بیشتر ما در زندگی، فکر میکنیم لیاقت قدرت را نداریم و این موهبت، تنها برای خواص طراحی شده است. در نتیجه از روی ترس، همواره سر خود را پایین انداخته، به سختی کار میکنیم و در عین حال هنوز امید داریم که در نهایت، از نردهبانِ لیز قدرت بالا رویم. اما با تمام تقلایی که برای وانمود کردن قدرت نداشته خود میکنیم، به هیچ جایی نمیرسیم؛ حقیقت این است که ما گاه حتی از عهده تظاهر کردن به اینکه قوی هستیم هم برنمیآییم. در اینجا خلاصه کتاب قدرت ( Power ) نوشته جفری ففر ( Jeffrey Pfeffer ) نشان میدهد که این طرز تفکر کاملا اشتباه است. اگر به دنبال قدرت هستید، باید برای آن تلاش کنید. در این خلاصه کتاب خواهید دید که چگونه میتوان مهارتهای رهبری خود را توسعه دهید، راههایی را برای دیده شدن پیدا کرد، در رقابتها دوام آورد و بالاخره راه را برای به اوج رسیدن، هموار کرد.
در این خلاصه کتاب به پرسشهای زیر پاسخ داده میشود
- چرا «توی چشم بودن» باعث افزایش قدرت میشود؛
- چگونه یک دموکرات، جمهوریخواهان را رام کرد؛
- ارزش حقیقی لبخند چیست؟
افراد زیادی به اشتباه فکر میکنند قدرت و اعتبار، به افرادی میرسد که شایسته و سزاوار آن هستند. به عبارتی دیگر، اکثر ما فکر میکنیم جهان، مکانی عادلانه و منصفانه است؛ اما واقعیت چیز دیگری است.
هر روز، سخت کار میکنید، صبح زود بیدار میشوید و به سر کار میروید، راهی را برای انجام وظایف و مسئولیتهایتان پیدا میکنید و تا دیروقت هم در محل کارتان میمانید. اینطور هم قانع شدهاید که به محض آنکه مدیرتان تلاش سخت شما را دید، ارتقاء و ترفیعتان نزدیک خواهد بود. اما اینگونه نیست! حقیقت آن است که اگر کسی بخواهد منتظر ترفیع بماند، مدت زیادی را باید انتظار بکشد.
برای نمونه، مطالعهای که بر روی شرکت فوکر (Fokker)، یک تولیدکننده هواپیمای هلندی انجام شد، نشان داد که کارمندان دفتری، در صورتی که در مقایسه با نمره «خوب»، نمره «خیلی خوب» را دریافت کنند، یعنی عملکرد بهتری را از خود نشان دهند، تنها به اندازهی ۱۲ درصد، امکان ترفیع شغلی بالاتری دارند.
این مثال ما را متوجه یک باور غلط میکند، باوری که میگوید قدرت و اعتبار، به افرادی میرسد که شایسته آن هستند؛ ذهنیتی که برای اولین بار توسط ملوین لرنر (Melvin Lerner) روانشناس، تحت عنوان فرضیه جهان منصف (Just-World Hypothesis) توضیح داده شده است.
بیشتر ما تصور میکنیم افراد موفق، افرادی هستند که قوانین را رعایت میکنند. در نتیجه، داشتن این دیدگاه، مانع از آن میشود که تکنیکهایی را به کار ببریم، که توسط افراد دیگر برای افزایش قدرت به کار گرفته شده است.
زمانی که میبینیم شخصی، با استفاده از رویکردی نابکار یا ظالمانه به مراتب بالاتر میرسد، مثلا از اعتبار یک پروژه گروهی بیش از اندازه برای خود استفاده میکند و یا با نیروهای کار بد رفتاری میکند، با خودمان فکر میکنیم که او در آخر نتیجه و عواقب کار خود را خواهد دید؛ بنابراین، از آنجایی که برایمان حتمی است که او به نحوی سزای رفتار بد خود را خواهد دید، دیگر سعی نمیکنیم از موفقیت او درس بگیریم!
