت زندگی مردم آمریکا چیز کوتاهی جز افراط در تجمل نیست، و این همگی با وجود هزاران موسسه خیریه ای است که فعالیت میکنند.
خب، با امتیازات اساسیای که به ما داده شده، چطور میتوانیم در زندگی به اصول اخلاقی متعهد باشیم؟ این سوالیست که در دل خلاصه کتاب زندگی های در دست تو از کافه کتاب نهفتهست. این تردیدها به مبحث فیلسوفانهی پیتر سینگر ربط پیدا میکند تا از مشکلات اخلاقی ناشی از فقر پرده بردارد. او علاوه بر اینکه به ما خواهد گفت thelifeyoucansave.org چیست؟ به ما توضیح خواهد داد که استدلالها چگونه از ما میخواهند که به دور از زخم زبان آدمهای خشکِ مذهبی، عاقلانه مسئولیتمان در برابر نسل بشر را در نظر بگیریم. در این مسیر، بررسی میکنند که چرا کمک کردن به دیگران باعث ناامیدی میشود، چطور در تعصباتمان دربارهی کمک و دهش تجدید نظر کنیم، و با چه روش منطقیای میتوانیم عذابهای بیهوده را ریشهکن کنیم. با کافه کتاب همراه باشید.
در این نوشته، می آموزیم :
- چه زمانی لازم است که در دریاچه بپریم؛
- هزینه درمان نابینایی چه چیزی است؛ و
- چطور اهدا کردن کلیه همسرت را عصبانی می کند
ما می توانیم فقر شدید را از بین ببریم، ولی این کار را انجام نمی دهیم.
زمانی که فیلسوف پیتر سینگر مقدمه ی مطالبش درباره ی اخلاقیات را آموزش می داد، همیشه با یک روش شروع می کرد. او برای دانش آموزانش یک داستان تعریف می کرد: تصور کنید که در مسیر رفتن به محل کار هستید اما ناگهان کودکی را می بینید که در یک دریاچه کم عمق در حال غرق شدن است. شما به راحتی می توانید او را نجات دهید، اما این کار کفش های جدیدتان را خراب می کند. خب، شیرجه می زنید؟
البته، همه ی دانش آموزان سریع جواب مثبت دادند. به هر حال، یک زندگی حتی از یک جفت کفش چرم دوست داشتنی هم بیشتر می ارزد. اما بعد، سینگر توضیح داد که : در سال ۲۰۱۷، ۵.۴ میلیون کودک زیر ۵ سال به علت بیماری های قابل درمانی فوت کردند. حالا، چند دانش آموز با پولی که میتوانستند به یک خیریه معتبر اهدا کنند، کفش جدید می خرند؟
جمله ی دوم خیلی بیشتر ما را معذب می کند. این واقعیت برای ما روشن می شود که رفتار ما همیشه در یک راستا با اصول اخلاقیمان نیستند.
ما می توانیم فقر شدید را از بین ببریم، ولی این کار را انجام نمی دهیم.
در سرتاسر جهان، انسان ها عذاب می کشند و میمیرند زیرا نمیتوانند پایه ای ترین نیازهای خود را برطرف کنند. بر اساس گفته ی بانک جهانی، در ۲۰۱۸، ۷۳۶ میلیون انسان در فقر شدید زندگی می کنند، به این معنا که هر روز تنها ۱.۹۰ دلار برای خرج کردن دارند. فقر، دلیل اولیه ی مرگ افراد نابالغ است. در کشوری مثل سیرالئون، با نرخ فقر بالا، از هر ۱۳ کودک یک نفر قبل از تولد ۱۵ سالگی خود، فوت می کند. در کشورهای متمول، مانند استرالیا، فقط یک کودک از هر ۲۶۳ نفر با همچین سرنوشتی مواجه می شود.
این آمار ممکن است شما را به فکر فرو ببرد. اما، در واقعیت، انسانیت قدم های بزرگی برای تغییر شرایط برداشته است. از ۱۹۹۳، نرخ فقر شدید در تمام جهان تقریبا نصف شده است. بیشترین کاهش از سمت شرق آسیا مشاهده شده، جایی که نرخ فقر از ۶۰ درصد در ۱۹۹۰ به ۲.۳ درصد در ۲۰۱۵ رسیده است.
