با مطالعه چکیده کتاب Collapse نوشته Jared Diamond میآموزید هر ساله هزاران گردشگر از سراسر کره زمین، بهزحمت خود را به گواتمالا (Guatemala) میرسانند تا از شهر باستانی تیکال (Tikal) دیدن کنند؛ اگرچه قرنهاست که شهر گواتمالا خالی از سکنه است اما وجود معبدهای باشکوه و خیابانهای پهن آن نشان از این میدهد که تمدن قدرتمندی بهنام مایا یا مایان (nayaM)، روزگاری در این منطقه سکونت داشتهاند. که علیرغم قدرت خیرهکننده قوم مایا که بهوضوح از بناهای شهر مشخص است، این قوم نتوانستند از نابودی تمدن خود جلوگیری کنند. تاریخ زندگی بشر سرشار از تمدنهای باشکوهی است که بهسادگی از بین رفتهاند و فروپاشی تمدن مایا ها تنها یکی از آنهاست.با مایا ها و مصری ها در این چکیده کتاب از کافه کتاب همراه شوید.
در این چکیده کتاب فرآیند فروپاشی تمدنهای بشر را مرور خواهیم کرد. نویسنده عواملی را که در سقوط یک جامعه موثر است برشمرده و هر یک را توضیح میدهد؛ برای مثال آسیبهای زیستمحیطی که خود جامعه به خود وارد میکند، تغییرات آب و هوایی، منزوی شدن، خسارت و آسیبرسانی دشمنان و عدم انعطافپذیری نهادهای جامعه در زمان تغییر، مجموعهای از این عوامل است که در صورت وجود هر کدام از اینها، ادامه حیات و بقای آن جامعه، سخت و در برخی مواقع ناممکن خواهد بود.
در ادامه این چکیده کتاب خواهید دید که جوامع پیشین، چگونه با این عوامل دستوپنجه نرم کرده و از بین رفتهاند و چگونه حتی جوامع امروزی نیز خطر سقوط و فروپاشی را حس میکنند.
در این چکیده کتاب به پرسشهای زیر پاسخ داده میشود
- چرا برای ساکنین گرینلند، استفاده از گوشت گاو بهتر از گوشت ماهی است؛
- چرا یک جامعه تصمیم میگیرد تمامی خوکهای خود را سلاخی کند؛
- چه ارتباطی میان زندگی مونتانای مدرن و مایاهای باستانی وجود دارد؟
قرنها پیش، جوامعی پر رونق و متمدن روی کره زمین زندگی میکردند که به یکباره ناپدید شدند. البته نشانههایی از این جوامع در دنیا باقی مانده است، از اهرام مصر گرفته تا معابد اینکای آمریکای جنوبی (Inca Temples). یکی دیگر از مشهورترین میراثها و بقایای باستانی این جوامع، مجسمههای سنگی موآی (Moai) در جزیرهی ایستر (Easter) است.
در این جزیره حدود ۸۰۰ موآی وجود دارد که ارتفاع برخی از آنان به ده متر نیز میرسد.
تا به امروز کسی نمیداند این سنگها چگونه به آنجا برده شده و چگونه بهآن شکل طراحی شدهاند. بههنگام ورود اروپاییها به جزیره، ۲ هزار بومی نیمهگرسنه پیدا شد که قطعا نمیتوانستند چنین شاهکارهایی را خلق کنند.
موآیها مهمترین مظهر فرهنگی جزیره ایستر هستند که ۲۸۸ عدد از آنها روی سکوهای عظیمی به نام «اَهو» (Ahu، سکوهای برگزاری تشریفات) ایستادهاند. بزرگترین مجسمه برپا شده، پَرو «Paro» نام دارد که تقریبا ۱۰ متر ارتفاع و ۷۵ تن وزن دارد. همچنین یک مجسمه نیمهتمام نیز یافت شده که اگر ساخت آن به اتمام رسیده بود، ۲۱ متر طول و ۲۷۰ تن وزن میداشت. در ساخت همه این مجسمهها تقریبا از یک سبک خاص با سرهای بزرگ و بیتناسب پیروی شده است.
چیزی که اروپاییها از آن بیخبر بودند، تاریخ گذشته جزیره بود. قرنها پیش جزیره ایستر جامعه پر جنب و جوش و پر رونقی بود؛ جزیره بهوسیله جنگل انبوهی محاصره شده بود که انواع درختان، حیوانات و پرندهها را در خود جای میداد. در کنار این جنگل، دریایی مملو از ماهی وجود داشت. این ماهیها در کنار درختان و جانداران جزیره، توانایی تغذیه بیش از ۰۳ هزار نفر را داشتند. چنین جامعهای بود که آن مجسمههای سنگی بزرگ را بهعنوان خدایان خود خلق کرده بود، نه آن افراد نیمهگرسنهای که در جزیره پیدا شده بودند.
