خانه / مدیریت و رهبری / ۴۸ قانون قدرت
چکیده کتاب 48 قانون قدرت نوشته رابرت گرین در کافه کتاب

۴۸ قانون قدرت

با مطالعه چکیده کتاب ۴۸ قانون قدرت نوشته رابرت گرین در می‌یابید چگونه با استفاده از رموز قدرت طلبی مشاهیر گذشته، دیگران را تحت تاثیر قدرت و نفوذ خود قرار دهید. همه ما روزهای اولی که پا به مدرسه گذاشته ایم را خیلی خوب به خاطر داریم. جدا شدن از محیط امن خانه و روبه رو شدن با افراد و حریف های جدید می تواند برای همه ما یک اتفاق شوکه کننده به نظر برسد، اما این همه ماجرا نیست! با کافه کتاب همراه باشید.
مدرسه می تواند شما را با روی دیگر واقعیت موجود در جامعه و البته جهان پیرامون تان آشنا سازد. اگر در خانواده ای رشد کرده اید که به اصول اخلاقی و مقوله ای به نام «وجدان» و «تعهد اخلاقی» سخت پایبند باشند، بدون تردید آن چیزی که در مدرسه و در برخورد با همکلاسی هایتان خواهید آموخت، زمین تا آسمان با فرامین دیکته شده خانواده تان، توفیر خواهد داشت.
منحنی یادگیری شما درست در جایی که باید رشد و شکوفایی خود را نشان دهد و مهر تثبیت به آموزه های والدین تان بزند، واقعیت دیگری را برایتان آشکار می کند. این سرفصل جدید به شما می آموزد که انصاف و همه چیزهای خوبی که باید از آن آدم خوبهای جامعه تان باشد، نصیب افرادی می شود که هیچ بویی نه از انصاف برده اند و نه تعهدی به انجام اصل برابری و تساوی انسانها! اینجاست که تضاد در درونتان شکل می گیرد و در چه‌کنم‌ها غرق می‌شوید؛ چه کنم‌هایی که شما را در دو راهی خوب ماندن و بد شدن گرفتار می‌کند.
هرچند حقیقت بر اساس راستی و درستی بنا شده است اما در واقعیت منصف بودن و درست رفتار کردن نمی‌تواند ضامن موفقیت شما در بعضی شرایط شود. قطعا یک سیاستمدار و یا یک مدیر عالی رتبه در یک شرکت شاخص، خیلی خوب متوجه این موضوع خواهد شد که همیشه هم راستی و انصاف آنها را به سرمنزل مقصود نمی‌رساند. اما اگر در چنین سمت‌هایی مشغول نیستید هنوز بسی جای امید وجود دارد که می‌توان به بقای مفاهیمی چون انصاف و درستی در جهان خوشبین بود.
رابرت گرین، نوسینده این کتاب که خود زمانی در این دوراهی گرفتار بود تصمیم به کاوش و جستجو در تاریخ و چگونگی دستیابی افراد مشهور به قدرت کرد. او به دنبال این بود که افراد قدرتمند در طول تاریخ چگونه به قدرت دست یافتند. گرین قصد داشت از این آموزه ها، رمز و راز رسیدن به قدرت و استفاده درست از آن را بیابد. همه اینها گرین را بر آن داشت که کتاب ۴۸ قانون قدرت را به نگارش درآورد.

در چکیده کتاب ۴۸ قانون قدرت که پیش رو دارید به تشریح ۷ مورد از مهم ترین و تاثیرگذارترین قوانین رسیدن به قدرت پرداخته ایم که مطالعه آن قطعا درهای جدیدی را در زمینه شخصی و حرفه ای به روی تان خواهد گشود.

در این چکیده کتاب از کافه کتاب به پرسش های زیر پاسخ داده می شود:

  • چگونه با به رخ کشیدن هوش و مهارت تان می توانید رئیس تان را از کوره به در کنید؛
  • چگونه یک وزیر تنها به خاطر ترتیب دادن یک مهمانی مجلل برای پادشاهش، به سیاه چال انداخته شد؛
  • چگونه گاهی اوقات تسلیم شدن میتواند باعث پیروزی‌تان در یک نبرد شود.

قانون اول: هرگز هوش و زکاوت‌تان را به رخ رئیس‌تان نکشید!

تابه حال برایتان اتفاق افتاده که با همه تلاشی که برای تحت تاثیر قرار دادن رئیس‌تان انجام دادید، نتیجه کاملا برعکس انتظارات تان پیش رود؟ اگر نتوانسته‌اید کسی که در رأس قدرت یک مجموعه قرار دارد را تحت تاثیر قرار دهید، باید علت را در خود جستجو کنید. این عدم موفقیت می‌تواند به خاطر به رخ کشیدن و نشان دادن مهارت‌ها و افتخارات‌تان به رئیس‌تان باشد. جای تعجبی ندارد که افراد قدرتمند، هرگز از اینکه شخص دیگری از آنها باهوش تر و توانمندتر باشد، خوششان نیاید؛ خصوصا افرادی که در زیرمجموعه آنها مشغول به کار هستند.