اما چنین ذهنیتی، بیش از اندازه ما را محدود خواهد کرد. چرا که باعث میشود طیف گستردهای از نکات و تکنیکهای مفید را تنها بخاطر آنکه افرادی که از آنها استفاده میکنند، مورد پسند ما نیستند، از دست بدهیم!
در عین حال این موضوع به معنای پیروی از تکنیکهای نابکار و غیراخلاقی نیست، بلکه هدف ما از طرح چنین موضوعی این است که با از بین بردن موانع ذهنی، تکنیکهای افراد قدرتمند را بررسی کنید؛ حتی قدرتمندانی که علاقه چندانی به آنها ندارید.
احتمالا زمانی که رئیسجمهور کشورتان را میبینید، با خودتان میگویید او ذاتا یک رهبر است! گویی تنها برای همین کار به دنیا آمده است. این طرز تفکر نشان از ذهنیتی مشترک دارد؛ اکثر ما فکر میکنیم بعضی از افراد، ذاتا مناسب قدرت هستند، انگار که هدیهای ژنتیکی به آنها داده شده است.
ولی اینطور نیست، شما با کافه کتاب همراه شده اید تا پی ببرید آموزش رهبری چه چیزهایی را شامل میشود؟ این آموزش با درک انواع خصوصیتهایی که برای یک رهبری خوب لازم است شروع میشود.
این خصوصیات عبارتند از:
۱. اعتماد به نفس (Confidence)
واضحترین خصوصیت رهبری، اعتماد به نفس است. اینگونه به آن نگاه کنید که اگر خودتان باور نداشته باشید که میتوانید به رهبری بزرگ تبدیل شوید، نمیتوانید امیدی برای تبدیل شدن به چنین آرزویی را داشته باشید.
برای حرکت به سمت هدف، به اعتماد به نفس نیاز دارید. هرچیزی که در تلاش برای به دست آوردنش هستید، از فتح قله اورست تا ارتقاء شغلی، اگر باور نداشته باشید که لایق آن هستید، به هیچ عنوان نمیتوانید امیدی برای موفقیت داشته باشید.
۲. انرژی (Energy)
اما اعتماد به نفس، تنها خصوصیتی نیست که رهبری را توصیف میکند، داشتن انرژی و روحیه پرتکاپو نیز از دیگر ویژگیهای رهبری است. از آنجایی که راه قدرت، با تلاش و پشتکار شبانهروزی به دست میآید، برای موفقیت در نقش رهبری نیز باید انرژی زیادی داشته باشید.
۳. یک دلی (Empathy)
یکی دیگر از خصوصیات مهمی که برای رهبری قدرتمند لازم است، یکدلی یا همان همدلی است، یعنی توانایی درک آنچه افراد میخواهند. به تفاوت معنایی دو واژه یکدلی (Empathy) و همدردی (Sympathy) توجه کنید. اولی به معنای فهم و درک احساسات دیگران و دومی به معنای ابراز همدردی با آنها است.
در مسیر شغلیتان، باید خودتان را نشان داده و ایستادگی کنید تا توسط افراد تصمیمگیرنده در مراتب بالای سازمانی دیده شوید. چنین چیزی به شما کمک میکند بفهمید آنها به دنبال چه چیزی هستند، آیا فردی معقول و قابل اعتماد میخواهند، یا شخصی را ترجیح میدهند که مهارتهای ارتباطی و توانایی رهبری بالایی داشته باشد؟
اعتماد به نفس، انرژی و همدلی تنها تعدادی از خصوصیات مربوط به رهبری هستند. ویژگیهای زیاد دیگری مانند داشتن روحیه تحملپذیری (Resiliency) و خودآگاهی (Self-Awareness) نیز وجود دارد که برای نقش رهبری بسیار ضروری است.
در نهایت باید گفت تفکر درباره این خصوصیتها و بررسی صادقانه آنکه کدام یک از آنها را دارید و کدام را ندارید، اولین قدم برای افزایش قدرت و توانایی شخصی شما خواهد بود. چرا که برای رسیدن به موفقیت، نیاز است درک روشنی از نقاط قوت و ضعف خود داشته باشید. زمانی که نقاط ضعف خود را فهمیدید، میتوانید به آنها غلبه کنید. در قسمتهای بعدی خواهید دید که چگونه این کار را باید انجام داد.