اما برای این جامعه چه اتفاقی افتاده بود؟
دنیای مردم جزیره ایستر یا همان سازندگان موآیها، بهخاطر تخریب منابع طبیعی از بین رفت. زیرا آنها از منابع حیاتی خود بیش از اندازه استفاده کرده بودند. آنها ابتدا جنگلهای جزیره را نابود کرده تا بتوانند سنگها را از معادن سنگ به عبادتگاهها منتقل کنند. این کار را تا جایی ادامه دادند که دیگر جنگلی باقی نماند. جالب است زمانی که اروپاییها به جزیره رسیده بودند، در آن، درختی با ارتفاع بیشتر از سه متر پیدا نشده بود.
متاسفانه با نابودی جنگل، پرندهها و حیواناتی که در آن زندگی میکردند نیز ناپدید شدند. از بین رفتن جنگل حتی امکان ماهیگیری را از افراد گرفت. چرا که وقتی درختی نباشد، چوبی هم برای ساخت قایق و ماهیگیری نخواهد بود. در آخر نیز با از بین رفتن مواد مغذی درختان و فرسوده شدن خاک، محصولات جزیره شروع به از بین رفتن کرد.
با محروم شدن ساکنین جزیره از منبع اصلی غذای خود، جامعه کمکم رو به زوال و نابودی رفت، تا جایی که تبدیل به حالت تاسفآور و پستی شد که روزگاری اروپاییها با آن مواجه شدند.
آیا تا به حال یکی از داستانهای که بر اساس داستان شورش در کشتی بونتی (Mutiny on the Bounty) ساخته شده است را دیدهاید؟
داستان از این قرار است که خدمه یک کشتی بریتانیایی در قرن هجدهم، علیه فرمانده ظالم و بیرحم خود طغیان میکنند. بعد از تصاحب کشتی، افراد تصمیم میگیرند در جزیرههای کوچکی از اقیانوس آرام که به پیتکرن (Pitcairns) معروف بودهاند، سکونت کنند.
زمانی که خدمه به آنجا میرسند، متوجه میشوند که جزیره خالی از سکنه است. پس از چندی، ابزارهای سنگی و استخوانی زیادی پیدا میشود که نشان از جریان زندگی در سالهای پیش دارد. اما چه اتفاقی برای ساکنین این جزیره افتاده بود؟
قرنها پیش از آنکه خدمه کشتی بونتی (Bounty) به مجمعالجزایر پیتکرن مهاجرت کنند، این جزیرهها محل زندگی جوامع پر رونق دیگری بود. از آنجایی که دو جزیره اصلی، پیتکرن و هندرسون (Pitcairn and Henderson) بهخاطر کوچکی و منابع محدود، توانایی برطرف کردن نیازهای ساکنین خود را نداشتند، سیستم تجاری پیچیدهای را با نزدیکترین همسایه خود، منگاروا (Mangareva) توسعه داده بودند تا نیازهای حیاتی خود را برطرف کنند.
پیتکرن در ازای صدف و سنگهای آتشفشانی که به منگاروا میداد، کالاهای حیاتی چون ذرت، حیوانات و حتی همسر دریافت میکرد. مورد آخر بسیار حیاتی بود؛ چرا که طبق رسومی که پیتکرنها داشتند، نزدیکی با محارم، کاری غیر قابل قبول بود. از این رو، با توجه به جمعیت پایین ساکن در جزیره، آنها برای تولید مثل، نیاز به همسرانی از جوامع دیگر داشتند تا از نزدیکی مردان با محارم خود جلوگیری شود.
با توجه به این شرایط، ساکنین پیتکرن هر آنچه نیاز داشتند را بهدست میآوردند اما در مقابل شریک تجاری خود بسیار ضعیف میشدند. چرا که بقا و ادامه نسل آنها به رفتار شریک تجاری آنها وابسته بود.
جزیره منگاروا بهزودی به جزیره پیتکرن و سکنه آن پشت کرد. منگاروا در حال بزرگ شدن و جمعیت آن رو به افزایش بود. بنابراین برای پرورش ذرت به زمینهای بیشتری نیاز داشت. به ناچار منگاروا مجبور شد تا بخشی از جنگلهای خود را از بین برده و از زمین آن برای زراعت استفاده کند. با از بین رفتن جنگل و درختهای آن، توانایی منگاروا برای ساخت قایق از بین رفت. بهاین ترتیب تنها راه ارتباطی میان این جزیره و پیتکرن نابود شد.
پیتکرن با از دست دادن شریک تجاری خود تنها ماند؛ دسترسی مردم آن به غذاهای حیاتی و همسرانی از ژنهایی متفاوت از بین رفت، دو موردی که برای بقای آنان ضروری بود. مشخص نیست نسل این قوم با چه سرعتی نابود شد، آرام یا سریع. اما زمانی که خدمه کشتی بونتی به آنجا رسیدند، جامعه آنها ناپدید شده بود.