قدرتمندان عاشق در رأس هرم بودن هستند و هر چیزی که آنها را از این کانون توجه دور کند، یک رقیب جدی خطرناک قلمداد می شود.

اگر برای تحت تاثیر قرار دادن رئیس و کارفرمایتان متوسل به خودنمایی در مورد افتخارات و مهارت هایتان شوید، بازی را باخته‌اید چون آنها را از کانون توجه خارج کرده‌اید. در این شرایط به جای اینکه توجه و تاکید بر روی شخص قدرتمند متمرکز شود، با تلاش‌تان تنها یک پیام را به دیگران مخابره می‌کنید؛ پیامی که به صراحت می‌گوید: من از تو بهترم! چنین پیامی بزرگترین تهدید برای یک شخص قدرتمند محسوب می شود. پیامد چنین کاری نیز بسیار روشن است!

اگر شما جزو پرسنل یک مجموعه باشید و رقیبی خطرناک برای رئیس مجموعه، چاره کار فقط اخراج کردن شماست! در این شرایط حذف مهره می تواند امنیت از دست رفته یک شخص قدرتمند را به او بازگرداند. این فقط یک تئوری نیست. نویسنده کتاب، این اصل مهم قدرت را از میان یکی از داستان های تاریخی به خوبی اثبات می کند.

رابطه شاه لویی چهاردهم پادشاه فرانسه و وزیر او نیکولاس فوكه (Nicolas Fouque) را در نظر بگیرید. فوکه مردی بسیار باهوش و مشاوری وفادار برای شاه لویی بود. اما با این حال چنین جایگاهی نتوانست موقعیت او را برای تصاحب سمت نخست وزیری تضمین کند. بعد از مرگ نخست وزیر وقت، فوکه تصمیم گرفت برای به دست آوردن این جایگاه، پادشاه را تحت تاثیر قرار دهد. او در یک موقعیت، پادشاه را به کاخ خود دعوت کرد و یک مهمانی مجلل و پر زرق و برق برای او ترتیب داد. او با این کار یعنی به رخ کشاندن دارایی و ثروتش، قصد داشت پادشاه را تحت تاثیر قرار دهد، اما نتیجه کاملا برعکس شد!

لویی چهاردهم با دیدن ثروت فوكه او را رقیبی خطرناک برای خود تصور کرد و فردای آن روز دستور داد که وزیر دارایی اش را به جرم دزدی به سیاهچال بیندازند. فوکه متهم به دزدی و اختلاس از دارایی پادشاه شد و تا پایان عمر در زندان ماند! بنابراین با این داستان باید به خوبی متوجه شده باشید که به جای تلاش برای تحت تاثیر قرار دادن رئیس‌تان بهتر است به دنبال راه‌هایی باشید که بتوانید لطف و توجه او را به سمت خود جلب کنید.

بهترین استراتژی این است که ترازوی قدرت و توجه را به سمت کسی که مدیر و یا مسئول بخش بزرگی است، سنگین تر کنید. فقط کافی است طوری رفتار کنید که آن شخص، قدرتمندتر و باهوش تر از بقیه افراد به نظر برسد حتی از شما! قانون اول قدرت به شما گوشزد می کند که به جای متمرکز شدن روی هوش و استعداد ذاتی تان، بهتر است نقطه تمرکز را بر روی رئیس تان بگذارید. خب شاید بگویید این کار چه مزایایی برایم به دنبال دارد و چگونه می توانم از این طریق به قدرتی که به دنبالش هستم دست پیدا کنم؟ نویسنده پاسخ این سوال را از طریق یک داستان تاریخی دیگر برای شما روشن می کند.

گالیله (Galileo Galilei) که ستارہ شناس و ریاضیدان معروف زمان خود بود، به خوبی از این قانون قدرت آگاه بود. او تحقیق جدیدی را شروع کرده بود و مشتاقانه به دنبال این بود که از سمت کسی، حمایت مالی برای انجام چنین پروژه ای را کسب کند. او درنهایت راه هوشمندانه ای برای این نیت خود پیدا کرد. در سال ۱۶۱۰ میلادی او موفق به کشف ۴ قمر از مشتری شد که در حال حاضر به نام قمرهای گالیلهای مشهور است. او تصمیم گرفت که این اکتشاف خود را با کوزیمو مدیچی دوم (Cosimo IIde ‘ Medici ) پیوند دهد و از این طریق، حمایت این خاندان بزرگ را به دست آورد. گالیله با زیرکی تمام این ۴ قمر را به کوزیمو د مدیچی دوم و ۳ برادر دیگرش تشبیه کرد. او ضربه نهایی را با تشبیه مشتری به پدر این ۴ برادر، وارد کرد و اعتباری که به دنبالش بود را به دست آورد؛ به همین راحتی!

گالیله ۴۸ قانون قدرت را به خوبی میدانست و به لطف بازی تشبیهات و ارج نهادن به بزرگی و اقتدار خاندان کوزیمو، توانست بودجه تحقیقات خود را تامین کند. البته این ترفند گالیله خیر دیگری نیز برایش داشت. کوزیمو د مدیچی دوم، آن قدر با این تشبیه خرسند شده بود که گالیله را به عنوان فیلسوف و ریاضیدان رسمی کاخ خود منصوب کرد.