ملت های ثروتمند هم اوضاع خوبی دارند. در ۲۰۱۸، حدود نصف همه ی مردم در سطح متوسط یا بالاتر قرار داشتند، به این معنا که آن ها برای دسترسی به کالاهای مصرفی، مسافرت ها و هزینه های غیرمترقبه پول کافی را دارند. و البته، ثروتمندها بهترین شرایط را دارند. بر اساس آمار مجله فوربز، حدودا ۲۰۰۰ میلیاردر در سراسر دنیا است – دو برابر تعدادی که در دهه های گذشته وجود داشت.
پس، با وجود ثروت فراوانی که در زمین موجود است، چرا ما اجازه می دهیم میلیون ها انسان به دلیل مشکلات تغذیه یا فقدان بهداشت اولیه بمیرند؟ اگر می دانیم که میتوانیم فقر را کاهش دهیم، چرا تا الان آن را به صفر نرسانده ایم؟ به این سوال ها را در بخش بعدی پاسخ خواهیم داد.
” با وجود اینکه هر روز هزاران کودک میمیرند، ما برای چیزهایی که لازم نداریم پول خرج می کنیم و حتی اگر نباشند هم متوجه نمی شویم. آیا اینکار اشتباه است؟ “
بله، از نظر اخلاقی، اگر پولی که لازم نداری را برای خود نگه داری اشتباه است.
هر سال، هزاران هزار کودک در دورتادور جهان بخاطر مالاریا می میرند. اما اوضاع می تواند اینطور نباشد. اهدای مقداری کمی پول مانند ۲۰۰ دلار به بنیاد مقابله با مالاریا، برای خرید تورهای محافظت در برابر پشه ها که هر کدام برای ۱۸۰ کودک استفاده میشوند میتواند اوضاع را تغییر دهد. پس، بذارید فرض کنیم که شما این پول را اهدا کرده اید.
آفرین، شما الان دارید به هزاران فرد کمک می کنید که در برابر یک بیماری جدی و گاها کشنده امن بمانند. اما، زمانی که دارید درمورد کار بشردوستانه ی خود شادی می کنید، از خودتان می پرسید که چرا از اول انتخاب کردید که تا همان جا پیش بروید؟ آیا بیشتر هم می توانید کمک کنید؟
لباس های جدید، غذاهای فانتزی، بیرون رفتن های شبانه؛ همه ی این خرج ها ضروری نیستند. اگر واقعا می خواستید، میتوانستید به آسانی بیشتر اهدا کنید. پس، آیا اشتباه است که اینکار را نکردید؟
بله، از نظر اخلاقی، اگر پولی که لازم نداری را برای خود نگه داری اشتباه است.
وقتی داریم تجربه ی نجات یک کودک در حال غرق شدن را در نظر می گیریم، به راحتی به جواب میرسیم. احساسمان می گوید که جلوگیری از مرگ خیلی مهم تر از یک تجمل زودگذر مثل کفش های شیک است. در نتیجه، این یک امر اخلاقی است که به درون دریاچه شیرجه بزنیم حتی اگر کفش هایمان خراب شوند. به هر حال، اگر استدلال واقعی ای که در پس این حرکت است را تحریک کنیم، و آن را بر دنیای واقعی اعمال کنیم، بررسی این مفهوم سخت تر می شود.
منطق بر سه پایه اصلی بنا شده؛ اول، عذاب کشیدن و مردن انسان ها بخاطر کمبود غذا، سرپناه و مراقبت های پزشکی خیلی بد است. دوم، اگر می توانی این عذاب را از بین ببری و در عین حال هیچ چیزی با ارزش یکسان را فدا نکنی، انجام ندادنش اشتباه است. و سوم، در واقع می توانی با یک اهدای ساده به خیریه ای مطمئن، این عذاب را از بین ببری و هیچ چیز باارزشی را فدا نکنی. اگر این سه اصل را بپذیرید، نتیجه واضح است: اگر چیزی به خیریه های اثرگذار اهدا نکنی، داری اشتباه می کنی.
البته، اگر این اصول را به عمل درآورید، خیلی از رفتارهای روزمره ی ما، مثل مسافرت رفتن یا خریدن آخرین تکنولوژی، از نظر اخلاقی مورد شک است. حالا، تعدادی از مردم این دیدگاه را در نظر می گیرند. قطعا، اگر ما درآمدی داریم، آزادیم که هر طور میخواهیم آن را خرج کنیم. اما این نظر در کنار موضوع اصلی است. استدلال درباره ی این نیست که ما باید با پولمان چه کار کنیم، درباره ی این است که چطور بهتر است آن را خرج کنیم؛ این درباره ی تصمیم ما است.