یکی از معروفترین مکانهای توریستی در آمریکای مرکزی، شهر تیکال (Tikal)، شهر باستانی و متروکه مایاهاست. مجسمههای غولپیکر در این شهر نشان از ثروت و قدرت مایاها دارد.
قوم مایا پدیدآورنده یکی از تمدنهای بسیار پیشرفته آمریکای مرکزی در دوران پیش از کریستوف کلمب بود که دستآوردهای بسیار چشمگیری در هنر، معماری، ستارهشناسی و ریاضیات داشته است. آنها که از مشهورترین قبایل سرخپوست بودند، معمولا شهرهایشان را در دل جنگلهای بارانی میساختند. حوزه زندگی و فعالیت مایاها محدوده جنوبی مکزیک و نیز سراسر گواتمالا و السالوادر را شامل میشد.
فروپاشی تمدن مایا با اختلال در عرضه مواد غذایی شروع شد.
همچنان که شهر تیکان رونق بیشتری پیدا میکرد، جمعیت آن نیز افزایش مییافت. با افزایش جمعیت، نیاز به غذا نیز بیشتر شد. رهبران مایا تصمیم گرفتند که بخشی از جنگلهای اطراف را از بین ببرند تا از زمین آن برای کشاورزی استفاده کنند. این اقدام شاید در کوتاه مدت مشکلات تغذیه ساکنین را حل میکرد اما در بلند مدت، فشارهای محیطزیستی زیادی بر جزیره وارد نمود، مشابه همان اتفاقی که برای پیتکرن افتاد.
با از بین رفتن جنگل، خاک جزیره در معرض فرسایش قرار گرفته، مواد آلی آن شسته شده و حاصلخیزی خود را از دست داد. از طرفی، این خاک شسته شده به رودخانههای اطراف وارد شده و سیستمهای آبیاری مزارع را مسدود کرد. با مسدود شدن این شبکههای آبرسانی، محصولات جزیره و مهمترین آن محصولات، یعنی ذرت، خشک شد.
هرچند که آسیب وارد شده به ذرتهای مایا مشکل بزرگی بود، اما نمیتوانست آنقدر موثر بوده باشد که جامعه آنها را از بین ببرد. بهنظر میرسد که عوامل دیگری نیز دخیل بودند، عواملی همچون ضعف در مدیریت.
هنگامی که جامعهای با بحران جمعیت و کمبود غذا مواجه شود، رهبران آن باید بهدنبال راه حلی برای رفع آن باشند. اما رهبران تمدن مایا، با اتخاذ تدابیر اشتباه اوضاع را بدتر کردند. از آنجایی که ساخت تندیسهای با شکوه در این تمدن، یک ارزش محسوب میشد، رهبران آن بهجای چاره اندیشی برای تهیه غذای بیشتر، زمان و منابع خود را صرف ساخت بناهای گران قیمت برای خود و جنگ با دشمنان کردند.
این جنگها و منابعی که صرف ساخت مجسمهها شد، در کنار آسیبی که از طریق نابودی جنگل به محیطزیست جزیره وارد شده بود، سرعت زوال و نابودی جامعه مایا را افزایش داد و در آخر، یکی از قدرتمندترین جوامع باستانی را به زانو در آورد.
وقتی به وایکنیگها (Vikings) فکر میکنید اولین چیزی که به ذهنتان میرسد چیست؟ تصوری که از آنها در ذهن بیشتر ما وجود دارد، مردانی قوی و سرسخت هستند که در سرمای شدید راه خود را مییابند.
اما شواهد تاریخی نشان میدهد که آنها در گرینلند (Greenland)، به مشکل برخورده بودند. چگونه مردمی که در بیشتر نواحی شمال اروپا بهراحتی زندگی و پیشرفت کردهاند، در محیطی دیگر شکست میخورند؟
سرنخ پاسخ، در نوع جامعهای است که آنها تشکیل داده بودند .
وایکینگها در سال ۱۰۰۰ میلادی در گرینلند ساکن شدند و سعی داشتند مشابه روشی که در اسکاندیناوی زندگی میکردند زندگی کنند. شرایط اما در گرینلند کاملا با شرایطی که برای آنها در خانه حاکم بود فرق میکرد.
عادت غذایی زندگی اسکاندیناوی مبتنی بر مصرف گوشت احشام و گاو بود، چیزی که در گرینلند باید به فراموشی سپرده میشد. در گرینلند شرایط برای پرورش احشام مناسب نبود، مراتع مناسبی برای چرای حیوانات وجود نداشت و جز حیوانات بومی شهر، حیوانات دیگری مثل گاو باید از شهرهای دیگر وارد میشد. در مجموع در گرینلند نسبت به اسکاندیناوی، برای تهیه مواد غذایی، نیاز به کار و تلاش بیشتری بود.