قانون دوم: از کارهای دیگران به نفع خود اعتبار کسب کرده و در حفظش بکوشید

بیایید در این چکیده کتاب کمی با خودتان صادق باشید و به این سوال جواب دهید. در دوران دانشجوییتان آیا تجربه کپی برداری از مقاله کسی را داشته اید؟ برای مثال اصل مقاله ای که توسط شخص دیگری نوشته شده را با کمی تغییر و برداشتن بخش هایی مهم، تبدیل به یک مقاله کاملا جدید کنید. در این حالت شاید تمامی پاراگراف ها و جملات شبیه مقاله اصلی نباشد اما شما برای محتوای جدیدی که قطعا تحقیق و بررسی برایش انجام گرفته، هیچ زحمتی نکشیده اید! اگر تجربه این کار را نداشته اید قطعا در دوران امتحان ناخودآگاه چشمتان به برگه شخص دیگری افتاده و جواب سوال را به دست آورده اید.
برای کسب قدرت و موفقیت در حوزه ای که مشغول به کار هستید می توان از کارهای دیگران سود برد؛ کما اینکه در جهان امروز نیز میلیون ها نفر در حال انجام چنین کاری هستند. وقتی افرادی وجود دارند که می توانند در انجام نیت و هدف شما مثمر ثمر باشند، چه دلیلی وجود دارد که خودتان را این قدر به زحمت بیندازید؟!

ادیسون کاشف برق، به خوبی از این اصل مهم قدرت باخبر بود.

در کارگاه ادیسون کنار آن ایده های ناب و طرح های اولیه، چیزی بیشتر از یک ذهن نابغه برای ادیسون وجود داشت و آن یک دانشمند صرب تبار به نام نیکولا تسلا (Nikola Tesla) بود. او طرحهای اولیه و ابتدایی که ادیسون در مورد دینام داشت را جانی تازه داد. برای رسیدن به چنین کشفی او یک سال تمام، روزانه ۱۸ ساعت در آزمایشگاه کار می کرد. اما امروز همه ادیسون را به خاطر اختراع آن مدل خاص از دینام میشناسند و هیچ نامی از تسلا برده نشده است!

از زمان ادیسون تا به حال، چیز زیادی تغییر نکرده است. نویسنده های بزرگی هستند که شاید ایده اصلی رمان خود را از یک نویسنده ناشناخته و گمنام و یا حتی از میان صحبت های یک فرد عادی اقتباس کرده باشند. کمی تغییر، کمی رنگ و لعاب بیشتر و درنهایت یک شاهکار ادبی نوظهور؛ البته این موضوع در مورد همه نویسندگان صدق نمی کند.
نمونه دیگری که می شود در مورد کسب اعتبار از دیگران نام برد، سیاستمداران هستند. سخنرانی های بزرگ و به یادماندنی که ممکن است در طول تاریخ ثبت شده باشد، اگر ظریف تر بنگریم ممکن است تنها یک روخوانی از روی نوشته های یک نویسنده قهار و زبردست باشد. بله! این یعنی کسب اعتبار از طریق کار و زحمت دیگران.

چه این واقعیت را بپذیرید و چه کتمانش کنید، ۴۸ قانون قدرت گاه به معنای استفاده از کار دیگران به نفع خود است.

همیشه نیکولا تسلا را در خاطر داشته باشید. ادیسون نه تنها از نتیجه تحقيق و اکتشافات تسلا در مورد دینام به نفع خود سود برد، بلکه اعتبار آن اختراع را نیز به نام خودش کرد. با اینکه او به تسلا قول داده بود که مبلغی بالغ بر ۵۰ هزار دلار به او دهد، اما حتی یک پنی از سودی که بابت ارتقای آن دینام که نصیب ادیسون شده بود، به او نرسید.

فرقی نمی کند ایده شما چقدر خاص و خارق العاده باشد، مدت زمانی که برای تحقق یک اکتشاف و یا کاری هنری صرف کرده اید نیز اهمیتی ندارد. یکی از اصول مهم قدرت این است که برای تمام کارهایی که انجام می دهید اعتبار نیز کسب کنید. اگر بابت ایده و یا اختراع خود به دنبال اعتبار نباشید، خیلی زود توسط دیگران به سرقت برده می شود. حتی اگر ایده شما تلفیقی از ایده های دیگران و یا اثری هنری است، مهم ترین چیز، اعتباربخشی به کاری است که شما آغازگر آن بوده اید.