این یک نظریه ی قطعی هم نیست. تعدادی از محترم ترین و قدیمی ترین مذاهب و سنت ها، از مسیحیت و یهودیت گرفته تا اسلام و کنفوسیوس، به ما یاد داده اند که طبق قوانین اخلاقی ایمان باید به نیازمندها کمک کنیم. با این حال، این آموزه ها گاها نادیده گرفته شده یا درباره اشان مشاجره می شود. بگذارید چند دلیل بیاوریم که چرا اینگونه می شود.
تصمیم های خیرخواهانه ی ما همیشه بر اساس صدای درونمان نیست.
سال ۱۹۸۷ است، همه ی چشم ها بر روی میدلند در تگزاس است. یک بچه ی کوچک به نام جسیکا مک کلور از دیواری افتاده است. به مدت دو روز اخبار پوشش خبری لحظه به لحظه از نجات دهنده هایی می داد که به سختی برای امنیت او تلاش می کردند. بیننده های مسحور شده میلیون ها دلار اهدا کردند تا امنیت دخترک را فراهم کنند.
با این حال، در همان دو روز، یک اتفاق دیگر نیز رخ داد. در سر تا سر جهان، نزدیک به ۷۰ هزار کودک بخاطر شرایطی مردند که قابل پیشگیری بود و عمدتا به فقر ربط داشت. متاسفانه، کمک های میلیون دلاری برای نجات این کودکان به شدت محدود است. خبر مرگ آن ها حتی در اخبار عصرگاهی هم اعلام نشد.
همانطور که مشخص شد، احساس های هم نوع دوستانه همیشه به خاطر علت اتفاق نیست. در واقع، یک مجموعه عوامل روانشناسانه وجود دارد که باعث می شود در مواردی شرکت کنیم که بیشتر از بقیه مورد بحث است.
تصمیم های خیرخواهانه ی ما همیشه بر اساس صدای درونمان نیست.
بیشتر مردم بیان می کنند که نجات جان انسان ها از بالاترین درجه ی اهمیت برخوردار است. اما رفتارمان با این اعتقاد همیشه هم سو نیست. خصوصا این شرایط بیشتر در مورد این است که ما چطور تصمیم می گیریم کی و چطور کمک کنیم. گاهی اوقات، تصمیمات ما درباره ی کمک به یک خیریه برای نجات جان انسان ها بیشتر تحت تاثیر عوامل خارجی است، نه اینکه به چه تعداد انسان میتوانیم کمک برسانیم.
برای مثال، محتمل است که مردم برای نجات فردی مشخص پول خرج کنند، تا نجات زندگی چند فرد ناشناس. محققان از دو گروه درخواست کردند که برای نجات کودکان پول اهدا کنند. به گروه اول یک گزاره ی کلی داده شد که پولشان چطور می تواند کمک کند. به گروه دوم گفته شد که پول آن ها کمکی برای یک دختر ۷ ساله ی اهل مالاوی به اسم روکیا است. گروه دوم، با کودکی که شناخته بودند ارتباط عاطفی گرفتند و مبلغ قابل توجه تری را اهدا کردند.
احساس پوچی هم در تصمیم گیری ما برای کمک کردن یا نکردن نقش بزرگی را ایفا می کند. در یک تحقیق، محققان به شرکت کنندگان گفتند که کمک آن ها می تواند ۱۵۰۰ نفر در کمپ پناهندگی را نجات دهد. به گروه دیگری گفته شده بود که در کمپ مجموعا ۳۰۰۰ نفر ساکن هستند، در حالی که این عدد به بقیه ۱۰۰۰۰ نفر اعلام شده بود. اینجا، گروه اول بیشتر از همه اهدا کردند. آن ها حس کردند که کارشان نصف افراد کمپ را نجات می دهد، در حالی که گروه دوم احساس می کردند که کمک آن ها تاثیر بزرگی ندارد. البته، هر دو گروه تعداد افراد یکسانی را نجات میدادند، اما این موضوع برای مغز آنان اهمیتی نداشت.
این ها فقط دو راه هست که نشان می دهد چطور احساساتمان در تصمیم گیری ما درباره ی خیریه تاثیر می گذارد و ما چقدر بیشتر از منطق، تحت سلطه ی عواطفمان هستیم. این شرایط به دلیل فشار تکاملی ای است که منجر می شود ما در مقابل عذاب کشیدن در مقیاس کوچکتر و دقیقا مقابل خود بیشتر حساس باشیم. اگر چه، این حقیقت بهانه ای برای شانه خالی کردن از اصول اخلاقی نیست، ما فقط باید از پس این سدی که مقابل خود داریم بر بیاییم.
