بیاموزید که چگونه یک استراتژیست، به استارتاپ ها کمک میکند تا نفوذ سیاسی داشته باشند و پیروز شوند.
در ادامه با کافه کتاب همراه شوید تا به چکیده کتاب جذاب The Fixer نوشته Bradley Tusk بپردازیم و در خصوص استراتژی های سیاسی و سیاست گذاری در استارتاپ ها بیاموزیم
بردلی تاسک، در قلبِ بزرگترین مبارازات استارتاپ های آشوبطلب با نظام سیاسی بوده است. او با استفاده از تجربیاتش در استراتژی سیاسی، فهمِ رسانهایاش، و دانش عمیقش از چگونگیِ تصمیمگیریهای سیاسی و نظارتی، به استارتاپ هایی مانند اوبر، فندوئل، و لیموناد، کمک کرده است که علیه نظامی بجنگند که خواهانِ حذفِ آنها بود.
در این یادداشتها میفهمیم که تاسک، چگونه هنرِ استراتژیها و کارزارهای سیاسی را یاد گرفت؛ از تأمینِ پوشش خبری برای چانک شومر، تا مدیریتِ نامزدیِ آنتونی واینر برای منصبِ شهرداری. خواهیم فهمید که چگونه در مقامِ مشاور و سرمایهگذارِ استارتاپها، علیهِ تصمیمگیریهای فاسدی جنگید که منافع گروهی و کمکاریهای نظارتی را موجب میشد.
در این یادداشتها خواهید آموخت:
- خاکسپاریِ درختان مرده، به تاسک دربارۀ قدرت رسانه چه آموخت؛
- چگونه اوبر، ثابت کرد که قدرت مردم میتواند برتر از منافع نظام موجود باشد؛ و
- چگونه اگر اوضاع کمی متفاوت میبود، بجای ترامپ، بلومبرگ رئیسجمهور میشد.
شغلِ قبلیِ تاسک، به او اهمّیّتِ روابط عمومی و کنترل روایت را آموخت.
سیاست مداران، تشنۀ دوچیزند: توجّه همیشگی، تأیید همیشگی. خارج از انتخابات، بهترین راه برای دستیابی به این دو، این است که شهرت خوبی به هم بزنند.
تاسک این مسأله را در دهۀ ۱۹۸۰ آموخت، زمانی که برای هِنری استرن – عضو شورای شهر نیویورک و عضوِ هیئتِ پارکهای این شهر- کار میکرد. شغل تاسک، این بود که تا میشد برای استرن، شهرت و معروفیت دست و پا کند؛ هم به این دلیل که استرن از این بابت خوشحال میشد، هم اینکه هرچه هیئتِ پارکها، بیشتر در انظار عمومی ظاهر میشد، استرن آسانتر میتوانست بودجۀ خود را تأمین، و سیاست هایش را تضمین کند.
پارکها خودشان چندان جالب و جذّاب نیستند، پس تاسک مجبور بود که خلّاقیت به خرج دهد. وقتی استرن مصرّانه میخواست قوانین جدیدی وضع شود که قطعِ بیمجوّز درختان را جرم به حساب بیاورد، تاسک یک مراسم خاکسپاری ترتیب داد.
برای درختان «کشتهشده». زمانی که یک دستشویی در یکی از پارکهای شهر ساخته شد، رسانهها را دعوت کردند، البته نه برای بریدنِ رُبانِ مراسم افتتاح، بلکه برای بریدنِ تشریفاتیِ دستمالِ توالت. پوشش خبری، فوقالعاده بود و استرن، خوشحال.
خلّاقیت تاسک در شغل بعدیاش به درد خورد. او مدیرِ ارتباطاتِ چانک شومر، سناتور دموکراتِ نیویورک، بود. شومر میدانست که اکثر رأیدهندگان، واقعاً نمیدانند که سیاست مداران در طول روز چه میکنند. امّا خیلی دوست دارند تا آنها را مشغول ببینند.
در نتیجه، فعّالیتهای شومر یکسره بر این محور میچرخید که پوشش خبری و توجّه رسانهها را جلب کند. کار دشواری بود، چون شومر، در مقام یک سناتور جوان، آنقدرها کاری نداشت که بکند. پس تاسک و همکارانش، کارهایی ابداع میکردند؛ مثلاً نوشتنِ یک نامۀ تند و تیز به شرکت فوردموتور، در اعتراض به افزایش قیمتِ مایعِ برفپاککن. یک بار هم، پیشنهادی را تنظیم کرد و به رسانهها داد برای مدرنسازی دستگاههای قدیمیِ غیرقابلاعتمادِ رأیگیری که در انتخابات از آنها استفاده میشد. این ایده، بطور غیرمنتظرهای پیشگویانه از آب درآمد: هفتهها بعد، انتخابات ریاستجمهوری سال۲۰۰۰ به هرج و مرج کشیده شد، زیرا رأیهایی که با دستگاههای قدیمیِ پانچکارت اخذ شده بود، زیر سؤال رفته بود. بنظر واضح بود که آمریکا، سیستمی جدید نیاز دارد. پوشش خبری، مثل یک بهمن بر سر شومر- که حالا متخصّص این موضوع تلقّی میشد- آوار شد.