قانون سوم: بهترین راه کسب قدرت، ایجاد دوستی و شناخت دیگران است

تصور کنید که برای یک نبرد تن به تن آماده شده‌اید. در ایده آل ترین حالت ممکن فرض را بر این میگیریم که دارای قوای جسمانی بسیار عالی هستید و از تمامی فنون و تکنیک های مبارزه سررشته دارید. اما موضوعی که خیلی بیشتر از آمادگی جسمانی و تکنیک های نبرد، در روز مسابقه به کارتان می آید، شناخت رقیبتان است. اگر قبل از روز مسابقه هیچ شناختی از رقیب و تکنیک های او نداشته باشید ممکن است نبرد سختی را پیش رو داشته باشید. در چنین حالتی با همه تلاشی که برای پیروزی در مسابقه انجام می دهید، باز هم قادر به پیش بینی حرکات حریف و استراتژی های او نخواهید شد. اما اگر در کنار آمادگی جسمانی به دنبال شناخت رقیبتان باشید، بهتر می توانید در مقابل حرکات و تکنیک های او واکنش نشان دهید. نکته اینجاست که این موضوع فقط در دنیای ورزش صدق نمی کند!

اگر به دنبال این هستید که بر روی افراد کنترل داشته باشید و به اصطلاح قدرت نمایی کنید، خیلی مهم است که ابتدا آنها را بشناسید. شناخت دیگران به منزله دریافت اطلاعات پایه ای و گهگاه جزئی در مورد خودشان است؛ اینکه آنها چه اهدافی در سر دارند و نقاط ضعف و قوتشان چیست. از این طریق با در دست گرفتن امیال و سلایق افراد، خیلی راحت می توانید کنترل هر کسی را که دوست دارید به دست بگیرید.

جوزف دووین (Joseph Duveen) یک تاجر علاقمند به خرید و فروش آثار هنری بود. در سال ۱۹۲۰ جوزف تصمیم می گیرد که یکی از کارخانه داران بزرگ به نام اندرو ملون (Andrew Mellon) را تحت کنترل خود گرفته و او را تبدیل به یکی از مشتریان خود کند. اما اندرو به این سادگی تحت تاثیر جوزف قرار نگرفت و متاسفانه تمام نقشه هایی که برای به دام انداختن او کشیده می شد، بی تاثیر بود.
اما جوزف به این راحتی تسلیم نشد. او به یکی از کارمندان اندرو، مبلغی به عنوان رشوه داد تا اطلاعاتی شخصی در مورد اندرو به دست آورد. مدتی بعد اندرو به لندن سفر کرد. از آنجا که جوزف از این سفر مطلع شده بود او را تعقیب کرد. اندرو وارد یک گالری هنری شد و جوزف اینطور وانمود کرد که خیلی تصادفی اندرو را دیده است. آنها مشغول یک مکالمه پرهیجان در مورد هنر شدند و اینبار جوزف تنها در مورد موضوعاتی که مورد علاقه اندرو بود صحبت کرد. او که اطلاعات کاملی از اندرو به دست آورده بود وانمود کرد که با سلایق اندرو و موضوعاتی که در ارتباط با هنر است، کاملا هم عقیده است. این مکالمه شورانگیز آن قدر به مزاج اندرو شیرین به نظر رسید که از آن روز به بعد تبدیل به یکی از بهترین مشتریان جوزف شد!

فکر می کنید که چگونه می توان همانند جوزف چنین اطلاعاتی از دیگران به دست آورد؟ شاید نتوانید با جاسوسی به چنین اطلاعات محرمانهای دست پیدا کنید اما راه دیگری نیز وجود دارد. اصولا اغلب مردم از اینکه اطلاعات شخصی خود را در اختیار غریبه ها بگذارند، تردید دارند. اما اگر دوست شان باشید چطور؟ قطعا چنین تکنیکی جواب خواهد داد.

برای اینکه بر روی دیگران کنترل داشته باشید ابتدا باید آنها را بشناسید و اولین قدم در این راه، دوستی با آنهاست

دوستان خوب همیشه رازهایی را برای به اشتراک گذاشتن با یکدیگر دارند. اما مراقب باشید که از این قانون قدرت، سوء استفاده نکنید! برای موفقیت در زمینه های شغلی و شخصی ما به استراتژی هایی نیاز داریم که بتواند مسیر رسیدن ما را به اهداف مان سرعت ببخشد. اما این نکته را به خاطر داشته باشید که در این مسیر نباید باعث صدمه رساندن به دیگران شوید.

قانون چهارم: برای پیروزی در یک رقابت، غیرقابل پیش بینی باشید

اکثر افراد از تغییرات ناگهانی بیزار هستند و در هنگام رویارویی با آن تعادل خود را از دست می دهند. بنابراین از این موضوع می‌توان به عنوان یکی دیگر از اصول کسب قدرت استفاده کرد. اگر درگیر یک رقابت شده اید و می خواهید همه چیز را به نفع خود تغییر دهید، انجام رفتارهایی که غیرقابل پیش بینی باشد، می تواند کلید برد شما باشد.
حریف شما نسبت به تمامی حرکات و رفتارهای شما ریزبین و حساس است. او هر لحظه در حال رصد کردن واکنش های شماست و از این طریق پی به نقاط قوت و ضعف شما می برد. شک نکنید که هر لحظه ممکن است حریفتان از این اطلاعات برای شکست و غلبه بر شما استفاده کند.