ما می توانیم اهدا به خیریه را با ایجاد فرهنگ بخشیدن افزایش بدهیم.
این را تصور کنید: شما موقع تنظیم رادیو، ایستگاه محلی مورد علاقه ی خود را پیدا می کنید. به جای گوش دادن به موسیقی، می شنوید که گوینده در مورد اهدا کردن مقداری پول جهت کمک به بودجه ی سالانه این ایستگاه صحبت می کند. در ابتدا، این درخواست را نادیده می گیرید. اما سپس، گوینده کمک ها را اعلام می کند. یک نفر همین الان ۲۰ دلار اهدا کرد، نفر بعدی ۳۰ دلار داد. به آرامی، شما هم به فکر فرو می روید که مقداری کمک کنید.
چرا یک دفعه نظرتان برگشت؟ خب، شنیدن درباره ی سخاوتمندی دیگران باعث می شود ما هم بخواهیم همانطور رفتار کنیم. به این خاطر است که انسانها تمایل دارند همرنگ مردم و جامعه ی اطرافشان بشوند، چیزی که روانشناس ها به آن ” گروه مرجع ” می گویند.
پس، اگر میخواهیم افراد پول بیشتری برای کارهای خیر بدهند، یک استراتژی عالی برای بیدار کردن حس هم نوع دوستی آن ها لازم است.
ما می توانیم اهدا به خیریه را با ایجاد فرهنگ بخشیدن افزایش بدهیم.
ایجاد فرهنگ بخشش به معنای ساختن دنیایی ست که اهدای پول و منابع بخاطر انسان دوستی یک هنجار است. یکی از بهترین راه های انجام این هدف، این است که به سادگی این ایده را منتشر کنیم که بخشیدن در حال حاضر یک امر رایج است. پژوهش ها نشان داده است که مردم زمانی پول بیشتری اهدا می کنند که فکر کنند دیگران هم همینکار را انجام می دهند. در یک مطالعه در سوئد، نتیجه گرفتند که اگر به دانش آموزان بگویند که ۷۳ درصد از همکلاسی هایشان در این امر سهیم هستند، تعداد اهداکننده ها دو برابر می شود.
یک استراتژی دیگر این است که نوع دوستی را با ساخت سازمان های خیریه تشویق کنیم. این ایده پشت تلاش هایی مانند “هر چیزی را که می توانیم، ببخشیم” است. این سازمان از عضوهای خود می خواهد که متعهد شوند که حداقل ۱۰ درصد از درآمد سالانه ی خود را به خیریه های معتبر بدهند. از زمان تاسیسش در ۲۰۰۷، ۴ هزار عضو آن نزدیک به ۱۵۰ میلیون دلار اهدا کرده اند و انتظار می رود که این مبلغ به ۱.۵ میلیارد دلار هم برسد. یک گروه مشابه، “تعهد بخشیدن”، ۴۰ میلیاردر را گرد آورده اند تا جامعه ای مشابه بسازند.
یه راهکار موثرتر از درخواست از مردم، این است که اهدای پول به صورت یک انتخاب رایج نشان داده شود. برای مثال، تجارت هایی مانند ” عقل و شرکت” و بانک ” کام” یک برنامه ی اهدای اتوماتیک را در قرارداد کارمندهایشان قرار دادند. در پایان این قراردادنامه ها، ۱ درصد از همه ی حقوق افراد به خیریه داده می شود مگر آنکه کارمند بخواهد این بند را تغییر دهد. این راهکار عملی است، زیرا اگرچه ممکن است افراد داوطلبانه این بند را اضافه کنند، اما اکثرا این زحمت را به خود نمی دهند تا این بخش را حذف کنند.
فرهنگ اکنون ما ممکن است بر ارزش هایی مانند اهمیت به خود و خودخواهی بیشتر تاکید کند، اما این یک وضعیت ثابت نخواهد بود. اگر ما وانمود کنیم که بخشیدن یک بخش روتین در زندگی است، ممکن است واقعا همینطور شود.
هدف برنامه های حمایتی این است که تا جایی که توان دارند به افراد بیشتری کمک کنند.
احتمالا افرادی وجود ندارند که بیشتر از سرمایه گذاران بانک ها بر برگشت سرمایه ی مالی خود حساس باشند. پس، در ۲۰۰۷، زمانی که دو مدیر بودجه به نام های هولدن کارنوفسکی و الی هاسنفلد، تصمیم گرفتند مبلغی را به خیریه اهدا کنند، به خوبی تکلیف خود را انجام دادند. آن ها تحقیقات را زیر و رو کردند تا بفهمند چه خیریه ای بیشتر تحت تاثیر مسائل مالی است.