تاسک آموخت که چطور به رؤسای سیاسیاش، چیزی را بدهد که دوست دارند. درس مهمّی هم برای شغل آیندهاش بود: اگر بتوانی روایتِ رسانهها را شکل بدهی، میتوانی هرچه میخواهی از سیاست مداران بگیری.
در کارزارهای سیاسی، باید دشمنت را انتخاب کنی و بیرحمانه هدف بگیری.
وقتی تاسک، مدیر کارزارِ مایکل بلومبرگ شد که میخواست برای سومینبار شهردار نیویورک شود، اوضاع خوب نبود. در هشت سالی که بلومبرگ شهردار بود، مالیات را افزایش داده بود، تعرفۀ آب را بالا برده بود، و کلّی خرج روی دست نیویورکیها گذاشته بود.
شهردار آمده بود بجنگد؛ حریفش هرکه باشد. امّا آنچه تاسک میخواست از آن دوری کند، مبارزه با آنتونی واینر – عضو کنگره – بود. آن موقع، واینر یک رقیبِ دموکرات پیشتاز بود. او جذبه داشت، خیّر بود، و بخصوص در نیویورکِ چندنژادی، مردی یهودی بود که نامی ایتالیایی داشت.
تاسک کارزاری راه انداخت صرفاً برای این که واینر را از نامزدی حزب دموکراتیک، حذف کند. چطوری؟ اینطوری که ریسکِ مبارزه را در نظرِ واینر، چندان بالا جلوه بدهد که او دست از مقاومت بردارد.
پس دست به هرکاری زدند تا واینر از این فکر که اگر ادامه دهد، زیر ذرّهبین خواهد رفت، بترسد. تنها لایحهای که واینر تأییدکرده بود، لایحۀ اعطای گذرنامههای بیشتر به مدلها بود. تیم تحقیقاتی تاسک دریافت که واینر، هدایایی از چند مدل گرفته بوده است. این کار، نه فقط زیرمیزی بود-یعنی کمک در ازای پول- بلکه غیرقانونی هم بود، چون فقط شهروندان آمریکایی میتوانستند، پول اهدا کنند.
بعد از اطّلاعرسانیِ تیم تاسک، نیویورک پُست، داستانی به راه انداخت دربارۀ «دافهای “آتیشپارۀ” واینر.»
تاسک همچنین میخواست با تبلیغاتِ خانهبهخانه، به واینر قدرتنمایی کند و او را بترساند. معمولاً زودشروعکردنِ این فعالیتها بیفایده است چون رأیدهندگان عمدتاً انتخابات را تا دقیقۀ نود، نادیده میگیرند. امّا این بار، هدف، بردن در انتخابات نبود. مرعوبکردنِ واینر بود.
داوطلبانِ بلومبرگ میرفتند در محلّۀ واینر و خانوادهاش، درِ خانههای مردم را میزدند. وقتی بابای واینر، درِ خانهاش را به روی کارزار بلومبرگ باز کرد، برای واینر معنادار بود. تاسک هم همان کار را کرد: با تبلیغاتِ عمدهخریِ دیجیتالِ آنلاین، البته فقط برای کاربرانِ محدودۀ پُستیِ واینر. هروقت واینر آنلاین میشد، تبلیغات «رأی ما بلومبرگ» را میدید.
این استراتژی که شخص را هدف قرار داده بود، نتیجه داد. واینر سرانجام، وقتی دید که شمار آرائش در نظرسنجیها کم است و احساس کرد، شخصاً در خطر است، تصمیم گرفت که کنار بکشد. بلومبرگ، دورِ سوم هم شهردار شد.
این آخرین کارزار سیاسی تاسک بود. او از بلومبرگِ قدرشناس، ۲۳۴,۰۰۰ دلار پاداش گرفت – البته با کسر مالیات. تاسک این پول را صرف تأسیس یک موسّسۀ مشاورۀ استراتژی سیاسی کرد. کارها کُند پیش میرفت، ولی بالاخره تاسک تماسی دریافت کرد. یک استارتاپ فعال در زمینۀ حملونقل، به مشکل برخورده بود. چه کمکی از تاسک برمیآمد؟
اوایل کار، اوبر باید بر مخالفان قدرتمندی پیروز میشد تا آیندهاش را نجات دهد.