اما چاره کار چیست؟

برای برتری جستن در چنین موقعیتهایی، باید نظم و روتین همیشگی خود را برهم ریخته و نامنظم عمل کنید؛ این همان چیزی است که توسط حریف شما غیرقابل پیش بینیست و باعث ترس و بر هم خوردن تعادل او می شود.

به این داستان توجه کنید:

در سال ۱۹۷۲ یک مسابقه شطرنج بین بابی فیشر (Bobby Fischer) و حریف روسی اش بوریس اسپاسکی (Boris Spassky) انجام گرفت. بوریس تکنیک منحصربه فردی داشت که به «حمله اسپاسکی» معروف بود. تکنیک او کنترل مرکز و روانه ساختن مهره ها بر روی خطوط باز بود. در کنار آن او با پیش بینی دقیق حرکات حریف، اغلب بازی را به نفع خود تمام می کرد. فیشر نسبت به این تکنیک اسپاسکی کاملا آگاه بود و تصمیم گرفت با غیرقابل پیش بینی بودن حرکات، او را کاملا گیج کند

اما هرچقدر که فیشر به روزهای مسابقه نزدیکتر می شد، این تردید در او شکل می گرفت که آیا واقعا می تواند پیروز مسابقه شود یا خیر؟ تنها چند دقیقه مانده بود که مسابقه به خاطر عدم حضور فیشر کنسل شود که درست در آخرین دقایق، او خود را به بازی رساند. این اولین ترفند او برای غیرقابل پیش بینی بودن در مسابقه بود. اما هنرنمایی فیشر، تنها به این ختم نشد. او از هر چیزی که امکان گله و شکایت در آن بود ایراد گرفت مثل سروصدای اتاق، نور و هرچیزی که بتواند کمی روال طبیعی و منظم بازی را مختل کند.

در تب و تاب بازی، درست در جایی که اسپاسکی بازی را به نفع خود تغییر داده بود، اتفاق عجیبی افتاد. یکی از خصوصیات فیشر این بود که تا آخرین لحظه به خوبی بازی می کرد و هرگز به راحتی تسلیم بازی نمی شد. اسپاسکی خیلی خوب فیشر را می شناخت و چنین انتظاری از او داشت. اما فیشر در یک حرکت عجیب، اسپاسکی را کاملا متعجب کرد. او با انجام یک حرکت اشتباه که دور از انتظار بود توجه اسپاسکی را از بازی منحرف کرد. اسپاسکی نمی توانست پیش بینی کند که آیا این حرکت فیشر واقعا از روی اشتباه انجام شده و یا واقعا کلکی در کار است.
فیشر با این حرکت به ظاهر اشتباه، اسپاسکی را به جایی که مدنظرش بود سوق داد؛ یعنی منطقه گیجی و سرگردانی؟

انجام حرکات غیرقابل پیش بینی و دور از نظم، باعث سرگردانی در حریف شما شده و او به جای اینکه تمرکز خود را بر روی بازی بگذارد، به دنبال یافتن توجیه و توضیحی برای رفتار نامنظم شماست. در این شرایط شما می توانید بازی را به نفع خودتان تغییر دهید. در نهایت بعد از ۲ بازی شطرنج، فیشر توانست اسپاسکی را شکست دهد و با همین تکنیک، قهرمان جهان شود!

قانون پنجم: برای شکست یک حریف قدرتمند، تسلیم او شوید!

تا به حال برایتان اتفاق افتاده که با حریفی رو در رو شوید که احتمال شکست خود را در آن رقابت بسیار بالا ببینید؟ برای سالیان سال به ما اینطور آموخته شده که باید تا آخرین توان‌مان مقاومت کنیم و به راحتی تسلیم نشویم. جدا از اینکه این موضوع توسط جامعه و افراد پیرامون‌مان به ما گوشزد شده، همه ما به صورت غریزی میل به استقامت و مبارزه برای غلبه بر دشمنان‌مان داریم. اما این مسیری نیست که شما را به قدرت برساند!

برای برتری جستن و غافلگیر کردن رقیبتان گاهی لازم است که نقش یک فرد تسلیم شدہ را بازی کنید.

شاید از خودتان بپرسید که چگونه با تسلیم شدن می توان به قدرت رسید؟ با یک مثال این موضوع برای تان ملموس تر خواهد شد

وقتی حریفتان با قدرت و شدت به سمت شما حمله می کند، طبیعی است که همین واکنش را از سمت شما انتظار دارد. اما هنگامی که پیش بینی می‌کنید در یک مبارزه و یا رقابت بازنده خواهید بود، استراتژی تسلیم شدن می تواند بهترین گزینه ممکن برای غلبه بر حریف تان باشد.

وقتی به رقیب خود این پیام را برسانید که شما تسلیم شده اید، او به این یقین می رسد که از سمت شما هیچ آسیبی نخواهد دید؛ درنتیجه کمترین حالت دفاعی را در مقابل شما خواهد گرفت. وقتی رقیبتان در چنین موقعیتی قرار گرفت لحظه طلایی شما فرا می رسد و باید با همه توان و انرژی، رقیب‌تان را از پای درآورید. در این غافلگیری، قطعا شما پیروز خواهید شد.