مطلبی که پیدا کردند، تاثیر گذار بود. تعداد بسیار کمی خیریه وجود دارد که می تواند دستاورد های خود را با حقایق و مدرک نشان دهد. برای بهبود شرایط، آن دو “خوب کمک کن” را بنا کردند، مرکزی که بدون سود به جمع آوری پول برای موثرترین خیریه ها در زمین مشغول بود.
بعد از چند سال تلاش و بررسی، “خوب کمک کن” به جواب رسید. اگر میخواهی بهترین کار را با دلارهایت انجام دهی، به خیریه هایی بده که مستقیم پول را به نیازمندان می رساند.
هدف برنامه های حمایتی این است که تا جایی که توان دارند به افراد بیشتری کمک کنند.
یک سوبرداشت وجود دارد که مردم فکر میکنند برای کمک به خیریه ها باید مدیریت آن از نظر مالی تامین باشد. این ایده وجود دارد که خیریه های بد پول زیادی را جلو جلو خرج می کنند و در نهایت برای کارکنان آن چیزی باقی نمی ماند. اگر چه، این نسبت به شدت بی ربط است. بعد از همه ی این ها، برای کارکنانی که خوب حقوق بگیرند و سازمانی که خوب اداره شود کیفیت ارائه خدمات اهمیت دارد و درنتیجه برای حفظ جان ها مداخله می کنند. یک معیار بهتر برای سنجیدن کار یک بنیاد، نسبت پول خرج شده برای کمک به هر فرد است.
یک خیریه در ایالات متحده را در نظر بگیرید که برای افراد نابینا، سگ راهنما تهیه می کند. این یک نتیجه ی خوب است، اما هر سگ ۵۰ هزار دلار می ارزد. حالا، این را با یک موسسه خیریه دگیر مقایسه کنید، سازمانی که با درمان تراخم (trachoma) از نابینایی در کشورهای در حال توسعه جلوگیری می کند. هر مورد می تواند با حدود ۵۰ دلار درمان شود. پس، برای یک مورد کمک با نابینایان، این خیریه می تواند برای شروع از نابینا شدن هزار نفر جلوگیری کند. میبنید؟ زندگی های در دست تو بسیارند!
برای مثال در thelifeyoucansave.org می توانید لیست افراد درمان شده با شرایط مشابه را پیدا کنید و با مقدار کمی پول به تعداد قابل قابل توجهی انسان کمک کنید. برای مثال، یک برنامه ی بین المللی هلن کلر است، که ویتامین هایی توزیع می کنند که زندگی انسان ها را نجات می دهد. مقدار لازم برای هر فرد یک دلار می ارزد. یا، در بنیاد فیستولا، فقط چند صد دلار می تواند شرایطی را برای نجات و مراقبت از زندگی یک زن را فراهم کند.
چند نقد است که میگویند کمک های بین المللی در نهایت بیشتر از فایده، ضرر دارد. این نقد ها بیشتر بر پروژه هایی تمرکز می کنند که ضعیف طراحی شده اند و نیاز به راه های ارتباطی دارند. مثلا، چند برنامه ی کمک برای فراهم کردن غذا، بجای استفاده از ذرت های محلی میخواستند از ذرت های گرانقیمت آمریکایی خریداری کنند. واضحا، این رویکرد تاثیرگزاری نیست. باز هم، اگر برنامه ها با دقت زیر نظر گرفته شوند و بر اساس بازدهی موثر باشند، ما می توانیم از اهدا کردن و سازمان خیریه در راستای ایجاد یک تاثیر مثبت مطمئن شویم.
فرزندان شما مهم هستند، همینطور دیگران.
زل کراوینسکی زندگی موفقی داشت. در میانه ی دهه ی چهل سالگی، زیرکانه ساختمان اصلی estate empire را که ۴۵ میلیون دلار می ارزد را ساخت. بعد، یک روز، همه ی آن را اهدا کرد.
به بیان کوتاه، دارایی هایش را تسویه کرد و مبلغ باقی مانده را به خیریه داد. سپس، خانه ی بزرگ خود را فروخت و به یک خانه ی ساده نقل مکان کرد. نهایتا، همچنان احساس سخاوتمندی در وی باقی مانده بود، پس او با بیمارستان محلی تماس گرفت و کلیه خود را به یک غریبه اهدا کرد.