اوبر امروزه بخشی از زندگی روزمرّۀ میلیونها آدم است. امّا در زمانی نه چندان دور، از همه سو تحت فشار و تهدید بود.
اتّحادیهها از اوبر متنفر بودند چون نمیتوانستند رانندگانش را که همه کاسبانی کوچک بودند، سازماندهی کنند. صنعت تاکسیرانی از اوبر متنفر بود، چون کسانی که یکعمر بود تاکسی سوار میشدند، با یکبار استفاده از اوبر، تاکسیها را یکشبه رها میکردند. مأموران انتظامات از اوبر بدشان میآمد چون متفاوت و نو بود. و سیاست مداران از اوبر متنفّر بودند، چون صنعت تاکسیرانی، آنها را سرِ این مسئله، به ستوه آوردهبود زیرا به آنها پول اهدا میکرد. در واکنش به این چالشها، اوبر تاسک را استخدام کرد.
اوّلین نمونههای درگیری در شهر واشنگتندیسی رخ داد. به درخواستِ صتعت تاکسیرانی و عضوِ کمیتۀ تاکسیرانان، یک سیاست مدار محلّی، قانونی را پیشنهاد کرد که استفاده و فعالیت اوبر را ممنوع میکرد.
تاسک در شغلهای قبلیاش دیده بود که چطور میتوان سیاست مداران را به نفع خود به بازی گرفت، اگر بتوان روایت عمومی را تغییر داد. سیاست مداران لزوماً با جُستنِ بهترین راهحل در سیاست گذاری عمومی، به مسائل رسیدگی نمیکنند. آنها با خود فکر میکنند: «حامیانم از این کار ناراحت نمیشوند؟ در رسانهها خوب جلوه میکنم یا بد؟» بنابراین، تاسک قصد کرد نشان دهد که اهمیتِ افکار عمومی در این زمینه، بسیار مهمتر از منافع حامیان سیاست مداران در صنعت تاکسیرانی است.
تیم تاسک، بسیار ماهرانه خبری را منتشر کرد که سیاست مداران واشنگتندیسی را متّهم میکرد که تعمّداً هزینههای حملونقل را بالا نگه میدارند تا صنعتِ بانفوذ تاکسیرانی را حفظ کنند. این، شروعِ شکلدادن به روایت رسانهها بود. بعد، اوبر از طریق اپلیکیشنش، رانندگان و مشتریان را ترغیب کرد که با عضو شورای شهرشان تماس بگیرند و ناخشنودیشان را از ممنوعیت اوبر ابراز کنند؛ برای این کار، اطّلاعات تماس را در اختیارشان گذاشت.
معمولاً یک عضو شورای شهر، حتّی برسرِ مسائل بحثانگیز، بیست-بیست و پنج تماس یا ایمیل دریافت میکند. بنابراین، اعضا آمادۀ آنچه رخ داد نبودند: تقریباً ۴۰,۰۰۰ توئیت و ۵۰,۰۰۰ ایمیل از کاربران اوبر و رانندگانش به سیاست مدارانِ شهر، در کمتر از دو-سه روز.
وقتی بتوانید به یک سیاست مدار نشان دهید که توانایی شما در ایجاد فضای منفی در رسانهها و پایینآوردنِ آراء او، بر منافع حامیانش میچربد، تقریباً میتوانید هرچه میخواهید از او بگیرید. بعد از کارزار تاسک، نه تنها لایحه کنار گذاشته شد، بلکه لایحهای جدید که صریحاً کاربرد اوبر را قانونی میکرد، به اتّفاقِ آراء تصویب شد.
امّا تاسک و اوبر هنوز با نبردی سخت و مخاطراتی بیشتر روبرو بودند.
تاسک و اوبر، از گوشهای غیرمنتظره با شهردارِ تجدّدخواهِ نیویورک،بیل دِبلَزیو، وارد بازی شدند و بردند.
برای اوبر، هیچجا مهمتر از نیویورک نبود، زیرا هرچه در پایتخت فرهنگی و اقتصادی یک کشور رخ بدهد، رسمی را باب میکند که شهرها و ایالات دیگر اغلب از آن پیروی خواهند کرد.
از بخت بدِ اوبر، شهردار نیویورک، بیل دِ بلزیو، قانونی را پیشنهاد کرد که رشد اوبر را، سالانه یک درصد محدود میکرد. در عمل، لایحۀ او، کار اوبر را در نیویورک میساخت، و پیامی بهشدّت منفی به دنیا میفرستاد که به رشد اوبر در هرکجای دیگر لطمه میزد.