برتولت برشت (Bertolt Brecht) یک نویسنده انقلابی و دارای عقاید کمونیستی بود. او در سال ۱۹۴۱ به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کرد تا به دیگر روشنفکرانی که از اروپا تبعید شده بودند، بپیوندد. بعد از جنگ جهانی دوم، برشت و دیگر همکارانش از سوی کنگره آمریکا فراخوانده شدند تا در مورد نفوذ کمونیست به هالیوود مورد بازجویی و تفحص قرار گیرند.

همکاران برشت این اقدام کنگره را به چالش کشیدند و با سروصدا و آشوب در مقابل این رفتار کنگره مخالفت کردند. اما برشت از تکنیک تسلیم شدن استفاده کرد. او وانمود کرد که تسلیم رقیب شده و به آرامی و در کمال احترام به سوال هایی که از او پرسیده شد، جواب داد. به خاطر رفتار توام با احترام و تواضع برشت، او آزاد شد و حتی به او پیشنهاد کمک برای سهولت روند مهاجرتش نیز داده شد. اما برشت بعد از رهایی از کشور خارج شد و مجددا به نوشتن در مورد ایده ها و عقاید کمونیستی اش پرداخت.

اما فکر می کنید که سرانجام دوستان سرسخت برشت چه شد؟ آنها در لیست سیاه قرار گرفتند و برای سال ها اجازه حق نشر از آنها گرفته شد!

بنابراین برای کسب قدرت، گاهی اوقات ضروری است که در ظاهر وانمود به تسلیم شدن کنید تا در فرصتی بهتر، قوی تر عمل کنید. هرگز برای اینکه شکوه و افتخاری کوتاه مدت را از آن خود کنید، به راحتی توان و نیروی خود را تباه نکنید. قدری صبر کنید و با تظاهر به تسلیم شدن موفقیت ها و پیروزی های طولانی مدت تری را تصاحب کنید.

تسلیم به حریف در چکیده کتاب 48 قانون قدرت نوشته رابرت گرین

قانون ششم: اگر قدرتمند هستید، تظاهر به همسطح بودن با دیگران نکنید! |

مردم به شما می‌گویند اگر در نردبان ترقی جایگاه شخصی و حرفه ای شما نسبت به دیگران بالاتر است، بهتر است زیادی خودنمایی نکنید؛ مگر اینکه بخواهید جایگاه خود را برابر با دیگران نشان دهید و به آن فخر کنید. اما نویسنده کتاب به شما هشدار می دهد که هرگز وانمود به برابری با دیگران نکنید!

اگر در سطوح بالاتری از قدرت و اختیارات هستید و با دیگران طوری رفتار می کنید که گویی همتراز آنها هستید، راه را اشتباه رفته اید. تظاهر به برابر بودن با دیگران مخصوصا برای کسی که جایگاه بالاتری دارد نوعی بی احترامی و تحقیر برای اغلب افراد محسوب می شود. قطعا خیلی متعجب شده اید اما این موضوع کاملا واقعیت دارد. لوئیس فیلیپ ( Louis– Philippe ) در بین سالهای ۱۸۳۰ تا ۱۸۴۰ پادشاه فرانسه بود. او به شدت از آداب و تشریفات سلطنتی متنفر بود و علاقه ای به نمادهایی که مرتبط با سلطنت و پادشاهی بود، نداشت. او با پوشیدن یک کلاه خاکستری و گرفتن یک چتر به جای تاج و عصای سلطنتی، اعتراض خود را نسبت به تشریفات درباری نشان میداد.
همچنین پادشاه هیچ معاشرتی با اعضای دربار نداشت و غالب دوستانش را دلالان تشکیل میدادند. اما این رفتار پادشاه به تدریج باعث منفور شدن او هم در طبقه مرفه و هم قشر فقیر جامعه شد! افراد ثروتمند با پادشاهی که رفتارش هیچ شباهتی با پادشاهان نداشت، به مخالفت برخاستند.

اما جالب تر از همه، دلیل منفور بودن پادشاه توسط قشر فقیر جامعه بود! مردم عادی ازینکه پادشاه در ظاهر، خود را برابر با افراد فقیر جامعه نشان می داد اما در عمل هیچ التفاتی به آنها نمی کرد، بسیار آزرده خاطر شدند!
به تدریج دوستان دلال پادشاه هم از او دلسرد شدند زیرا آنها با پادشاهی روبه رو بودند که بدون هیچ ترسی از مجازات، می توانستند تحقیرش کنند. تمام این اتفاقات باعث شد که مردم علیه پادشاه شورش کنند و درنهایت لوئیس فیلیپ مجبور شد که از تاج و تخت کناره گیری کند!

وقتی دارای قدرت هستید و در مقابل افراد معمولی طوری وانمود می کنید که هم تراز آنها هستید، آنها را نسبت به خود بدبین می کنید.