حرکت آخر او همسرش را عصبانی کرد. اگر او در حین عمل میمرد چه؟ یا بدتر، اگر یکی از بچه های کراوینسکی در آینده به کلیه احتیاج داشته باشد چه؟ حالا او دیگر هیچ کلیه ای برای اهدا ندارد. همچین رفتارهایی در بحث بشردوستی، باعث می شود از خودمان بپرسیم که حد دلسوزی تا کجاست. آیا درست است که خانواده ی خود را به زندگی دیگران ترجیح بدهیم؟
فرزندان شما مهم هستند، همینطور دیگران.
برای اکثریت مردم، طبیعی است که به خانواده نزدیک خود بیشتر از هر کس دیگر اهمیت بدهی. اگر انتخابی وجود داشته باشد، بیشتر والدین حتی زندگی ده انسان غربیه را فدا می کنند تا فقط فرزندان خود نجات دهند. در حقیق، اگر والدی خلاف این قضیه را ادعا کند، به بی عاطفه بودن و ناشایستگی متهم می شود. اما، آیا همچین وضعی از نظر اخلاقی قابل قبول است؟
بستگی دارد. اگر کاملا بی طرفانه به این موضوع نگاه کنیم، همه مردم ارزش یکسانی دارند، بی توجه به اینکه ربطی به ما دارند یا خیر. اما باز هم، ارتباط خانوادگی قدرتمند و مهم است، پس مقداری غیر واقعی است که توقع داشته باشیم شخصی فرزندش و همسایه اش را به یک مقدار دوست داشته باشد. حتی در سنت مزرعه ی اشتراکی اسرائیل، که همه ی کودکان یکسان بار آورده می شوند، والدین زاده ی خود را ترجیح می دهند.
پس، مناسب به نظر می رسد که اول بر روی خانواده خود متمرکز باشی. اما، بعد از اینکه نیازهای اولیه انسان برطرف شود، از نظر اخلاقی درست است که کمی جامع تر نگاه کنی. به هر حال جالب نیست که فرزند خود را با تجمل خفه کنید در حالی که دیگران از گرسنگی رنج می کشند؛ حتی اگر به نظرتان طبیعی برسد.
منطق مشابهی بر “ثروت مسئولیت پذیر” حاکم است، سازمانی که توسط چاک کولینز تاسیس شده است. مانند بسیاری از میلیاردرها، کولینز ثروت عظیمی را به ارث برد. اما،به جای باقی گذاشتن آن برای فرزندانش، تصمیم گرفت که نیازهای اولیه را برطرف کند و باقی پول را ببخشد. حالا، با “ثروت مسئولیت پذیر”، او سایر ثروتمندان را تشویق می کند تا کار مشابهی را انجام دهند. بله، همچین شرایطی کودکان را از دارایی تضمین شده ی آینده اشان محروم می کند، اما در عوض، تعداد بسیار بیشتری زندگی بهتر و فرصت ها ارزنده تری خواهند داشت.
زمانی که دیگران برا هدف های والاتر فداکاری نمی کنند، ما باید بیشتر فداکاری کنیم.
بگذارید به تمرین ذهنی امان در دریاچه برگردیم. اگر یادتان باشد، در سناریو اصلی، یک کودک تلاش می کرد که بر روی آب معلق بماند. حالا، بیاید تعداد را بالا ببریم و بگویم ده کودک در حال غرق شدن در آب هستند. ما نه بزرگسال را هم اضافه می کنیم که با شما در خشکی ایستاده اند.
اگر همه ی شما در آب بپرید، هر کدام یک کودک را نجات خواهید داد. اما، اگر پنج نفر از آن ها شرایط را نادیده بگیرند چه می شود؟ آیا شما ملزم می شوید که دو کودک را نجات دهید؟ اگر شما تنها کسی باشید که تلاشی برای نجات آن ها بکند چه؟ شما باید هر ده کودک را نجات دهید؟
قطعا، اینطور منصفانه نیست. اما، اگر ما منطق اصلی خود را دنبال کنیم، این موضوع اهمیتی ندارد. ما هنوز هم از نظر اخلاقی ملزم هستیم که آن ها را نجات دهیم – حتی اگر منصفانه به نظر نرسد.
زمانی که دیگران برا هدف های والاتر فداکاری نمی کنند، ما باید بیشتر فداکاری کنیم.
از آنجایی که همین الان میدانیم،به اندازه ی کافی ثروت در جهان وجود دارد که فقر شدید را بزداید و میلیون ها زندگی را نجات دهد. این همان زندگی های در دست تو است. در حقیقت، اگر قرار بود همه شریک شوند و سهم عادلانه ی خود را بپردازند، این کار اتفاقا بسیار راحت انجام میگرفت. اما یک سوال مهم باقی می ماند: سهم عادلانه ی شما دقیقا چه چیزی ست؟ بگذارید یک نگاه بیاندازیم.