زمانی که صحبت از انتخاب شغل میشود، اکثرا به طور شهودی درک میکنیم که کار در یک بانک بینالمللی نسبت به یک مغازه خواربار فروشی، احتمالا دورنمای بهتری را در آینده خواهد داشت.
چنین تفاوتی تنها میان سازمانهای مختلف وجود ندارد، بلکه میان بخشهای مختلف یک سازمان نیز این تفاوتها و تمایزها به خوبی مشاهده میشود.
در مطالعهای مسیر شغلی ۳۳۸ مدیر در یک سازمان دولتی با ۳۵۰۰ نفر کارمند، مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. محققان دریافتند مدیرانی که شغل خود را از بخشهای قدرتمندتری از سازمان شروع کردهاند، رشد حقوق بیشتری را داشته و زمانی که شغل خود را عوض میکنند، با احتمال بیشتری به بخشهای قدرتمندتر شرکتهای دیگر میروند.
حال چگونه باید تشخیص دهیم کدام بخش از سازمانها قدرت بیشتری دارند؟ پاسخی قطعی به این سوال وجود ندارد. بنابراین باید هر شرکت را با توجه به خود آن ارزیابی کرد.
در عین حال در این چکیده کتاب، راهنمایی هایی برای شما داریم، برای داشتن یک ارزیابی نسبی میتوانید از سه عامل زیر استفاده کنید:
۱. حقوق نسبی
اولین عامل خیلی ساده است یعنی میزان حقوق. بخشهای قدرتمندتر، معمولا حقوقهای بالاتری را پرداخت میکنند.
۲. نزدیکی فیزیکی آن بخش به رهبری و مدیریت سازمان
نزدیکی فیزیکی به رهبر یک سازمان، عامل مهم دیگر برای شناخت بخشهای قدرتمند یک سازمان است. برای مثال، موقعیت فیزیکی بخشها در مرکز شرکت گاز و برق اقیانوس آرام (The Pacific Gas and Electric Company)، برای نشان دادن درجه قدرت آن بخشها تغییر کرد. به مرور زمان، واحدهای قانونی و مالی به طبقههای بالای ساختمان، جایی که به مدیریت ارشد نزدیک بود حرکت کردند. در حالی که بخش مهندسی به سمت طبقات پایین انتقال یافت. در این دوره، تعداد افرادی که از کارمندان بخش قانونی و مالی شرکت به موقعیتهای مدیریتی ارشد شرکت ارتقاء یافتند، متناسبا افزایش یافت!
۳. سهم آن بخش در کمیتههای مختلف
سومین عامل کلیدی برای سنجش میزان قدرت یک بخش از سازمان، نگاه کردن به ترکیب مجموعههای مهم سازمان مانند هیئت مدیره است. بخشهای قدرتمندتر سازمان، نمایندگان بیشتری در این مجموعهها خواهند داشت.
«میخی که بیرون زده باشد، چکش میخورد.» این ضربالمثل، ضربالمثلی ژاپنی است که به نوعی فرهنگ مردم آن کشور را نیز نشان میدهد، بدان معنا که متفاوت بودن در ژاپن سخت بوده و به شدت با آن مخالفت میشود.
اما نویسنده، نیمه پر لیوان این ضربالمثل را میبینید. او میگوید: خودتان را به جای مدیری بگذارید که میخواهد تصمیم بگیرید چه کسی ارتقاء یابد. اگر به یک تخته چوبی نگاه کنید که همه میخها به آن فرو رفته باشد، اما تنها یک میخ بیرون زده باشد، کدام میخ را انتخاب میکنید؟
بنابراین در معرض دید بودن، به هنگام ارتقاء و ترقی شغلی، باعث جلب توجه و افزایش احتمال انتخاب شدن میشود.
اما چگونه میتوان آن را به دست آورد؟
با کمک خواستن از افراد قدرتمند شروع کنید. برای مثال، رئیستان را دعوت کنید ناهار را با شما باشد. بعد از او بپرسید برای ارتقاء یافتن، چه گامهایی را باید بردارید. او احتمالا اعتماد به نفس و جرات شما برای پرسیدن چنین سوالی را به یاد خواهد داشت و در ذهن او خواهید ماند.