در جامعه وایکینگها مجموعهای از نمادها وجود داشت که با استفاده از آنها، میزان اهمیت افراد مشخص میشد. مثلا دندان شیر دریایی نشانی از درجه بالای مردان جنگی وایکینگ بود. با وجود چنین فرهنگی در میان افراد، به هنگام مثلا برداشت محصول از مزارع، این تندیسها (در واقع اشیای بیمصرف) نه تنها کمکی نمیکردند بلکه وحدت و همکاری بین افراد را از بین میبردند.
این اقدامات، بقای وایکینگها در گرینلند را بهخطر میانداخت؛ امتناع از تطبیق خود با محیط، سرانجام خوشی برای آنها نداشت.
در حالیکه جامعه وایکینگها با مشکلات درگیر بودند، بومیهای گرینلند شیوه زندگی در محیطزیست خود را بهخوبی بلد بودند. اگر وایکینگها سعی میکردند این شیوه را از آنها بیاموزند، به عنوان مثال متوجه میشدند که در آن منطقه، گوشت ماهی، منبع غذایی بهتری نسبت به گوشت گاو است. اما وایکینگها از یادگیری از افرادی که فکر میکردند از طبقههای پایین جامعه هستند، سر باز زده و بههمین علت با شیوههای قدیمی خودشان به زندگی ادامه دادند.
مقاومت وایکینگها در برابر تطبیق با محیط، آنها را آسیبپذیر کرد. زمانی که در سال ۱۳۰۰ میلادی آبوهوای گرینلند سردتر شد، وایکینگها نتوانستند با شرایط پیش آمده مقابله کنند و سرانجام جان خود را از دست دادند.
تا اینجا دیدیم که جوامع، چگونه بهدلایلی همچون تغییرات آب و هوایی، جمعیت بیش از اندازه و آسیب به محیط زیست از بین رفتهاند. در این قسمت به این موضوع پرداخته میشود که چگونه میتوان در بلند مدت، از این مشکلات دوری کرد.
جزيره تيکوپيا (Tikopia) يکی از جالبترين اجتماعهای بشری است. اين جزيره که يکی از جزاير دور افتاده اقيانوس آرام محسوب میشود، سالهاست که ساکنان آن بدون ارتباط با ديگر نقاط جهان زندگی میکنند.
قانون خاصی که باعث شده اين اجتماع انسانی بدون ارتباط با زندگی مدرن جهانی پابرجا بماند، اين است که هيچ حيوان و گياهی حق رشد و نمو در اين جزيره را ندارد مگر اينکه سودی برای ساکنان داشته باشد، چه از نظر غذايی و چه از نظر مايحتاج زندگی.
قانون دومی که ساکنان اين جزيره در طی اين سالها هميشه رعايت کردهاند، کنترل توليد مثل است.
جزیره کوچک و منزوی تیکوپیا در اقیانوس آرام مثال خوبی از این مبحث است. علیرغم اینکه این شهر کیلومترها با نزدیکترین همسایه خود فاصله دارد، حدود ۳۰۰۰ سال بهحیات خود ادامه داده است. این طول عمر بهخاطر این است که همه جمعیت و نه فقط رهبران آن، از منابع غذایی خود بهخوبی مراقبت میکنند.
این مراقبتها به دو صورت انجام میگیرد:
- ساکنین جزیره اطمینان حاصل میکردند که مواد غذایی بهبهترین نحو کشت میشود. بهعنوان مثال، در سال ۱۶۰۰ میلادی، پس از آنکه متوجه شدند برای تولید یک کیلو گوشت خوک، به ده کیلو سبزیجات نیاز است، تصمیم گرفتند همه خوکهای جزیره را سلاخی کنند تا از نابودی سبزیجات جلوگیری شود. تیکوپیاییها بهرژیم غذایی کارآمدتری روی آوردند، رژیمی متشکل از ماهی و سبزیجات.
- دومین اقدام تیکوپیاییها برای حفظ منابع خود، جلوگیری از رشد بیش از اندازه جمعیت بود. در طول قرنها، ساکنین جزیره انواع روشهایی که از بارداری جلوگیری میکرد را امتحان کرده بودند. رایجترین این روشها جلوگیری از مقاربت انسانها بود. اگر این روش جواب نمیداد، به سقط جنین از طریق فشار سنگهای داغ بر شکم زنان باردار روی میآوردند.
در حالی که در سایر جوامع این رویکرد، بهجای آنکه مبتنی بر افراد باشد، بر ساختاری از بالا به پایین تاکید داشت. ساختاری که مسئولیت حفظ و نگهداری منابع و محیط زیست جزیره را به رهبران آن واگذار میکرد.
برای مثال، نسلهای موفق ژاپنیها، دارای رهبران معقول با اندیشههای صحیح بوده است. در اواسط قرن هفدهم، رهبران ژاپن متوجه شدند که سرعت تخریب جنگلهایشان بسیار بالا رفته است. آنها تصمیم گرفتند برای جلوگیری از این اتفاق، برنامهای بزرگ با نام احیای جنگل اجرا کنند. این برنامه موثر واقع شد و امروز میبینیم که ۸۰% از کشور ژاپن را درختان تشکیل میدهند. این اتفاق نتیجه تدبیر درست رهبران آن زمان ژاپن است.