تاسک با یک استراتژی از راه رسید تا شهردار را شگفتزده کند. اوّل، از سمت چپ به او زدند. برندِ دِبلزیو، کاملاً طرفدارِ قشرِ آسیبپذیر نیویورک بود: افراد کمدرآمد، مهاجران و رنگینپوستان. امّا دقیقاً همین مردم بودند که اوبر به نفعشان بود؛ چه رانندگان، چه مشتریان. تاسک تبلیغاتی به راه انداخت که مسافرانِ منطقۀ برانکس تا کویینز را به تصویر میکشید. این تبلیغات نشان میداد که چطور تاکسیهای زرد، آنان را بخاطرِ رنگ پوستشان نادیده میگیرند و چطور آنها سرانجام میتوانستند با اوبر، یک تاکسی مطمئن پیدا کنند. دبلزیو ناگهان اشتباهی، رویارویِ هوادارانش ایستاده بود.
در مرحلۀ بعد، آنها این فکر را القا کردند که رشوه و فساد، تماماً در دستور کار دِبلزیوست. تاکسیرانان، دومین حامیِ مالیِ بزرگِ شهردار بودند، و تاسک بعداً فاش میکرد که لایحهای را که او انتشار داد، صنعت تاکسیرانی نوشته بوده است. صنعت تاکسیرانی در نیویورک، جیب پرپولی داشت، امّا اوبر داشت به سرعت، بازار آنها را میبلعید. تیم تاسک، داستانهایی در رسانهها درآورد دربارۀ ارتباط مشکوکِ شهردار و صنعت تاکسیرانی. ناگهان، دِبلزیو دید به چیزی تبدیل شده است که همیشه از آن بد میگفت: مردی تحت سلطۀ منافع مالی.
در مرحلۀ سوم، تاسک دوباره از قدرتِ کاربرانِ اوبر استفاده کرد. اوبر، دکمۀ «دِ بلزیو» را به اپلیکیشن اضافه کرد. کاربرانی که روی آن دکمه میزدند، شرحی از مشکل را دریافت میکردند و از آنان درخواست میشد تا با توئیت و ایمیل، با اعضای شورای شهرشان تماس بگیرند. تنها در یک هفته، ۲۵۰,۰۰۰ نفر، این کار را کردند.
بعد از چند هفته فشار از سوی رسانهها، رانندگان و کاربران، اعضای شورای شهر شروع کردند که حمایتشان را ازدِبلزیو، قطع کنند. حمایت از شهردار و صنعت تاکسیرانی، دیگر مهمتر از این نبود که ضربۀ عمومیای را که از رأیدهندگان واقعی میخوردند، متوقّف کنند. کمی بعد، دفتر شهردار، لایحه را کنار گذاشت. آیندۀ اوبر، امن بود.
همکاری تاسک با هَندی برای اصلاحِ قانون کمکهزینهها، نشان داد که غلبه بر سیاستِ معمول، چقدر دشوار است.
هَندی، برنامهای است که مشتری را با نظافتکاران و فنّیکاران مرتبط میکند. کارگران، پیمانکارانی مستقلّند، مثلِ رانندگان اوبر. امّا این استارتاپ، قصد داشت کاری نو بکند: اعطای کمکهزینه به پیمانکاران مستقلّش؛ مثلاً حقوق بازنشستگی یا خدمات درمانی.
طرحِ هَندی این بود که صندوق کمکهزینهای درست کند که برنامههای اقتصادی سهامی دیگر نیز – مثل اوبر یا لیفت – بتوانند اگر خواستند، به آن پول واریز کنند. به این طریق، میلیونها کارگر آمریکایی میتوانستند با حفظِ آزادی و انعطافِ یک پیمانکار مستقل، از آن مزایا بهرهمند شوند. آنچه هَندی نیاز داشت، وضوح قوانین کاری بود تا پیمانکارانی که این کمکهزینهها به آنان پرداخت میشود، بعداً دوباره بعنوانِ کارگرانِ تماموقت دستهبندی نشوند.
امّا چه کسی سرِ راهِ این پیشرفت در شرایط اشتغال، ایستاده بود؟ در کمال تعجّب، اتّحادیهها و سیاست مداران دموکرات.
اتّحادیهها از پیمانکاران مستقل بیزار بودند. نمیتوانستند آنها را سازماندهی کنند، نماینده و وکیلشان باشند، و اساساً، به آنها حقوق عضویت بپردازند. و قوانین کار ایالات متحدّه، با ابهام خود، به اتّحادیهها قدرت و نفوذ داده بود. قوانین مبهم به این معنا بود که اتّحادیهها میتوانستند بر سیاست مداران – که معمولاً مورد حمایت مالی اتّحادیهها بودند – فشار بیاورند تا قوانین دولتی را طوری اجرا کنند که از افزایش پیمانکاران مستقل و اقتصاد اشتراکی ممانعت کند.