بسیاری از افراد از چنین حرکاتی میترسند، چرا که احساس میکنند دیگران آنها را نادیده گرفته یا پس میزنند!
این اصل در تحقیقاتی که توسط فرانک فلین (Frank Flynn) مدیر مدرسه کسب و کار وانسا لیک (Vanessa Lake) انجام شده، نیز نشان داده شده است. در این تحقیق، افراد دو وظیفه داشتند. اولین وظیفه آن بود که از افراد دیگر بخواهند لطف کوچکی را برای آنها انجام دهند، مثلا یک پرسشنامه را پر کنند. وظیفه دوم آن بود که پیش از اینکار، حدس بزنند از چه تعداد آدم باید این درخواست را بکنند تا یکی درخواست آنها را قبول کند. به صورتی باورنکردنی، شرکتکنندگان در این تحقیق، با مبالغه، تعداد افرادی که فکر میکردند پرسشنامه را پر خواهند کرد، را عدد سه اعلام کردند!
همانطوری که این تحقیق پیشنهاد میکند، شما باید در چشم باشید و از درخواست چیزی که میخواهید نترسید. اما زمانی که اینکارها کافی نیست چه باید کرد؟
به ستارههای ورزشی مشهور دنیا مانند کریستیانو رونالدو ( Cristiano Ronaldo ) نگاه کنید. او یکی از بهترین بازیکنان جهان است، اما بازیکنان خوب دیگری نیز وجود دارند. هرچند رونالدو هم همانند دیگر بازیکنان از اشتباه در زمین مبرا نیست اما داشتن شخصیتی خودشیفته و متکی به خود، باعث متمایز شدن او از بقیه بازیکنان شده است؛ این یعنی متمایز بودن!
اکثر ما به تنهایی نمیتوانیم به قدرت برسیم و برای رسیدن به مراتب بالاتر، به کمک دیگران نیاز داریم. اما چگونه میتوانیم این کمک را داشته باشیم؟
گام اول آن است که چیزی با ارزش را برای مبادله مهیا کنید. به بیانی دیگر، شما نیاز به در اختیار داشتنِ منابع دارید. منابعی مانند حمایت اجتماعی، پول، مشاوره شغلی یا هر دارایی دیگری که افراد یا آن را میخواهند یا به آن نیاز دارند.
به اشتراکگذاری منابعی که دارید، دیگران را وادار به کمک کردن به شما میکند. چرا که در مبادله، عنصری به نام عمل متقابل (Reciprocity) وجود دارد. از اینها گذشته، همیشه برای پاسخ دادن به لطف دیگران، تعهدی اجتماعی وجود دارد.
برای مثال، تصور کنید به یکی از همکارانتان میگویید هفته بعد اثاثکشی دارید. فرض کنید او نیز برای کمک کردن اعلام آمادگی کند. اگر کمک او را قبول کردید، احتمالا احساس خواهید کرد که برای این کمک، چیزی به او مدیون هستید. جالب است حتی اگر پیشنهاد او را هم قبول نکنید، هنوز هم احساس میکنید باید، بار دیگری که او نیاز به کمک داشت، به او پیشنهاد کمک دهید.
در محل کار، کارهای خستهکننده زیادی وجود دارد که افراد به دنبال اجتناب از آنها هستند. کمک به یک همکار برای انجام چنین کارهایی، هزینه زیادی برای شما نخواهد داشت اما، حقشناسی و قدردانی زیادی را برای شما به همراه خواهد آورد.
مثلا فرض کنید مدیرتان تصمیم بگیرد بخش شما، یک روز کاری را برای انجام فعالیتهای گروهی در خارج از دفتر سپری کند. اگر برای کمک به سازماندهی این روز داوطلب شوید، مدیرتان احتمالا بسیار سپاسگزار و قدردان شما خواهد بود.