تا اینجا دیدیم که جوامع قبلی، بر اساس چه عواملی رو به زوال رفتند و از روی زمین ناپدید شدند. در ادامه به این موضوع میپردازیم که جوامع کنونی نیز در خطر عواملی قرار دارند و اگر بخواهیم از تاریخ درسی بیاموزیم، نباید این عوامل را دست کم بگیریم.
اگر در جمعی به سرزمین رواندا (Rwanda) اشاره شود، بیشک همه به داستان قتلعام وحشتناکی فکر میکنند که در سال ۱۹۹۴ رخ داد؛ زمانی که ۸۰۰ هزار نفر از نژاد توتسی (Tutsi) به دست نژاد دیگری که در این کشور زندگی میکردند، یعنی هاتوسها (Hutus)، کشته شدند.
بیشتر افراد بر سر اینکه محرک اصلی این کشتار، عاملی سیاسی بوده است توافق دارند. اما عوامل دیگری نیز در این فروپاشی نقش داشته است. با توجه به بحثهایی که در قسمتهای قبل مطرح شد، یکی از این عوامل، که شاید به ذهن شما هم آمده باشد، جمعیت بیش از اندازه است. پیش از آنکه ببینیم این جمعیت زیاد چگونه جامعه رواندا را تحت تاثیر قرار داد، نگاهی به تراکم جمعیت در این کشور میاندازیم. تراکم جمعیت در سال ۱۹۹۰ بهطور میانگین ۷۶۰ نفر در هر مایل مربع بود. برای داشتن تصوری نسبت به این آمار، جالب است بدانید که در بریتانیای پیشرفته آن دوران، تراکم جمعیت تنها ۶۱۰ نفر در هر مایل مربع بوده است؛ ۱۵۰ نفر کمتر از رواندا.
تراکم جمعیت بالای رواندا، در حالی بود که بخش کشاورزی آن بر خلاف بریتانیا، رونق چندانی نداشت. در نتیجه، وقوع قحطی امری عادی بهشمار آمده و عرضه غذا همیشه با مشکل روبهرو بود. مردم رواندا برای تامین مواد غذایی مجبور بودند تا از هر تکهای از شهر برای کشاورزی استفاده کنند. بههمین دلیل زمینهای کشاورزی برای این تعداد از افراد کفایت نمیکرد. بسیاری از افراد نیز مجبور میشدند به همراه پدر و مادر خود زندگی کنند، چون زمینی وجود نداشت که به آنها اختصاص داده شود.
با ادامه افزایش جمعیت و نیاز بیشتر به زمینهای کشاورزی، درگیریهای مردم بر سر زمینها شروع شد. خشونت در این درگیریها کمکم افزایش یافته و با شدت گرفتن تنشها، افراد، شرایط را برای غارت یکدیگر مناسب دیدند. افراد با زمینهای کوچکتر و ضعیفتر، افراد ثروتمندتر و ممتاز شهر را نشانه گرفته و زمینهای آنها را چپاول کردند. در این کشور تفاوت میان انسانها، میان فقیر و ثروتمند و میان زمینهای کوچک و بزرگ، بیشتر بهخاطر تفاوت نژادها بوده است. بدین ترتیب کشتار جمعی ثروتمندان شروع شد.
اگر نگوییم که جمعیت بیش از اندازه و فشاری که محیط زیست به افراد این شهر آورد دلیل اصلی این فاجعه بود، حداقل میتوان گفت که این دو عامل نقش بسیار مهمی در این قتل عام ایفا کردند.
یکی از موضوعات برجسته در زمان ما، رشد شگفتانگیز چین است. طی چند دهه اخیر، اقتصاد چین با سرعتی باورنکردنی رشد کرده است، بهگونهای که گفته میشود به زودی نه تنها با اقتصاد ایالات متحده آمریکا برابری میکند، بلکه از آن عبور هم خواهد کرد.
باید در نظر داشت، زمانی که جامعهای به این بزرگی، با جمعیتی بالغ بر ۱.۳ میلیارد نفر، چنین سرعت رشدی را در پیش گرفته، مطمئنا بر جهان تاثیر خواهد گذاشت.
بسیاری از این تاثیرات، محیطی هستند. ظهور کامیابی و رشد اقتصاد چین باعث شد که این کشور بهسرعت به کشوری صنعتی تبدیل شود. آنها اجازه نمیدهند تا چیزی مانع پیشرفتشان شده و از سرعت رشد آنها بکاهد. برای مثال قوانینی وجود دارد که از تولید و انتشار آلودگی جلوگیری کرده و به کشورها اجازه نمیدهد بیش از اندازه از منابع خود استفاده کنند، اما چین این قوانین را موانعی بر سر راه رشد خود دیده و در نتیجه از آنها عبور میکند.