برای از بین بردن فقر شدید، نیاز داریم آنقدر پول اهدا شود که همه درآمدی بیشتر از ۱.۹۰ دلار در روز داشته باشند. پژوهشگران تخمین می زنند که این دنیا نیاز به مبلغی بین ۶۵ الی ۱۳۰ میلیارد دلار در سال نیاز دارد تا مستقیما درآمدها را پشتیبانی کند. ممکن است زیاد به نظر برسد، اما به یاد داشته باشید، در سال ۲۰۱۷، فقط آمریکایی ها ۷۳ میلیارد دلار برای نوشیدنی های الکلی پول خرج کردند.
حالا، بگذارید اینطور بگوییم که یک میلیارد انسان ثروتمند در تمام جهان وجود دارد. اینجا ثروتمند به معنی فردی ست که بیشتر از درآمد متوسط در پرتقال حقوق بگیرد؛ پرتقال یک کشور متوسط از نظر درآمدی است. اگر همه ی این افراد مشارکت کنند، هر نفر فقط لازم است سالانه ۱۳۰ دلار کمک کند. در حالی که این مقدار زیادی نیست، واضحا همه شرکت نخواهند کرد. و همانطور که گفتیم، شما باید بیشتر ببخشید.
اما چقدر بیشتر؟ از چه تجملاتی باید دست بکشید تا بتوانید این مقدار را تکمیل کنید؟ اینجا، فلاسفه مختلف استاندارد های متفاوتی را پیشنهاد می کنند. بعضی، مانند ریچارد میلر، استدلال می کنند که باید تا آنجا پیش برویم که به درجه ی ” ریسک قابل توجهی ” در ارتباط با ایجاد مشکل در زندگی شخصی خود برسیم. دیگران، مانند براد هوکر، اینطور می گویند که ما حتی از این درجه هم باید پا فراتر بگذاریم. شاید، بین این دیدگاه ها، تعدادی استاندارد عقلانی پیدا بشود. در بخش بعدی به این موضوع می پردازیم.
ما باید هدف داشته باشیم که مقدار منطقی ای از پول را سالانه اهدا کنیم.
چقدر هر انسان باید کمک کند؟ سوال ساده ای است. اما، در طی گذر قرن ها، جواب های متفاوتی برایش ارائه شده است.
به صورت سنتی، یهودیان از پیروانشان میخواهند که یک دهم از ده درصد درآمد سالانه اشان را بپردازند. برای مسلمان ها، هر نفر باید یک پنجم درآمد سالیانهاش را اهدا کند. تعدادی از کاتولیک ها از دنباله رو هایشان میخواهند که همه ی داراییشان را اهدا کنند. در نهایت، یک گروه مذهبی به تازگی متعهد شدند که سالانه مبلغی از رنج ۱ الی ۵۰ درصد را اهدا کنند.
پس، با تمام استاندارد های داده شد، کدام را باید انتخاب کرد؟ برای سینگر، یک نقطه خوب برای شروع، ۵ درصد از درآمد سالانع بود. البته، اگر بیشتر دربیاورید، باید بیشتر بدهیدو
زمانی که دیگران برا هدف های والاتر فداکاری نمی کنند، ما باید بیشتر فداکاری کنیم.
برای دنبال کردن صادقانه اصول اخلاقی در جهت کاهش عذاب انسان ها، بیشتر ما باید تقریبا همه ی تجملاتمان را فدا کنیم. البته، چنین حرکتی دشوار است و قطعا در تضاد با آموخته های ما برای زندگی کردن است. پس، در حالی که سینگر متوجه شد که از نظر اخلاقی زیاد بخشیدن کار درستی است، از نظر قوانین، او به جامعه مقدار بسیار کمتری را اعلام کرد.
سنگر پیشنهاد کرد که هر کس که از نظر مالی در آسایش است – در واقع، بیشتر مردم در کشورهای ثروتمند مد نظر است – باید ۵ درصد از درآمد سالانه خود را اهدا کند. واضحا، این استاندارد با توجه به ابعاد تنظیم شده است. اگر شما مشکل مالی پیدا کردید، باید کمتر بپردازید، و اگر درآمدتان افزایش داشت، میزان اهدا هم باید تغییر کند.