ادب و انصاف، دو منبع دیگر برای داشتن کمک دیگران
منبع دیگری که میتوانید آن را اهرم کنید، رفتاری منصفانه و مودبانه است. اگر این موضوع را باور ندارید، ویلی براون (Willie Brown) دموکراتی که برای ۱۶ سال بر صندلی مجلس کالیفرنیا تکیه زده بود را در نظر بگیرید. اگر چه او به تصویب قوانین غیراخلاقی مانند حقوق برابر همجنسگرایان و قانونی شدن مصرف اندک ماریجوانا سرعت بخشید اما، حمایت تعداد زیادی از جمهوریخواهان با ایدئولوژیهای متضادشان را به دست آورد.
بنظرتان منطق پشت چنین حمایت غیرمعمولی چه بود؟ براون پیش از این، بر کرسی کمیتهای نشسته بود که در آن، با جمهوریخواهان با احترام و عدالت برخورد کرده بود. چیزی که او را برنده میدان کرد، احترامی بود که به جمهوریخواهان داشت. بنابراین همکارانش با تمایل، در مسائلی خاص از او حمایت میکردند، حتی زمانی که خودشان شخصا مخالف بودند!
در هر یک از مذاکرههای سیاسی، سیاستمدارانی را میبینید که بر سر هر موضوعی که پیش میآید، با یکدیگر بحث و جدل میکنند. چرا که در هر لحظهای، میخواهند جدالبرانگیزترین فرد حاضر در آن گفتوگو باشند. سعی کنید لحظهای را به یاد آورید که سیاستمداران با تفکرهای متفاوت، بر سر چیزی با یکدیگر توافق کرده باشند. مطمئنا چیزی به ذهنتان نمیآید چون توافق کار دشواری است.
اما باید گفت یک چیز مشترک وجود دارد؛ سیاستمداران، توافق دارند که نحوه صحبت کردن و رفتارشان میتواند نشاندهنده قدرت باشد و بر مردم تاثیر بگذارد.
این اصل مهمی است که همه افراد قدرتمند، آن را در خود درونی کردهاند، یعنی نحوهای که رفتار میکنید، بر نحوه ارتباط افراد با شما تاثیر میگذارد.
همچنین نحوهای که شما خودتان را معرفی میکنید، بر دیگران تاثیر میگذارد. احساسی که نسبت به خودتان دارید، تنها بر افراد اطرافتان تاثیر نمیگذارد، بلکه آن احساسات مسری هستند. زمانی که با لبخند به راهرویی وارد میشوید، با لبخند نیز به شما پاسخ داده خواهد شد.
مطالعهای درباره همین موضوع و کاربرد آن در بازاریابی نشان داده است که افراد، زمانی که با کسانی که لبخند دارند مواجه میشوند، خودشان نیز خوشحالتر میشوند. بنابراین مثلا اگر آنها تبلیغی از یک محصول ببینند که در آن شخصی میخندد، خوشحالی به مشتری نیز منتقل شده و احساسات مثبتتری را نسبت به آن کالا خواهند داشت.
اما راههایی وجود دارد که بتوانید به شیوهای قانعکننده قدرت خود را به دیگران نشان دهید:
برای مثال، زمان مخالفت با چیزی، خشم خود را نشان دهید. لاریسا تیدنز (Larissa Tiedens) روانشناس نشان داده است که این موضوع استراتژی موفقیتآمیزی است. او متوجه شده است که افراد، فردی را که به راحتی خشمش را بروز میدهد، قویتر، لایقتر و باهوشتر میدانند.
راه دیگر آن است که به هنگام صحبت کردن، از زمان خود استفاده کنید. این کار باعث میشود از کلمات بیهوده استفاده نکنید و یا حرفی متناقض با چیزهایی که پیش از آن گفتید، نزنید.
با چنین رویکردی، در نظر دیگران شایسته به نظر خواهید رسید. برای مثال، بیشتر سیاستمدارانِ موفق شمرده و به آرامی صحبت میکنند، درباره آن چیزی که میخواهند بگویند، از قبل فکر میکنند و مطمئن میشوند که گفته آنها واضح و مرتبط است.