در این شرایط بیشتر افراد فکر می کنند که این رفتار شما حقه ای است که اذهان را از آن چیزی که در واقعیت هستید، دور کند.
اما بهترین رفتار ممکن چیست؟ اگر اعتقاد دارید که نسبت به عده ای قدرت و یا هوش بیشتری دارید، در رفتارتان هم باید این موضوع را نشان دهید. مطمئن باشید انسان ها در برابر چنین فردی که اعتقاد راسخ به قدرت خود دارد سر تعظیم فرود خواهند آورد. آنها به تدریج به این نتیجه خواهند رسید که حتما دلیلی برای این رفتار برتری جویانه شما وجود دارد و به زودی باورتان خواهند کرد.

کریستوف کلمب خیلی خوب از این قانون قدرت مطلع بود. او همانند افراد سلطنتی رفتار می کرد و با استمرار در این کار به تدریج توجه عموم مردم را نیز به دست آورد. او متوجه چیزی در درون خودش شده بود که خود را لایق بهترین جایگاه می دانست. دیری نپایید که بیشتر اطرافیانش او را شایسته رفتاری در حد افراد دربار دانستند. به خاطر چنین اعتماد به نفسی کریستوفر شجاعت اینکه با خانواده دربار اسپانیا معاشرت کند را به دست آورد. چندی نگذشت که خانواده سلطنتی اسپانیا حمایت مالی سفرهای او را برعهده گرفتند.

بنابراین اگر یک پادشاه هستید همانند یک پادشاه رفتار کنید؛ نه کمتر و نه بیشتر!

قانون هفتم: به جای زور و اجبار، حریفتان را اغوا کنید

تصور کنید که شما چاکو لیانگ (Chuko Liang) استراتژیست ارشد دولت شو (Shu) در چین هستید. شما درگیر جنگی شده اید که توسط شاه منهو (Menghuo)، از جنوب چین کشور را تحت خطری جدی قرار داده است. آینده کشور در دستان شماست و باید بهترین استراتژی را در مقابله با دشمنان بیابید.

در چنین شرایطی بهتر است قبل ازینکه به فکر انجام کارهایی باشید که باید انجام دهید، در جستجوی دانستن این موضوع باشید که در این شرایط چه کارهایی نباید انجام دهید. در شرایط فعلی اعمال زور و حمله ضربتی می تواند آسان ترین و اولین گزینه ای باشد که به فکرتان خطور می کند؛ اما این اقدام عاقلانه ای نیست!

درواقع اگر شما اقدام به قدرت نمایی و اعمال زور کنید، باعث انزجار در حریفتان خواهید شد، و این جزوی از ۴۸ قانون قدرت نیست.

خوب است بدانید که حس انزجار، باعث مقابله به مثل و حالت دفاعی شدید در جبهه مقابل شما می شود. الیانگ به خوبی از این موضوع مطلع بود و به همین دلیل در برخورد اول هیچ گونه زور و فشاری به منهو وارد نکرد. با اینکه لیانگ احتمال میداد که می تواند دشمن را شکست دهد اما هرگز در قدم اول متوسل به اعمال زور و فشار نشد. اگر الیانگ نسبت به منهو و ارتش او از خشونت استفاده می کرد، باعث ایجاد تنفر در درون منهو می شد و چین برای سالیان سال درگیر جنگی می شد که هرکسی را خسته و بیمار می کرد.

در چنین شرایطی بهترین استراتژی، اغوا کردن حریفتان است. اکثر افراد توسط احساساتشان کنترل می شوند. اگر بتوانید باعث تحریک احساسات آنها شوید، خیلی راحت میتوانید کنترلشان کنید و آنها را با اراده خودشان به همان جایی ببرید که دوست دارید.

برای مثال وقتی مخالفان خود را تهدید می کنید، آن ها انتظار درد و فشاری سخت از سوی شما خواهند داشت. تصور کنید اگر برخلاف تهدیدی که کرده اید، با آنها با ملایمت رفتار کنید، چقدر باعث اغوا و تحریک احساساتشان خواهید شد. لیانگ نیز از همین تکنیک استفاده کرد. زمانی که منهو و سربازانش به چین حمله کردند، لیانگ او و سربازانش را دستگیر کرد. منهو از دیگر سربازانش جدا شد و در مکان مجزایی برده شد. او در آن شرایط انتظار بدترین مجازات و شکنجه ها را داشت اما در کمال ناباوری منهو، هرگز این اتفاق نیفتاد. به جای بازجویی و شکنجه، از منهو با نوشیدنی و و غذای لذیذ پذیرایی شد!

خیلی زود لیانگ، منهو و همه سربازانش را آزاد کرد. منهو در هنگام رفتن، قول شرف داد که اگر بار دیگر در نبرد دستگیر شود حتما به پادشاه چین تعظیم خواهد کرد. با این وجود منهو بارها به چین حمله کرد و هربار لیانگ او را آزاد کرد. اما سرانجام، منهو زمانی که برای بار هفتم توسط لیانگ دستگیر شد، از ادامه نبرد انصراف داد و به پادشاه چین تعظیم کرد. او در کمال اختیار و آزادی، قلمرو فرمانروایی خود را نیز تسلیم پادشاه کرد.