شاید رعایت نکردن این قوانین بتواند به اقتصاد یک کشور کمک کند اما برای هر موضوع دیگری نتایج بدی در پی خواهد داشت. کیفیت آب و هوا در چین نامطلوب شده است.
علاوهبر این، هر ساله در چین حدود ۵۴ میلیارد دلار، یعنی حدود ۸% از تولید ناخالص داخلی این کشور، صرف حل مشکلاتی میشود که آلودگی هوا برای سلامت انسانها بهوجود آورده است.
موضوعی که باید به آن توجه کرد این است که این اتفاقات، نهتنها چین، بلکه همه ما را تحت تاثیر قرار میدهد. اگر چین، سطح استانداردهای زندگی مردم غرب را برای مردم خود فراهم کند، رشد گازهای گلخانهای کره زمین چنان افزایش خواهد یافت که برای این سیاره مرگبار خواهد بود. اگر این اتفاق بیافتد آب و هوای زمین دچار تغییرات شدیدی خواهد شد.
اما پیش از اینکه دولت و مردم چین را سرزنش کنیم ، باید به خودمان نگاهی بیاندازیم. در هر کجای کره زمین که باشیم ما هم در این فرآیند سهم بالایی داشتهایم. برای مثال ظهور کسب و کارهای غرب، باعث واردات تولیدات به چین شده و بنابراین آلودگی حاصل از آن متعلق به غربیها نیز است و تنها نباید شرقیها را مقصر این آلودگی دانست.
رشد چین مشکلاتی برای همه ما بهوجود خواهد آورد، مشکلاتی که همه ما در آن سهیم هستیم. نحوهای که ما انسانها با این مسائل روبهرو میشویم و شیوهای که با محیط زیست خود رفتار میکنیم، آینده زندگی بشر را تعیین خواهد کرد.
در دو بخش قبلی چکیده کتاب دیدیم که چین و رواندا، شرایطی را تجربه کردند که ممکن است هر جامعهای را از بین ببرد. اما تنها کشورهای توسعه نیافته جهان نیستند که در معرض این عوامل قرار دارند. کشورهای پیشرفته غربی نیز در خطر فروپاشی هستند.
شهر مونتانا (Montana) را در نظر بگیرید. این شهر در شمال غربی ایالات متحده واقع شده و بخاطر مناظر زیبایی که دارد مشهور است. هر ساله، گردشگران برای دیدن کریستالها، جریانهای آبی که قزلآلاها در آن شنا میکنند، کوههای وحشی و جنگلهای انبوه بی انتها به این شهر سفر میکنند. اما این تنها ظاهر قضیه است.
این خطرات و تهدیدها ناشی از عوامل مختلفی هستند. برای مثال، به دور از لنز دوربین گردشگرها، شرکتهای معدنی برای کشف مواد با ارزشی نظیر مس، در حال نفوذ به کوههای مونتانا هستند. برای استخراج این مواد معدنی از موادی شیمیایی استفاده میشود که در حال آلوده کردن محیطزیست مونتانا است.
جنگلزدایی عاملی دیگر است. در این منطقه افراد درختان را قطع میکنند تا از تنه آنها استفاده کنند. نتیجه این جنگلزدایی، تغییرات در آب و هوای مونتانا خواهد بود. با افزایش گرمای زمین، یخچالهای طبیعی این ایالت آب شده و این موضوع در کنار از بین بردن درختان، آسیبهایی جدی به محیط زیست مونتانا وارد خواهد کرد.
شاید بسیاری از شما متعجب شوید که با وجود این مسائل چرا کسی جلوی این اتفاقات را نمیگیرد؟ قطعا مسئولین مونتانا باید به راحتی بتوانند حداقل در ایالت خودشان، از ادامه آسیبرسانی به محیط زیست جلوگیری کنند.
متاسفانه از نظر مسئولین مونتانا، مسائل دیگری مانند اشتغالزایی هستند که نسبت به حفظ محیط زیست، اهمیت بیشتری دارند. به نظر میرسد تا زمانی که آسیبهای وارده به طبیعت، از دید توریستها مخفی باقی بماند، هیچ اقدامی برای اصلاح شیوه فعلی صورت نخواهد گرفت.
موضوع نگرانکننده دیگری که وجود دارد برگشتناپذیری شرایط است. اگر محیط زیست از بین رفت دیگر نمیتوان آنرا بهحالت اولیه درآورد و مسئولان مونتانا این قضیه را نیز در نظر نمیگیرند.
بنابراین میبینیم که مناطقی از مدرنترین جوامع دنیا وجود دارد که در خطر فروپاشی هستند. در قسمتهای بعد به این موضوع میپردازیم که چگونه میتوان از وقوع این رخدادها جلوگیری کرد.
بشر همواره در حال پیشرفت است. سلامت جوامع امروزی، سطح رفاه زندگی و طول عمر آنها در مقایسه با قبل تا حد زیادی بهبود یافته است. این دستآوردها در سایه دانش و رشد تکنولوژی شکل گرفته؛ تکنولوژی که زندگی انسان را کاملا دگرگون کرده است.
اما با وجود همه این پیشرفتها، انسانها بدون توجه به اینکه در کجای این کره خاکی زندگی میکنند، همچنان در خطر تکرار اشتباهات جوامع قبلی قرار دارند.
یکی از این خطرها، همانطور که در بخش های قبلی چکیده کتاب توضیح داده شد، افزایش بیش از حد جمعیت است. بسیاری از تمدنها تنها به خاطر داشتن جمعیت زیاد از بین رفتند. مایاها را به یاد آورید که جمعیت زیاد و در نتیجه کمبود غذا، چنین جامعه پر رونقی را به زانو درآورد. متاسفانه در زمان حال نیز احتمال وقوع چنین اتفاقی کم نیست.
نرخ رشد جمعیت جهانی، بهصورت شگفت انگیزی بالاست. مشابه آنچه گفته شد، برای تامین غذای مورد نیاز این جمعیت، بخشهای بزرگی از جنگلها در حال نابودی است. با از بین رفتن جنگلها در بلند مدت، خاک حاصلخیز آنها فرسوده شده و از بین میرود. نسبت نرخ فرسایش خاکها بهوسیله باد یا باران به نرخ تشکیل مجدد خاک حاصلخیز، چیزی حدود ۱۰ به ۴۰ است. یعنی خاکهای حاصلخیز با سرعتی چهار برابر تشکیل مجدد خاکهای غنی در حال از بین رفتن هستند. با از بین رفتن خاکهای حاصلخیز، تلاش انسان برای کشت غذاهای مورد نیاز خود بیفایده خواهد ماند.
یکی از این مزیتها جهانیشدن است. پیتکرن را بهیاد آورید که چگونه توسط همسایه خود رها شد و از بین رفت. یا جزیره ایسترن با از بین رفتن منابع طبیعیاش نابود شد. در دنیای جهانیشده، وقوع مجدد چنین مشکلاتی بعید است. امروزه دیگر برای کشورها کار سخت و دشواری نیست که با کشورهای دیگر ارتباط برقرار کرده، منابع حیاتی خود را از شبکه تجاری جهانی، که به واسطه جهانیشدن شکل گرفته، تهیه کنند.
هرچند که جهانیشدن مزیتهای آشکاری دارد، اما اگر از زاویه دیگری به آن نگاه کنیم، هزینههای بالقوه وحشتناکی نیز میتواند داشته باشد. دیدید که جزیره ایسترن با ۳۰ هزار نفر چه بلایی بر سر محیط زیست خود آورد، حال تصور کنید جهانی که حدود ۷ میلیارد انسان در آن زندگی میکنند، با منابع طبیعی و محیط زمین خود چه کارهایی میتواند انجام دهد.
اگر بهراستی جامعه مدرن امروزی بهسمت زوال رفت، چه کسی باید سرزنش شود؟ پاسخی که بهسرعت به ذهن اکثر ما میرسد، «کسبوکارهای بزرگ» است. هنگامی که بسیاری از آسیبهای زیست محیطی مانند آلودگی رودخانهها و یا نشت نفت را میبینیم، مسئولیت آن را بهگردن شرکتهای بزرگی میاندازیم که فکر میکنیم مسئول آن اتفاق بودهاند. تفکر ما این است که اگر این شرکتها، در کسبوکار خود کمی بیشتر اخلاق را رعایت میکردند، همه این مشکلات حل میشد.
این انسانها هستند که با رفتار خود، به کسبوکارهای بزرگ اجازه میدهند که هرطور میخواهند عمل کنند.
تنها نگرانی یک شرکت، فارغ از بزرگ و کوچک بودن آن، افزایش سود برای سهام دارانش است و برای رسیدن به این هدف ممکن است دست به هر کاری بزند. این وظیفه جامعه است که به این شرکتها اجازه ندهد از هر راهی برای سودآوری استفاده کنند.
بنابراین اگر بخواهیم میزان دیاکسید کربنی که کارخانهها به هوا وارد میکنند را کاهش دهیم، به ناچار باید قوانینی وضع کنیم که کارخانههای خاطی جریمه شوند. اگر صرفا با تشویق کارخانهها از آنان بخواهیم درباره این موضوع مسئولیتپذیر باشند، مطمئنا نا امید خواهیم شد. اما اگر آلودهکنندگان را با جریمههای سنگین مالی و پروندههای حقوقی تحت فشار قرار دهیم، آنگاه بهراه خواهند آمد و کمتر محیط را آلوده میکنند.
نمونه خوبی از این قوانین در صنعت نفت وجود دارد. خوشبختانه در چند سال اخیر این قوانین در جلوگیری از آلودگی محیط زیست و بهخصوص دریاها سهم بسزایی داشته است. بسیاری از فاجعههای بزرگ زیستمحیطی، ناشی از فعالیتهای غولهای صنعت نفت بوده است.
تانکر اگزان والدز (Exxon Valdez) در سال ۱۹۸۹ را در نظر بگیرید. این تانکر در نزدیکی ساحل آلاسکان (Alaskan) به گل نشست و خسارتهای زیادی به محیط زیست و زندگی موجودات دریایی وارد کرد.
در سالهای اخیر شرکت شروع به پاکسازی آلودگی از این ناحیه کرده است. چرا؟ چون که قانون او را موظف میکند تا جریمه آلودگی خود را بپردازد. شرکت مربوطه تا امروز مجبور به پرداخت ۳.۸ میلیارد دلار برای پاکسازی منطقه شده است. بسیاری از شرکتها در این صنعت معتقد هستند که بهتر است بهجای هزینه کردن در مورد پاکسازی آلودگی هوا، در مورد جلوگیری از آسیب رسانی به محیط زیست بیشتر متمرکز شد و در این مورد هزینه کرد.
اکثر دانشمندان دنیا معتقد هستند که فعالیتهای بشر در حال ایجاد تغییرات خطرناکی در وضعیت آبوهوای جهان است. بیشتر دولتها و سازمانهای بینالمللی نیز با آنان موافق هستند. با این حال، میزان دی اکسید کربنی که به هوا وارد میشود همچنان در حال افزایش است. اما چرا باوجود آگاهی اکثر افراد به این موضوع و عواقب آن، اقدامی صورت نمیگیرد؟ چرا کسی کاری نمیکند تا از این اتفاقات جلوگیری شود؟
مشکلی که وجود دارد این است که هیچکس در جهان، خود را مسئول این آسیبرسانیها به محیطزیست نمیداند. همه ما در این اتفاق سهیم هستیم، زمانی که با ماشین رانندگی میکنیم، زمانی که وسایل برقی را روشن میگذاریم و حتی زمانی که وسایلی میخریم که به آنها نیاز نداریم، در حال آسیب به محیط زیستمان هستیم. در نتیجه هنگامی که همه انسانها در قبال این موضوع سهم داشته باشند، هیچ کس مسئولیت مستقیم آن را برعهده نخواهد گرفت. این در حالی است که مشکلات جهان را، تنها در کنار یکدیگر میتوانیم حل کنیم.
در این مواقع انسانها معمولا میگویند، «من که آنقدر هوا را آلوده نمیکنم، افراد و شرکتهای دیگر سهم بیشتری در این کار دارند، از کجا معلوم اگر من رفتارم را تغییر دادم اشخاص دیگر نیز این کار را بکنند و بهانههای دیگر». این دیدگاه به نام تراژدی عوام (Tragedy of the Commons) شناخته میشود. این دلیلی است که باعث میشود هیچکس برای محافظت از محیط خود تلاشی نکند.
اما با این شیوه تفکر میتوان مقابله کرد.
بدین ترتیب متوجه خواهیم شد که همه ما مسئول هستیم و اگر هیچ کاری انجام نشود، همه ما در خطر خواهیم بود.
به یک مثال توجه کنید؛ در هلند، مناطق وسیعی از کشور به نام پُلدر (Polders) در زیر سطح دریا قرار دارند. این زمینها به وسیله سدهایی از شر آب محافظت شده و لازم است مرتبا بر آنها نظارت کرد. اما چه کسی این کار را میکند؟ تمامی مردم؛ همه کسانی که در پُلدر زندگی میکنند، میدانند که اگر این سدها از بین بروند تمامی افراد از فقیر تا ثروتمند، آسیب خواهند دید. بنابراین همه افراد در کنار یکدیگر، از سدها محافظت میکنند تا شرایط مطلوب آنها حفظ شود.
بنابراین برای حل مشکلات جهانی، باید مانند هلندیها در پلدر عمل کرد و مطمئن شد همه انسانها در کنار یکدیگر از این کره خاکی نگهداری میکنند.
برخلاف تصور عامه مردم، فروپاشی و سقوط یک جامعه، تنها به خاطر مشکلات اقتصادی یا سیاسی نیست و عوامل زیادی میتوانند در این انحطاط سهیم باشند. با نگاهی به تاریخ و بررسی دلایل فروپاشی اقوام پرشکوه، میتوان فهمید که عامل نابودی این جوامع، میتواند روزی گریبانگیر جامعه امروزی خودمان شود. فروپاشی جوامع باستانی را میتوان مربوط به چند عامل، مانند تخریب محیط زیست، عدم تطبیقپذیری با محیط، رشد جمعیت و ضعف در مهارت رهبری دانست که متاسفانه بسیاری از این عوامل در جوامع امروزی نیز قابل مشاهده است.
به این ترتیب اگر بخواهیم از فروپاشی جوامع مدرن خود جلوگیری کنیم، مجبوریم تا با یکدیگر کار کرده و برای این مشکلات بهدنبال راهحل بگردیم.