در انجمن پزشکی کالیفرنیا (California Medical Association) در سال ۲۰۰۱، آلبین آوجر (Albin Avgher)، با عنوان دکتر آوجر، در جلسهای حاضر شد. نظریهای را درباره تعاملات انسانی مطرح کرد. او به تفصیل در سخنرانیاش، به شرح برخی از ایدهها و نظریههایی پرداخت که با آن چیزی که توسط فیزیکدانان و وکلای حاضر پذیرفته شده بود، مغایرت داشت.
با این وجود، بیشتر افراد به خاطر اینکه او خود را به عنوان یک دکتر و متخصص معرفی کرده بود، در جای خود باقی ماندند و با دقت به حرفهای او گوش دادند. آنها واقعا به چیزهایی که این متخصص برای گفتن داشت علاقهمند بودند. تا زمانی که آوجر اعتراف کرد که او واقعا آلبین آوجر دانشمند نبوده و کمدینی به نام چارلی وارون (Charlie Varon) است و هرچیزی که گفته را کاملا از خودش ساخته است.
این حکایت نشان از آن دارد که چه قدر شهرت میتواند مهم باشد. زمانی که افراد قضاوتی از شما در ذهنشان دارند، مرتبا به دنبال راههایی هستند تا از آن حمایت کنند. به بیانی دیگر، آنها بر چیزهایی درباره شما تمرکز میکنند که متناسب با قضاوت آنها بوده و با آن همخوانی دارد.
اغلب اوقات افراد دچار اشتباه میشوند و چیزهای دیگر را نادیده میگیرند. این فرآیند تخفیفِ شناختی (Cognitive Discounting) نام دارد.
بنابراین، از آنجایی که وارون به عنوان شخصی معرفی شد که دکترا دارد، شرکتکنندگان فورا تصور کردند که او متخصصی با نظرهای ارزشمند است. این قضاوت منجر شد که آنها به هرچیزی که او میگوید اعتماد کنند، حتی زمانی که با دانش قبلی آنها مغایرت داشت.
اما این پایان ماجرا نیست، زمانی که افراد مبتنی بر فرضیاتشان با شما ارتباط برقرار میکنند، رفتار خودشان را نیز تغییر میدهند. بنابراین شاید اگر وارون هرگز هویت واقعی خود را آشکار نمیکرد، مخاطبان او را مورد پرسش قرار میدادند. البته نه با به چالش کشیدن تئوریهای او، بلکه با تقاضای شواهدی برای حمایت از آن چیزی که ممکن بود آنها از تحقیقات او یاد گرفته باشند.
همانطوری که دیدیم، اعتبار و نیکنامی بسیار مهم است. اما چگونه میتوان از داشتن آن مطمئن بود؟
با وجود آنکه بیشتر انسانها از تضاد، نزاع و کشمکش بیزارند و سعی میکنند از آن دوری کنند، اما تاکتیک رهبران متفاوت است. این افراد متوجه شدهاند که باید با افراد مختلف، با اهداف و ارزشهای متفاوت ارتباط برقرار کنند. از آنجایی که رهبران به دنبال موفقیت هستند، در جستجوی راهی برای مواجهه با این افراد و پیروزی در مقابل آنها میگردند.
در این مورد چند قاعده اصلی و مهم وجود دارد که باید به خاطر سپرد:
اول از همه، برای قدرتمند شدن، مبارزههای خود را هوشمندانه انتخاب کنید و از درگیریهای غیرضروری دوری کنید.
دلیلی ندارد زمانی که شخصی در جای مورد علاقه شما پارک میکند، یک جنجال به پا کنید. در عوض، آزادانه زمانی که شخصی در راه اهداف اصلی شما قرار گرفت، به شدت از خود دفاع کنید. مثلا زمانی که به سختی از کار شما انتقاد میشود، باید شجاعانه بایستید و از خود دفاع کنید.
ناگفته نماند که شما به دنبال ساختن دشمنانی دائم، کسانی که احساس میکنند باید دوباره و دوباره به شما حمله کنند نیستید. بنابراین حتی زمانی که با شخصی مخالف هستید، با احترام رفتار کنید.