بگذارید ببینیم در عمل چطور می شود. اگر شما در آمریکا زندگی می کنید و درآمد سالانه حدود ۴۰ هزار دلار دارید، منطقی است که یک درصد آن را سالانه اهدا کنید. در طرف دیگر، اگر شما در صدر ۰.۰۰۱ درصد پردرآمد ترین افراد جامعه هستید – اصطلاحا، بیشتر از ۵۳ میلیون دلار در سال داشته باشید – حداقل باید ۵۰ درصد پولی که دارید را اهدا کنید.
اهدا کردن در این ابعاد، نباید زندگی اهدا کننده را مختل کند. به هر حال، همه ی این پول را با هم جمع می زنیم. با در نظر گرفتن تخمین و این استاندارد، مبلغ به ۱.۳ تریلیارد دلار در جهان می رسد. این مبلغ کافی ست تا بتوان فقر شدید را از بین برد و مقدار بیشتری به افراد بی بضاعت کمک کرد تا همگی به طور کلی شرایط بهتری داشته باشیم.
پس، ممکن است از نظر مالی مشکلاتی داشته باشید، اما تعداد زندگی هایی که نجات می دهید در نهایت ارزشش را خواهد داشت. و اگر این حقیقت را عمیقا درونی کنید، متوجه میشوید که بخشیدن در مقابل خرید کالا به شما خوشحالی، معنا و ارزش بیشتری می دهد.
” اگر شما و سایر مردم ثروتمند در کشورهای مرفه همگی کمک میکردند، ۵ درصد از درآمد شما برای مبارزه با فقر جهانی استفاده می شد؛ در این صورت امکان نداشت شما کمتر از الان احساس خوشبختی کنید. “
جمعبندی پایانی
پیام اصلی در این پاراگراف است:
در حال حاضر، در سر تا سر جهان، مردم بی گناهی بخاطر مسائل مرتبط با فقر مثلا فقدان غذا، سرپناه یا امکانات پزشکی رنج می کشند و میمیرند. در همین حین، میلیون ها زندگی دیگر هم رها می شود. اگر ما چند اصل عقلانی و اخلاقی ساده را دنبال کنیم، ملزم هستیم که مقداری پول را به سازمان های تاثیرگذار و بشردوستانه اهدا کنیم. از نظر اخلاقی، درست است که بخش زیادی از ثروتمان را اهدا کنیم، اما حتی ایجاد یک تاثیر کوچک هم می تواند باعث کارهای خوب فوق العاده ای شود
یک توصیه ی عملی : با مبلغ کمی شروع کنید و سعی کنید به مرور آن را افزایش دهید.
حتی بعد از درونی سازی اصول اخلاقی اهدا کردن، تغییر روش زندگی می تواند سخت باشد. سعی کنید با اهدای مبالغ کوچک در جاهای مختلف شروع کنید، و ببینید که چطور روی شما تاثیر دارد. ممکن است متوجه شوید که اهدا کردن همانطور که به نظر می رسد کاری بسیار راضی کننده است. برای مثال، به سایت thelifeyoucansave.org سر بزنید و ابزار های رایگانی را پیدا خواهید کرد و در خواهید یافت که thelifeyoucansave.org چیست؟ برای مثال درخواهید یافت وبسایتیست که به شما کمک می کند که چطور یک اهداگر موثر بشوید؛ مثلا لیستی از خیریه های معتبر، یا ماشین حسابی که میزان اثرگذاری شما را محاسبه می کند، و اطلاعاتی درباره ی میزان اختصاص مالیات در کشور های مختلف.
پیشنهادی دارید؟
خوشحال میشویم که نظر شما را درباره ی مطالبمان بدانیم! به ایمیل remember@cfbk.ir ایمیل بزنید و در قسمت موضوع، اسم کتاب را برایمان نوشته و نظراتتان را با ما به اشتراک بگذارید.
برای مطالعه ی بیشتر پیشنهاد می شود : بهتر کار خوب انجام دهید، نوشته ویلیام مک آسکیل
شما همین الان آموختید که استدلال های قوی و قاطعی وجود دارد که می گوید ما بر اساس اصول اخلاقی باید به افراد بی بضاعت کم کنیم. بعد، با کتاب بهتر کار خوب انجام دهید یاد میگیریم که چطور تاثیر خود بر نوع دوستی را افزایش دهیم.
این نوشته ها پایه ای فوق العاده برای قدم های تاثیرگذار در راستای بشر دوستی دارد، یک نیروی اجتماعی که به دنبال موثرترین راه ها برای کمک به مردم کل دنیا می گردد.