تاسک و هَندی، مبارزه را در نیویورک شروع کردند امّا خیلی زود به مانعی برخوردند: SEIU 32BJ یا اتّحادیۀ نگهبانان و دربانان. SEIU 32BJ، نمایندۀ خانهداران نبود امّا با اینحال، هرچیزی را که به نظافت مربوط میشد، درحدودِ اختیارات خود میدانست. نمایندۀ اتّحادیه، هکتور فیگوئروا، برای این کار، دلایل سیاسی خوبی داشت. هرچه بود، به زودی میخواست در انتخابات شرکت کند. رقیبانش هر نشانهای از ضعف را میقاپیدند؛ مثلاً تغییر قوانین کار نیویورک بهگونهای که زندگی را برای پیمانکاران مستقلّ خارج از اتّحادیه آسانتر کند.
وقتی تیم تاسک با دفترِ فرماندار دموکرات، اندرو کوئومو، صحبت میکرد، مسئله واضح بود. نمایندۀ کوئومو در مسائل کاری، پیشنهاد هَندی را به روشنی درک کرد. امّا سؤالی مشابه مطرح میشد: « 32BJ در این باره چه نظری دارد؟» فرماندار، کاری در مخالفت با اتّحادیه نمیکرد.
تاسک در این مبارزه پیروز نشد. امّا او و هَندی به مبارزه در سطوح ایالتی و فدرال، برای تضمینِ فوانینِ جدید، ادامه دادند. گاهی کارزارهای خلّاق میتوانند بر سیاست های منفعتطلبانه غلبه کنند. گاهی هم، آن خلّاقیت باید با پشتکار همراه شود.
استارتاپ ها، ریسک سیاسی را با قبولِ مخاطرات نادیده میگیرند.
فیلسوف یونان باستان، پریکلِس، گفته است که صرفاً چون شما به سیاست علاقه ندارید، دلیل آن نیست که سیاست هم قرار است به شما ربط پیدا نکند. صنعت ورزشهای فانتزی روزانه، وقتی از نظر سیاسی خطرمیکرد، باید به این سخنان گوش میکرد تا از صحنه کنار گذاشته نشود.
ورزشهای فانتزی روزانه، امروزه تجارتی بزرگ محسوب میشود. این بازیها به هواداران این امکان را میدهند که برای ورزشهای اصلی، آرایش تیمی درست کنند، و بنا بر عملکردِ بازیکنان منتخبشان در بازیهای دنیای واقعی، هر روز پول برنده شوند. در سال ۲۰۱۴ و ۲۰۱۵، این بازار تازه، به سرعت رشد کرد. دو شرکت که تقریباً تمام بازار را در دست دارند- فندوئل و درفتکینگز- صدهامیلیون سرمایهگذاری دریافت کردند و بازار هدفشان، سر به آسمان زد.
این دو شرکت، چنان بیوقفه بر رقابت با یکدیگر متمرکز بودند که از رقیبان مشترکشان غافل شدند. این رقیبان، شاملِ کازینوها میشد که از مدّتها پیش، روابطی محکم برقرار کرده بود با دولتها، سیاستمداران و گروههای فشار از هر دو جناح چپ و راست، که از بازی بیزار بودند. تاسک حتّی با فندوئل در سال ۲۰۱۵ دیدار کرد، امّا با اینکه آن شرکت، طرحهای تاسک را پسندید، چنان بر رقابتش تمرکز کرده بود که احساس میکرد استراتژی سیاسی در اولویت نیست.
به همین دلیل، وقتی در اکتبر ۲۰۱۵، نیویورک تایمز، اتّهامنامهای محکم چاپ کرد که مدّعی بود یک کارمند میانرتبۀ درفتکینگز، از اطّلاعات محرمانه برای تقویتِ تیمش در رقابت با فندوئل استفاده کرده و ۳۵۰,۰۰۰ دلار گرفته است، اصلاً آمادگی نداشت. اتّهامات هرگز اثبات نشد، امّا لطمهاش را زد. دادستان کلّ ایالت نیویورک، اعلام کرد که در این باره تحقیق و بررسی انجام میگیرد. ایالات دیگر هم به ترغیبِ کازینوهای محلّی و دیگر گروههای ذینفوذ، همین کار را کردند. یک دفعه، قانونیبودنِ ورزشهای فانتزی روزانه، در ۳۹ ایالت، زیر سؤال رفته بود.
بهسرعت، کار به لابیگری میان کازینوها و ورزشهای فانتزی روزانه کشید. تاسک که حالا با فندوئل کار میکرد تا بتوانند پاتک بزنند، میدانست که در مبارزۀ حامیانِ سیاسیِ قدیمی – کازینوها- با استارتاپ هایی که هیچ روابط سیاسیای ندارند، احتمالاً کازینوها برندهاند. مگر اینکه، مثل مورد اوبر، بتوانند با موجی چنان بزرگ از فشارِ هواداریِ مشتریان پاتکبزنند که سیاست مداران نتوانند آن را نادیده بگیرند.
با استفاده از اپلیکیشن فندوئل، ۱۵۰,۰۰۰ مشتری با قانونگذاران ایالتشان تماس گرفتند. تا پایانِ نشست قانونگذاریِ سال ۲۰۱۷، لایحهای پیشنهاد کرده بودند که به ورزشهای فانتزی روزانه در ۱۵ ایالت، مشروعیت قانونی میبخشید. دستاورد خوبی بود، امّا اگر استارتاپ ها آمادهتر و مجهّزتر بودند، لازم نبود از خودشان دفاع کنند.
مسئولان انتظامات هم بالاخره انسانهایی سیاسیاند که با تاکتیکهای درست، میتوان به تغییرشان واداشت.
اگر تا حالا سر و کارتان با بروکراسی و هزینههای شرکتهای قدیمی بیمه افتاده است، احتمالاً موافقید که کمی بینظمی برای این صنعت، بد نیست.
لیموناد- شرکتِ بیمهای تمامدیجیتال، که وعدۀ ثبتنام آسان، قیمتهای کم، و پرداختِ سهثانیهای را داده بود-، ظاهراً گزینۀ خوبی برای ایجاد اختلال در صنعت بیمه بود.
مدلِ لیموناد با بقیه فرق داشت. در لیموناد، مشتریان به صندوق مشترکی پول میپرداختند که شرکت، دخل و خرجش را از آن تأمین میکرد، و هزینۀ مطالبات را نیز از آن میپرداخت. اگر آخر سال، پولی در صندوق باقی میماند، بجای اینکه مثلِ شرکتهای قدیمی، در دستِ لیموناد بماند، به مشتریان پرداخت میشد.
امّا مشکلی بود: ادارۀ خدمات مالی ایالت نیویورک (DFS)، به لیموناد مجوّز بیمه نمیداد. لیموناد متفاوتتر از آن بود که ملاکهای دیافسی را داشته باشد و بتواند مجوّز بگیرد، چون جریانِ انعطافناپذیرِ کاریِ این اداره، تماماٌ مبتنی بر مدلِ شرکتهای بیمۀ قدیمی بود.
تاسک به وضوح میدانست که صحبت کردن با مسئولان انتظامات، فایده ندارد؛ پس تصمیم به یک استراتژی سیاسی گرفت: تاسک و لیموناد، فرماندار را متقاعد میکردند تا نشان دهد که هزینۀ سیاسیِ جواز ندادن به لیموناد، بسیار بالاست و از این طریق، رأی مسئولان انتظامات را ابطال کند.
اینکه یک استارتاپ بتواند از سیاست مداران و مسئولان ببرد، بستگی دارد به داشتنِ چند چیز: روایتی که رسانهها هم در آن سهم داشته باشند، اِعمال فشار و نفوذ درونی، پول برای مخارج تبلیغات، توانایی آسیب زدن به سیاست مداران با ترکِ شهر، و زمینۀ اخلاقیِ متعالی.
خوشبختانه، لیموناد همه را داشت.
تیم تاسک شروع کرد به پخشکردنِ این داستان که نیویورک آنقدر پشتِ منافعِ مالی و تجاریاش سنگر گرفته است که لیمونادِ مبتکر، مجبور است به لندن نقل مکان کند. یک حملۀ تهاجمیتر نیز به کمک آمد. پژوهشگری، لیستی از هدایای سیاسیِ صنعت بیمه به کوئومو تهیه کرد که به لیموناد این فرصت را داد تا داستانهایی سرهم کند دربارۀ سیاست گذاریهای رشوهآلود. تیم تاسک نامهای آماده کرد از طرفِ سرمایهگذارانِ خطرپذیر که میگفتند اگر نیویورک به مبتکری مثل لیموناد مجوّز ندهد، چه فایده دارد که در بخش تکنولوژیِ شهر، سرمایهگذاری کنند؟
تاسک نشانههایی میدید که تیم ارشدِ دیافسی، از فشارها هراسان شدهاند، امّا تصمیمی برای همکاری نداشتند. گروه فشار تاسک به دفتر فرماندار گفتند که تصمیمش را بگیرد. یا سرخطّ روزنامههای فردا میگویند که نیویورک، یک شرکتِ بیمۀ نوآور و مشتریمحور را پذیرفته است، یا میگویند یکی از داغترین و بهروزترین استارتاپ ها در آمریکا، شهر را ترک کرد، فقط بخاطر اینکه شهردار، بروکراسی را ترجیح میداد.
چند روز بعد، The Fixer کار خودش را کرد و لیموناد پذیرفته شد.
تاسک درنظر داشت کارزارِ بلومبرگ را برای انتخابات ریاست جمهوری اداره کند، امّا این برنامه را کنار گذاشت تا مبادا تصادفاً به ترامپ کمک کند.
مایکل بلومبرگ، روی کاغذ، نامزدی عالی برای انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶ بنظر میرسید. او در زمانی که بیاعتمادی از طرف هر دو حزب، به اوج رسیده بود، مستقل بود و میتوانست خود کارزار خود را از نظر مالی تأمین کند و زیر بارِ هیچ گونه منافع خاصّی نباشد.
اوایل سال ۲۰۱۶، بلومبرگ جدّاً قصد داشت در انتخابات شرکت کند، و تاسک موافقت کرد که مدّتی از شرکتش مدخّصی بگیرد تا کارزارِ او را اداره کند. استراتژی پیروزی، پیچیده بود. بلومبرگ هرگز نمیتوانست اکثریت آراء الکترال – که راهِ معمولِ ورود به کاخِ سفید است- را کسب کند. امّا اگر میتوانست شماری کافی از ایالات را وادارد تا نگذارند هر کس دیگری نیز اکثریت را کسب کند، آنوقت مجلس نمایندگان میبایست رئیسجمهور را برگزیند. آنوقت ممکن بود بتواند آراء اساسی را بدست بیاورد.
تاسک باید خلّاقیت به خرج میداد تا بفهمد بلومبرگ چطور میتواند رأی بیاورد. هرچه باشد، بلومبرگ، بر هیچ حزبی تکیه نداشت. پس به اوبر پیشنهادی داد. اگر کارزار بلومبرگ، هزینۀ سفرِ هر رأیدهنده را از ایستگاههای رأیگیری میداد، آیا اوبر دکمۀ بلومبرگ را روی اپلیکیشنش میگذاشت؟ البته مشتریانی که به رایگان سفر میکردند، مجبور نبودند به او رأی بدهند، امّا به هرحال احتمالش بسیار بالا میرفت.
طرح دومِ تاسک این بود که بلومبرگ را از کلینتون و ترامپ، متمایز و متفاوت جلوه دهد. میخواست کارزاری درست کند با این اندیشه که یک نفر به تنهایی نمیتواند همۀ مشکلات آمریکا را حل کند. امّا اگر فکر میکنید اوضاع آمریکا خوب نیست، بلومبرگ گروهی از هوشمندترین و بهترین افراد را برای حلّ مشکلات، تشکیل خواهد داد. طرح او جذبِ مستعدترین افراد در هیئت دولت بود. در لیست تاسک این افراد بودند: بیل گیتس برای وزارت آموزش، الن ماسک برای وزارت نیرو، و وارن بافِت، برای وزارت دارایی.
امّا سرانجام، این طرحهای نوآورانه اهمّیتی نداشت، زیرا بلومبرگ تصمیم گرفت شرکت نکند. در آن زمان، نظرسنجیها نشان دادند که اگر شرکت کند، احتمالاً به ضرر هیلاری کلینتون خواهد بود و به نفعِ ترامپ. این جا برای بلومبرگ، مسئله تمام شد. او حاضر نبود ریسک کند و بگذارد ترامپ رئیس جمهور شود.
تصمیم دشواری بود. به معنای از دست دادنِ یگانه فرصتی در تمامِ عمرش بود برای کارزاری مبتکرانه در انتخابات ریاست جمهوری با بودجهای نامحدود. و وقتی بعداً ترامپ پیروز شد، تاسک بخاطر از دست دادنِ فرصتِ ریاستجمهوری بلومبرگ افسوس خورد، زیرا در نظر تاسک میتوانست آمریکایی بهتر و امنتر را به ارمغان بیاورد.
استارتاپ ها باید بهدقّت بیندیشند که کِی و چگونه دست مبارزات سیاسی بزنند.
شرکتهای قدیمی و کسبوکارهای سنّتی، در رقابتهای سیاسی، دست بالا را دارند. خیلی از سیاست مداران را میشناسند، در همهجا گروههای فشار دارند و حمایتهای مالی زیرکانه میکنند. آنها از همۀ این امتیازات استفاده میکنند تا نگذراند استارتاپ ها بازارشان را خراب کنند. پس اگر استارتاپی راه انداختهاید یا درآن کار میکنید، وقتش است که نظم و ترتیبی به کارها بدهید. به شما چند راهکار میآموزیم تا برای پاتک زدن کمی باهوشتر باشید.
اوّل از همه، اگر مطمئن نیستید که محصولات یا خدماتتان از همۀ قوانین تبعیت میکنند، قبل از آنکه درخواست مجوز دهید شروع به کار کنید یا به عبارتی دیگر طرفدارانی برای خود دست و پا کنید و بعد التماسِ بخشش کنید.
اوبر رویکردِ اخیر را انتخاب کرد. مصمّم بود که منافعش در این است که خدمات را بدون اجازۀ صریح از مسئولان، عرضه کند. نتیجه این بود که به سرعت، بازارِ هدفی بزرگ پیدا کرد و سپس به مبارزۀ سیاسی و قانونی رفت: استدعای بخشش برای هرگونه تخطّی از قوانین و رسیدگی به مشکلاتش از موضع قدرت.
همانطور که اوبر نشان داد، این رویکرد میتواند بسیار قدرتمند باشد. امّا همیشه اینطور نیست. پرسش کلیدی این است: «از چه کسی استدعا میکنید؟» تفاوت بزرگی است میانِ سر و کلّه زدن با یک مسئول آزردهخاطر، و حضور در دادگاه و جلوی قاضی، با احتمالِ مجازات زندان. سعی کنید از دومی بپرهیزید.
هر استارتاپی- با هر رویکردی- که وضع موجود را تهدید کند، یک جاهایی با نبرد سیاسی روبرو خواهد شد؛ پس در نظر داشته باشید که چه سلاحی دارید تا با آن بجنگید. اوّل اینکه سرمایۀ ارزشمند سیاسی شما چیست؟ آیا میتوانید آن را بیرون بکشید یا واگذار کنید؟ مثلا شغلتان یا ستادتان ( آیا میتوانید تهدید به ترک شهر یا ایالت کنید؟)
ثانیاً، متّحدانتان که هستند؟ به تنهایی جنگیدن سخت است، پس سعی کنید اتّحادی ایجاد کنید که قانونگذارانتان را متقاعد کند. متّحدان میتوانند هوادارانِ حقوق مصرفکننده باشند یا سرمایهگذاران خطرپذیر. خلّاق باشید؛ ممکن است یک سیاست مدار محلّی اخیراً با یک استارتاپ دیگر به مشکل برخورده باشد و حالا بخواهد وانمود کند که آنقدرها مرتجع و ضدّ نوآوری نیست. در این صورت او را به نفع خود به کار بگیرید.
در نهایت، کار راه انداز خودتان باشید، و بدانید رویکردی همهکاره و همهمنظوره برای مبارزات سیاسی وجود ندارد. امّا سرمایهگذاری برای شناخت سیاست مدارانی که ممکن است بر کاروکسب شما اثر بگذارند، و برای فهم این که چگونه روایت را طوری شکل دهید که آنها را در طرفِ شما نگهدارد، حتماً یکی از موفّقیتآمیزترین سرمایهگذاریهای شما از کار درخواهد آمد.
جمعبندی نهایی
پیام کلیدی خلاصه کتاب کار راه انداز این است:
وقتی کار کسی را – در صنعت یا سیاست – مختل میکنید، از شما سپاسگزاری نمیکند. میخواباند زیر گوشتان. بنابراین، استارتاپ هایی که با مبارزات سیاسی و قانونی روبرو هستند، باید یاد بگیرند چطور پاتک بزنند. با فهم اینکه چگونه با کشفِ نشانههای فساد در سیاستگذاران و با بسیجِ مشتریان خود، روایت عمومی و رسانهای را به نفع خود تغییر دهند. اگر بنیانگذار یک استارتاپ اید، سر از کار سیاست درآوردن، یکی از بهترین سرمایهگذاریهای شما خواهد بود.
توصیۀ عملی:
تحلیل سیاسی را در استراتژی توسعۀ خود بگنجانید.
اگر دارید طرحِ توسعۀ بازار را میریزید، تجزیه و تجلیلِ آیندۀ سیاسی و قانونی را در آن بگنجانید. توجّه کنید که چه قوانینی ممکن است فعالیت شما را محدود یا ممنوع کند، و آیا جوّ سیاسی، سنّتی و محافظهکار است یا پیشرو و نوآور؟ وقتی بازارهای احتمالی را سبکسنگین میکنید، توجّه داشته باشید که رقیبانتان در هر کدام چقدر قدرتمندند. این طوری برای مبارزات سیاسی پیشِ رو، مجهّزترید.
بازخوردی دارید؟
ما قطعاً مشتاق شنیدن نظرات شما دربارهی مطالبمان هستیم. فقط کافی است یک ایمیل با نام این کتاب به عنوان subject به remermber@cfbk.ir بفرستید و افکار خودتان را با خانواده کافه کتاب در میان بگذارید!
پیشنهاد برای مطالعۀ بیشتر: راهنمای استارتاپها از دیوید س. کیدر
راهنمای استارتاپها (۲۰۱۲)، توصیههای مستقیمِ بنیانگذارانِ چندین استارتاپ بزرگ جهان را برای راهاندازی کسبوکار دراختیارتان میگذارد. نویسنده، که با بنیانگذارانِ شرکتهایی مثل لینکدین و اسپانکس مصاحبه کرده است، پرده از رازهای موفّقیّت برمیدارد.