این رویکرد، کلید قدرت ویلی براون، دموکرات کالیفورنیا بود. او پس از پیروزیاش در مبارزات سخت انتخاباتی، به رقبای سابق خود کمک کرد تا بتوانند انواع پستهای مطلوب دیگر را حفظ کنند؛ چنین کاری مخالفان و رقبایش را از سر راه او برداشت.
یکی دیگر از جنبههای مهم در مقابله با نزاع و درگیریها، آن است که چگونه میتوان زمانی که در یک نبرد شکست میخوریم، به جلو حرکت کنیم.
زمانی که شکستی خجالتآور را تجربه کنید، طبیعی است تمایل به عقبنشینی داشته باشید، اما در این شرایط، تسلیم وسوسه خود نشوید و شجاعانه به شروعی دوباره فکر کنید.
برای آنکه الهام بگیرید، داستان استیو جابز (Steve Jobs) را به یاد آورید. زمانی که جابز از اپل (Apple)، شرکتی که خودش در سال ۱۹۸۵ تاسیس کرده بود اخراج شد، به ترک کردن سیلیکون ولی (Silicon Valley) فکر میکرد. اما او این کار را نکرد و تصمیم گرفت از اول شروع کند. جابز دو شرکت نکست (NeXT) و پیکسار (Pixar) را که بعدها به موفقیت بزرگی رسیدند، تاسیس کرد. او بعدها از این ماجرا، به عنوان بهترین چیزی که میتوانست برایش اتفاق بیفتد یاد میکرد.
اگرچه بسیاری از ما به اشتباه فکر میکنیم قدرت و موفقیت، از آنِ کسانی است که فقط قوانین و قواعد را رعایت میکنند، اما باید گفت این کارآمدترین راه برای به دست آوردن چیزی که میخواهید نیست. بهجای آن، باید مهارتهای رهبری خود را توسعه دهید، راههایی را برای دیده شدن در بین رقبایتان پیدا کنید و اعتماد به نفس داشته باشید.
رهبر باید دارای اعتماد به نفس، انرژی، یکدلی، تحملپذیر و خودآگاهی باشد. تفکر درباره این خصوصیتها و بررسی آنکه کدام یک از آنها را دارید و کدام را ندارید، اولین قدم برای افزایش قدرت و توانایی شخصی شما خواهد بود. زمانی که نقاط ضعف خود را فهمیدید، میتوانید به آنها غلبه کنید.
برای اینکه از کمک دیگران بهره ببرید، ابتدا خودتان پیشقدم شوید و این شما باشید که گام اول را میبردارد. با کمک خواستن از افراد قدرتمند شروع کنید اما قبل از آن به آنها لطفی کنید. برای مثال، رئیستان را دعوت کنید ناهار را با شما باشد. بعد از او بپرسید برای ارتقاء یافتن، چه گامهایی را باید بردارید. او احتمالا اعتماد به نفس و جرات شما برای پرسیدن چنین سوالی را به یاد خواهد داشت و در ذهن او خواهید ماند. علاوهبراین یک نهار ساده باعث میشود که او به نوعی این لطف شما را جبران کند.
پیشنهاد کاربردی:
- اگر میخواهید نامی نیک برای خود بسازید، کمک بخواهید!
اغلب، تلاشهای ما برای خوب معرفی کردنمان، توسط دیگران به عنوان غرور تعبیر میشود. اما اگر بتوانید این کار یعنی معرفی کردن خودتان را توسط افراد دیگری انجام دهید، میتوانید از این مانع بالقوه دوری کنید.
پیشنهاد مطالعه بیشتر
در باب شهریار (The Prince) نوشته نیکولو ماکیاولی (Niccolò Machiavelli)
کتاب در باب شهریار، راهنمای قرن شانزدهم است برای آنکه چگونه رهبر خودکامه یک کشور باشیم. این کتاب توضیح میدهد که چرا وسیلههایی مانند افتخار و قدرت، همیشه ابزار وحشیانه و بیرحمانه شاهزادگان را توجیح کرده است. به لطف این کتاب، واژه ماکیاولی (Machiavelli)، معنای استفاده از حیله و فریب برای رسیدن به منفعت را پیدا کرده است.