منهو خیلی خوب می دانست که در هر بار دستگیری، می توانست توسط لیانگ کشته شود اما در عوض لیانگ به او فرصت زنده ماندن داده بود. لیانگ علاوه بر فرصت زنده ماندن، در زمان اسارت خیلی خوب با منهو رفتار کرد و همه اینها باعث تسلیم شدن منهو شد. الیانگ با این کار به تدریج باعث ایجاد حس شکرگزاری در دشمن شد. او کاری کرد که دشمن به نوعی خود را مدیون او بداند و همین تکنیک باعث تسلیم شدن منهو شد؛ آن هم از سر اختیار و آزادی عمل!

سخن پایانی

از لحاظ تاریخی در گذشته، جهان همواره به وسیله قدرت طلبی و کشورگشایی اداره می‌شد. هرچند مفهوم قدرت در جهان مدرن امروز نسبت به گذشته تغییر کرده اما مفاهیمی چون کنترل و تسلط همچنان اهمیت خود را حفظ کرده است. در چنین دنیایی کسب قدرت نیازی است که تنها از سوی سیاستمداران و دولتمردان حس نمی شود. نیاز به برتری طلبی و کسب قدرت شکل تازه ای در دنیای امروز به خود گرفته است. دانستن اینکه قدرتمندان و مشاهیر در طول تاریخ چگونه و از چه ابزاری توانسته اند قدرت و نفوذ خود را حفظ کنند، کمک زیادی به دنیای امروز ما خواهد کرد.

از میان ۴۸ قانون قدرت که برای حفظ قدرت و کسب اعتبار توسط نویسنده کتاب بیان شده، ۷ مورد از روشن ترین و ابزاری ترین آنها در این چکیده کتاب جمع آوری شده است.

  • اولین قانون قدرت بر این موضوع تاکید دارد که هرگز برای تحت تاثیر قرار دادن رئیس تان، هوش و ذکاوت تان را به رخ او نکشید. اگر به دنبال ترفیع شغلی هستید بهتر است کاری کنید که رئیس تان باهوش تر و عاقلتر از شما به نظر برسد.
  • دومین قانون قدرت به شما می آموزد که برای هر ایده ای که در ذهن دارید، اعتبار آن را نیز کسب کنید چون در غیر این صورت توسط دیگران به سرقت برده خواهد شد. ادیسون و تسلا را به خاطر بیاورید.
  • قانون سوم بر اهمیت دوستی با دیگران تاکید می کند. ایجاد دوستی باعث میشود که دیگران خیلی راحت اطلاعات شخصی و رازهای خود را با شما در میان بگذارند. شناختن علایق و سلایق دیگران می تواند ابزار خوبی برای کنترل و تحت تاثیر قرار دادن افراد شود.
  • قانون چهارم قدرت با جرات به شما می گوید که در بعضی موارد تسلیم شدن در مقابل حریف می تواند به نفع شما تمام شود. وقتی از سوی دیگران دست کم گرفته شوید، شانس طلایی شما برای غلبه بر حریف نمایان می شود.
  • قانون پنجم به کسانی اشاره دارد که تظاهر به برابری و هم ترازی با دیگران می کنند. این قانون به شما هشدار می دهد که اگر یک پادشاه هستید بهتر است همانند یک پادشاه رفتار کنید.
  • قانون ششم قدرت غیرقابل پیش بینی بودن است. بر اساس این قانون کمی ایجاد بی نظمی و برخلاف روتین همیشگی عمل کردن می تواند حریف شما را کاملا گیج کند. در این شرایط می توانید با انحراف توجه حریف تان بر روی رفتار عجیب و غریب تان، گوی رقابت را ببرید.
  • و در نهایت قانون هفتم اغوا کردن حریف تان است. بر اساس این قانون باید کاری کنید که احساسات حریفتان تحریک شده و با میل و اختیار خود تسلیم خواسته شما شود.

پیشنهاد مطالعه بیشتر در کنار ۴۸ قانون قدرت

کتاب چیرگی (Mastery) نوشته رابرت گرین (Robert Greene)

کتاب چیرگی به مخاطب تاکید می‌کند که در هر زمینه‌ای که دوست دارد می‌تواند به مهارت استادی برسد. درواقع هر شخصی می‌تواند با رعایت اصول و استراتژی‌هایی که اساتید گذشته و معاصر به آن پایبند بوده‌اند، به مهارت و نهایت رشد خود برسد. این کتاب بر اساس مصاحبه‌هایی که گرین با اساتید حوزه های مختلف انجام داده و همچنین مطالعه سبک موفقیت آنها شکل گرفته است.

درباره‌ی باریستا

باریستا قدیمی ترین و اولین ادمین کافه کتابه. عاشق کتاب، مترجم، نویسنده و پر ذوق. در حال حاضر داره وبسایت کافه کتاب رو هم مدیریت میکنه و تمام تلاشش اینه که بهترین چکیده ها برای کافه کتابی ها گزینش بشن.

همچنین ببینید

قله موفقیت

افراد موفق چگونه می‌اندیشند ؟!

بیاموزید که راهِ موفقیت خود را پیدا کنید. کتاب How Successful People Think نوشته John …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *